با همکاری که در کارهایمان سرک میکشد چطور رفتار کنیم؟
مشاور عزیز،
من عمیقا از همکارم، امیلی بدم میآید. ظاهرا بقیه از معاشرت با او لذت میبرند، اما من نه. چند ماه پیش ترفیع گرفتم. حتی در خواب هم نمیدیدم که به این زودی به این جایگاه برسم. با رئیسم رابطه خوبی دارم و به من اعتماد دارد. اما بلافاصله بعد از اینکه فهمیدم مجبورم در طی روز، بارها با امیلی در تعامل باشم، تمام هیجانم از بین رفت. او از آن آدمهایی است که خودش را به آب و آتش میزند و سخت کار میکند تا همه از او راضی باشند. سعی میکند با همه دوست شود. من خودم معمولا از روابط نزدیک با همکارانم استقبال میکنم، اما تلاشهای او بیشتر زننده است. دائما برایم پیامک با کلی استیکر خندان میفرستد. گاهی دلم میخواهد از دستش فرار کنم و قایم شوم. قبل از قرنطینه، در محل کار، میز کارم درست در کنار او بود و چون دفتر کارمان خلوت است، تمام طول روز در معرض دید او بودم. هر تغییری که در چهرهام ایجاد میشد، مثلا با دیدن یک ایمیل، بلافاصله میپرسید: «چیزی شده؟» یا «مشکلی پیش آمده؟» برای همین، سعی کردم رفتارم سرد و بیاحساس باشد. سابقا با همه خوش و بش میکردم، اما از وقتی با او کار میکنم با هر کسی که میخواهم حرف بزنم، او میپرد وسط یا نظر میدهد یا سعی میکند بقیه را بخنداند. برای همین، هر وقت او در اتاق است، من ساکتم.
حس میکنم او شبیه خونآشامی است که انرژی من را تحلیل میبرد. میدانم این رفتارم در ذهنیت دیگران تاثیر میگذارد و ممکن است به نظر آنها سرد و منزوی به نظر بیایم. اما تصور اینکه بخواهم با امیلی ارتباط برقرار کنم، شدیدا ناراحتم میکند.
در سِمت جدید، کلی کارهای خرد و ریز هم هست که قبلا جزو وظایف او بوده و حالا به من محول شده است. و چون او دچار وسواس فکری است، دائما از من درباره پروژهها توضیح میخواهد، درحالیکه دیگر به او ارتباطی ندارد. طوری رفتار میکند که انگار مدیرم است. سبک کار کردن من با او فرق دارد و بهدلیل دخالتهای همیشگی او، من نمیتوانم تنهایی کارها را پیش ببرم. میدانم که مشکل از من است، اما حس میکنم او لذت کار کردن را از من میگیرد. چه کار کنم که این چیزها آزارم ندهد، بدون آنکه هر روز کلی انرژی از دست بدهم و از خودم بدم بیاید؟ او در حق من ظلم نکرده، فقط او مثل روغن است و من مثل آب.
پاسخ: دوست عزیز، گاهی کسی روی اعصاب ما است و ما نمیدانیم چرا. یا گاهی نسبت به رفتار کسی، واکنش بیش از حد منفی نشان میدهیم. در این مواقع، طبیعتا رفتار طرف مقابل را ارزیابی میکنیم تا ببینیم چرا از او تا این حد بدمان میآید. سپس شواهد کوچکی پیدا میکنیم و میگوییم: «آها! فلان کارهایش روی اعصابم است.» گاهی دلیلمان قانعکننده است. اما گاهی هم به چیزهایی گیر میدهیم که اگر فرد دیگری همان کارها را انجام دهد، آنقدرها هم اذیت نمیشویم. در واقع، جریان از این قرار است که آن آدم، به یک دلیل نامعلوم یا دلیلی که در آن لحظه از آن آگاه نیستیم، روی اعصاب ماست. ممکن است پس از مدتی بفهمیم او ما را یاد آدمی میاندازد که قبلا اذیتمان کرده یا نقطه ضعف خودمان را به ما یادآوری میکند. منظورم این نیست که کارهای امیلی روی اعصاب نیست. چرا هست! اینکه یک نفر دائما کنترلت کند یا واکنشهایت را زیر نظر داشته باشد یا وسط گفتوگوی تو بپرد، روی اعصاب است و تو حق داری به ستوه بیایی. اما واکنشت نسبت به این رفتارها، نه تنها سازنده نیست، بلکه به خودت آسیب میزنی. مثلا به جای اینکه از او بخواهی دست از این کارها بکشد (که یک درخواست کاملا معقول است)، تصمیم گرفتی با همه سرد و منزوی باشی که امیلی فرصت دخالت نداشته باشد.
