توصیههایی برای بهبود تصمیمگیری از طریق مهارتهای هوش هیجانی
چرا محیط کسب و کار نباید صرفا منطقی باشد؟
تصمیمگیری در تمام جنبههای زندگی ما دیده میشود. در کسب و کار و سازمانها هم به دلیل اهمیت تصمیمات در آینده کل گروه یا کسب و کار مورد توجه فراوان هستند. البته نمیتوان ادعا کرد که فقط مدیران باید تصمیمات مکرر و با ضربالاجلهای کوتاه اتخاذ کنند. مهندسان، پزشکان، معلمان، وکلا و همه مشاغل دیگر نیز با تصمیمگیری و فشارهای آن مواجهند.
برخی از تصمیمها سادهتر از بقیه هستند. همچنین برخی افراد با سهولت بیشتری تصمیمگیری میکنند. با این حال، در موارد بسیاری حسرت و پشیمانی پس از تصمیمات سراغ افراد میآید. گاهی این پشیمانی به دلیل پیامدهایی است که به تدریج خود را نشان میدهند و گاه اطلاعات جدیدی به دست میرسد که مشخص میکند بهترین انتخاب را از بین گزینهها نداشتهایم. اما مسأله دیگر این است که تصمیمات از عوامل ضمیمهای دیگری نیز اثر میپذیرند؛ مانند حافظه احساسی پسزمینه، روابط بین فردی پیشین، احساسات مثبت یا منفی نسبت به یک فرد دخیل در یک تصمیم خاص و....
گاهی اوقات به تمام این عوامل اضافی اثرگذار بر تصمیمگیری، عنوان «پارازیت» میدهند؛ چرا که نقش زیادی در تصمیم انتخابی دارند و گاه نیز منجر به نادیده گرفتن شدن حقایق و دادههای مسلم میشوند. اما واقعیت آن است که همین به اصطلاح پارازیتها نیز میتوانند اطلاعات بسیار مهمی به تصمیمگیرنده بدهند که گاهی دادههای صرف فاقد آنها هستند.
از زمره این عوامل اثرگذار بر تصمیمات میتوان به احساسات و شهود اشاره کرد؛ مواردی که اغلب در کسب و کار نادیده گرفته میشوند. اما به عقیده ادوارد مورای (۱۹۶۴) این غرایز ظریف که در طول فرآیند تکامل به وجود ما تزریق شدهاند، راهنمای ما در مواجهه با موانع زندگی هستند و حوزه کسب و کار نیز از این قاعده مستثنا نیست.
در این رابطه، میتوانیم از سخنرانی تراسیا وانگ در سپتامبر ۲۰۱۶ هم یادی کنیم که در مرکز تد (Ted Talk) صورت گرفت: «جای بصیرت انسانی در بزرگدادهها خالی است.» سخنرانی جذاب خانم وانگ درباره تفاوت بین «بزرگداده» و «انبوهداده» (thick data) بود. بزرگدادهها صرفا دادههایی هستند که از تحلیل (کامپیوتری) به دست آمدهاند اما انبوهدادهها شامل مواردی ظریف مانند شهود و احساسات، علایق و بیزاریها، انگیزهها و اهداف و حواس و امیال هم میشوند که از طریق پژوهشهای کیفی گردآوری شدهاند.
وانگ در سخنرانی خود مثال هم از نوکیا آورد که (در آن زمان) برایشان کار میکرد. این شرکت، توجهی به پژوهشهای او درباره تمایل مردم در ارتباط با گوشیهای هوشمند نشان نداد؛ جایی که پژوهشهای کیفی وانگ نشان میداد گرایش مصرفکنندگان به سمت گوشیهای هوشمند صفحه لمسی رفته است. شرکت این اطلاعات را نادیده گرفت و چند سال بعد با معرفی گسترده گوشیهای صفحه لمسی، با سقوط سهم بازار خود مواجه شد. بر این اساس، تکیه صرف بر بزرگدادهها برای اتخاذ تصمیمهای موثر، در نهایت نمیتواند به سود همه ذینفعان باشد.
همانطور که مشاهده کردهاید، شهود و احساسات نقش زیادی در تصمیمگیریهای افراد دارد؛ از جمله اینکه چه موبایلی بخرند، چه خودرویی برانند، چه لباسی بپوشند و حتی با چه فردی قرارداد امضا کنند. هرچند به طور کلی این باور وجود دارد که احساسات اثری منفی در فرآیند تصمیمگیری دارند، نمیتوان آن را نادیده گرفت (حتی وفاداری به یک نشانتجاری، مبتنی بر احساسات مصرفکنندگان نسبت به یک شرکت و محصول خاص است). در حقیقت، در برخی موارد، احساسات ممکن است مبتنی بر واقعیت و معنایی ذاتی باشند و ارزشافزودهای برای کلیت تصمیم اتخاذی به همراه آورند. به عنوان مثال، احساسات تا حدی نشان میدهند که در گذشته و در شرایطی مشابه چه تجربیاتی به دست آوردهایم.
ما یک نظرسنجی آنلاین انجام دادیم تا متوجه شویم مردان و زنان به طور جداگانه چه میزان از شهود و احساسات در تصمیمگیریهای خود استفاده میکنند. نتایج مطابق انتظار بود. زنان ۹ برابر تمایل بیشتری به تصمیمگیری بر اساس شهود خود دارند؛ همانطور که گفته میشود زمانی که یک زن از شما سوالی میپرسد، احتمالا از قبل جوابتان را میداند.
هر چند تفاوتهایی بین افرادی از یک جنسیت خاص وجود دارد، به طور کلی زنان به این دلیل شهودیتر هستند که نیمکره راست مغزشان فعالتر است؛ نیمکرهای که مسوولیت خلاقیت، شهود و احساسات را بر عهده دارد. مردان به طور کلی به دلیل غلبه نیمکره چپ مغز خود، موجوداتی منطقیتر هستند و اغلب تصمیمات خود را بر اساس حقایق مطلق و استدلالهای منطقی اتخاذ میکنند (نیمکره چپ مسوول عقلانیت، منطق، تحلیل داده، استدلال و... است).
آنا رستمیان، متخصص هوش هیجانی و استاد مدرسه پژوهشهای کسب و کار سوئیس استدلال میکند که در هر صورت نباید صرفا بر یکی از دو وجه تصمیمگیری تاکید کرد. احساسات و عقلانیت مکمل یکدیگر هستند و نباید آنها را در تقابل با یکدیگر دید. اگر بتوان آنها را در کنار یکدیگر به کار گرفت، میتوانند یکدیگر را تکمیل کرده و به همافزایی و هماهنگی شگفتانگیزی برسند که منجر به بهبود فرآیندهای شناختی ما میشوند.
این نویسنده در رساله دکترای خود تاکید کرده است که مغز منطقی و مغز احساسی به همراه هم شالوده فرآیندهای شناختی سطح بالاتر ما را میسازند و نباید آنها را جداگانه نگریست. البته که گاهی همپوشانی و تداخل در کار دو نیمکره مغز دیده میشود. به عنوان مثال در شرایط هیجانی ممکن است مغز احساسی غلبه کرده و تصمیمات مغز منطقی را وتو کند. در موارد دیگری (حتی به دلیل زخمهای روانی کودکی) مغز منطقی غلبه کرده و شهود و احساسات را نادیده بگیرد. اما هنگامی که این دو مغز با یکدیگر همکاری کنند، فرصت فوقالعادهای برای درک کامل و جامع شرایط پیش میآید و از دریافتهای هر دو بخش استفاده خواهد شد. زمانی که صحبت از تصمیمگیری میشود، میتوانیم از اهمیت یک تحلیل «شناختی و تشخیصی» به منظور یافتن یک راهحل مناسب صحبت کنیم. دو پژوهشگر با نامهای سوانسون و دیربورن در سال ۲۰۱۷، تحلیل را در قالب ۴ مرحله معرفی کردند. این ۴ مرحله عبارتند از توصیف وضعیت، تشخیص علل و شرایط، پیشبینی آینده و بررسی راهکارها.