فکر کنم دلیل واکنشت این است که کلا از حضور او رنج میبری، نه از رفتارهای او و آنقدر عصبانیات میکند که بهطور غریزی، سعی داری او را کاملا حذف کنی و این عصبانیت، اجازه نمیدهد شرایط را آرام کنی. من این غریزه را کاملا درک میکنم. خیلی اوقات به خودم میگویم: «اگر به فلانی میدان بدهم، کنترل همه چیز را به دست میگیرد پس بهتر است اصلا به او راه ندهم، به همین راحتی!» این راهحل، ممکن است در برابر یک همسایه پرحرف جواب دهد. اما در مورد همکاری که هر روز دائما با او در تعامل هستی، اصلا استراتژی مناسبی نیست.
چرا با او صحبت نمیکنی؟ کاملا معقول است که مثلا بگویی: «اگر خیلی درباره پروژهها کنجکاو هستی، من مشکلی ندارم که گاهی تو را در جریان قرار دهم. اما توضیح دادن دائمی درباره پروژهها، کلی زمان میبرد. میدانم این کارها قبلا وظیفه تو بوده و احساس تعلق خاطر به آنها داری، اما من فقط وظیفه دارم به مدیر گزارش دهم.» اگر باز هم سوال پرسید، بگو: «چرا سوال میپرسی؟ همانطور که گفتم، این موضوعی بین من و مدیر است.» و اگر باز هم سوال پرسید، با لحنی دوستانه اما قاطع بگو: «امیلی، دربارهاش صحبت کردیم. دیگر دخالت نکن.»
اگر در مورد واکنشت یا تغییر چهرهات پس از خواندن ایمیل از تو سوال پرسید، بگو: «وقتی از من این سوالها را میپرسی، تمرکزم از بین میرود. ممنون میشوم اجازه دهی صورتم به حال خودش باشد!» مشکل بعدی این است که او وسط گفتوگوهای تو و دیگران میپرد. این را هم میتوانی حل کنی، اما یک کم قلق دارد. میتوانی از او بخواهی از این کارش هم دست بردارد، با گفتن چیزی در این مایهها: «لطفا وقتی من و فلانی درباره موضوعی حرف میزنیم، اجازه بده خودم به آن رسیدگی کنم چون من در جریانش هستم و از جزئیاتش باخبرم.» اما چون قبلا دو تا درخواست از او داشتهای، ممکن است حس کند تمام رفتارهایش را زیرسوال میبری و او را به باد انتقاد گرفتهای. پس من اگر جای تو بودم، روی همان دو مورد اول تمرکز میکردم و احتمالا اگر آن دو رفتارش را اصلاح کند، این رفتارش آنقدرها هم اذیتت نخواهد کرد.
بهتر است مشکل را مستقیما حل کنی تا اینکه اجازه دهی رفتارهایش، لذت کار کردن را از تو بگیرد یا روی رفتار تو با بقیه تاثیر بگذارد. به علاوه، این به نفع امیلی نیز هست. شاید او نداند کدام رفتارش تو را اذیت میکند. او نشان داده که دوست دارد با تو کنار بیاید. به او این فرصت را بده تا رفتارش را اصلاح کند و برای اصلاح رفتارش، اول باید بداند که کدام رفتارش تو را آزار میدهد.
اگر صرفا با همکارمان کنار نیاییم، لزوما معنایش این نیست که همکار بدی هستیم. این چیزها طبیعی است و پیش میآید. اما وقتی کار بهجایی میرسد که روی ذهنیت بقیه نسبت به تو تاثیر میگذارد، این یک نشانه است. نشانه اینکه باید صریحتر باشی و چیزی را که واقعا برایت آزاردهنده است رفع کنی.