در چنین فرآیندی از هر دو مغز احساسی و منطقی استفاده میشود. اگر نوکیا از چنین الگویی استفاده کرده بود، به احتمال زیاد به بررسی این موضوع میپرداخت که چرا مردم شروع به ترجیح گوشیهای لمسی کردهاند و پس از آن بهترین راهکارها برای تامین تقاضای بازار را جستوجو میکرد.
در بحث تصمیمگیری موثر و اهمیت نقش احساسات در تصمیمگیری، باید به موضوع مدیریت احساسات هم توجه کرد. اگر شما به عنوان یک مدیر، بهترین تصمیم را هم در یک موقعیت خاص بگیرید اما قادر به مدیریت احساسات در محل کار و با کارکنان خود نباشید، احتمالا نمیتوانید تصمیم خود را به خوبی اجرا کنید. منظور از مدیریت احساسات، مدیریت کردن احساسات خود و دیگران در هر دو سطح زبانی و غیرزبانی است. ما هنگام ارتباط با یکدیگر به تبادل ایدهها و افکار از طریق زبانی و غیرزبانی مانند ژستها، حالات چهره و زبان بدن میپردازیم. در اینجا مهارتهای هوش هیجانی میتوانند کمک زیادی به ما بکنند.
واقعیت این است که با برخورداری از سطح بالایی از هوش هیجانی، هنگام تصمیمگیری متوجه خواهید شد که انتخابهای شما متاثر از احساساتتان است و پس از این آگاهی میتوانید آنها را بهتر مدیریت کنید. با مهارتهای هوش هیجانی همچنین به تشخیص احساسات دیگران کمک میکنند و متوجه میشوید که چگونه احساسات آنها نیز بر تصمیمات و اقداماتشان اثر میگذارد. در زیر، توصیههایی برای بهبود تصمیمگیری از طریق مهارتهای هوش هیجانی مشاهده میکنید:
تصمیمگیری را به تعویق بیندازید: زمان از تلاطم و ابهام میکاهد و دید بهتری نسبت به شرایط پیدا میکنید.
احساسات خود و افراد در تعامل را تشخیص دهید: تشخیص احساسات دخیل در تصمیمگیری به شما کمک میکند که دلیل طرز برخورد خود و دیگران را متوجه شوید.
بخش احساسی تصمیم را جداگانه بنگرید: این کار باعث میشود که لحظهای از احساسات جدا شده و به بازنگری این مساله بپردازید که احساسات چگونه بر تصمیمگیری شما اثر میگذارند. آیا به تصمیم شما کمک میکنند، آن را تقویت میکنند یا در نقش بازدارنده ظاهر شدهاند.
احساساتی را که نقش بازدارنده در تصمیمگیری دارند، دوباره ارزیابی کنید: آیا نیاز به آنها هست یا خیر؟
بهدنبال جایگزینها یا تصمیمات دیگر بگردید: این کار باعث میشود که در صورت شکست خوردن تصمیم شما، گزینه جایگزین هم داشته باشید. البته باید هشدار دهیم که در این صورت ممکن است دچار تردید و هراس از بهترین نبودن تصمیم خود شوید. برای غلبه بر چنین هراسی میتوانید از شهود خود بهره ببرید.
اگر به احساسات همکاران و کارکنان خود در فضای کسب و کار توجه داشته باشیم، به احتمال بیشتری میتوانیم یک محیط کاری حمایتکننده بسازیم که باعث بهبود عملکرد همگان میشود. کارکنان توانمندشده تصمیمات بهتری میگیرند و مشکلات را موثرتر حل میکنند؛ چرا که اگر در محیط کار امنیت و آرامش خاطر داشته باشند، با ذهنی بازتر میتوانند به ارائه بهترین عملکرد خود بپردازند.