فارن افرز: سیاستمداران در خاورمیانه باید وارد بازی چانهزنی شوند
جنگها تصادفی نیستند
«اریک لین گرینبرگ» دانشیار علوم سیاسی در موسسه فناوری ماساچوست ۸ اکتبر ۲۰۲۴ در فارن افرز نوشت: در پی این تحریکات، تحلیلگران از افزایش خطر حوادث نظامی و سوءبرداشتهای استراتژیک نگران هستند.آنها نگرانند که حوادثی از این دست میتواند تنشها را افزایش دهد و در زمانی که سیاستگذاران کنترل خود را از دست دهند، به جنگهایی دچار شوند که قصد نداشتهاند آن را آغاز کنند.همانطور که آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه ایالات متحده در ماه اوت گفت، حملات در خاورمیانه خطر پیامدهای خطرناک را افزایش میدهد که هیچ کس نمیتواند پیشبینی کند و هیچ کس نمیتواند کاملا آن را کنترل کند اگرچه حوادث تحریکآمیز میتوانند بحرانها را از نردبان تشدید بالا ببرند، اما جنگهای واقعا سهوی، نادر هستند.
تاریخ نمونههای کمی از درگیریهایی را ارائه میکند که بدون مجوز سیاستگذاران رخ دادهاند، و رهبران اغلب برای اجتناب از جنگ، بهویژه در موقعیتهای پرمخاطره، خویشتنداری میکنند. به عنوان مثال، در طول بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲، سیاستگذاران ایالات متحده پس از سرنگونی یک هواپیمای جاسوسی آمریکا توسط نیروهای شوروی و عقبنشینی از آستانه جنگ، از اقدام تلافی جویانه خودداری کردند.هنگامی که رقبا با خطر یک درگیری مارپیچ مواجه میشوند، اغلب شرایطی برای کاهش تنش پیدا میکنند. این مرزبندی مستلزم طراحی دقیق است: دولتها باید یاد بگیرند که چگونه به دشمنان خود فشار بیاورند تا رفتار خود را بدون عبور از آستانههایی که میتواند منجر به واکنش قابلتوجهی شود، شکل دهند.
کشته شدن سه سرباز آمریکایی در حمله هواپیمای بدون سرنشین تحت حمایت ایران در ماه ژانویه آغازکننده جنگ بین واشنگتن و تهران نبود. در ماه آوریل، حمله موشکی و پهپادی عظیمی که ایران علیه اسرائیل انجام داد، آتش درگیری تمام عیار را برانگیخت. اما برای اجتناب از جنگ، تصمیمگیرندگان هر دو طرف باید خود را در لحظات بحران بدون از دست دادن چهره مصمم یا نشان دادن ضعف مهار کنند. برای انجام این کار، آنها باید اقدامات خود را به دقت بررسی کنند – چگونه، چه زمانی و کجا رقبا را به گونهای تحت فشار قرار دهند که از تحریک تلافی جویانه پرهیز شود. درک اینکه چگونه میتوان در تعامل بین فشار و خویشتنداری حرکت کرد، سیاستمداران را قادر میسازد تا از لبه جنگ عقبنشینی کنند.
تاریخچه
ترس از تشدید ناخواسته در روابط بینالملل چیز جدیدی نیست. دانشمندان علوم سیاسی دههها را صرف این بحث کردهاند که آیا طرحهای بسیج نظامی باعث شد کشورهای اروپایی آهسته آهسته به سمت جنگ جهانی اول حرکت کنند؟ برخی از دانشگاهیان به بررسی این موضوع پرداختهاند که چگونه جنگهای ناخواسته ممکن است بر اثر شکستهای فنی در سیستمهای نظامی رخ دهد. برخی دیگر این استدلال را مطرح کردهاند که دولتها زمانی وارد درگیری میشوند که اقدامات نظامی، سرعتی را ایجاد میکند که عقبنشینی رهبران سیاسی از لبه پرتگاه را غیرممکن میکند. دیگران استدلال کردهاند که اگر رهبران به اشتباه اقدامات محدود رقیب را به عنوان یک تهدید وجودی درک کنند، ممکن است با حملات نظامی بزرگ پاسخ دهند.اگرچه محققان مسیرهای مختلفی را برای جنگ تصادفی توصیف میکنند، چارچوبهای آنها یک ویژگی مشترک دارد: این فرض که سیاستگذاران کنترل محدودی بر تشدید تنش دارند. به گفته این محققان، دولتها در نهایت به جنگهایی میرسند که به دلیل شانس یا واکنشهای زنجیره ای، رخ داده است. اما این با واقعیت همخوانی ندارد. حتی در پرتنشترین لحظات جنگ سرد، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی هرگز به طور تصادفی وارد درگیری نشدند. در عوض، رهبران همیشه راهی برای خروج پیدا کرده و پیامدهای بالقوه فاجعه بار تشدید تنش را درک میکنند.
خطوط تار
کشورهای رقیب به طور معمول در طول بحرانها در حاشیه قرار میگیرند و اقدامات خطرناکی را انجام میدهند که دورنمای جنگ را واضحتر میکند.دلیل این امر روشن است: انجام این کار میتواند رقیب را مجبور به تغییر رفتار کند. حتی اگر این مساله کارساز نباشد، رهبران با افزایش تنشها نشان میدهند که متعهد به دستیابی به اهداف خود هستند.اقدامات تحریکآمیز مانند حملات، رهگیریهای هوایی و تهاجمات زمینی نشاندهنده تمایل رهبران برای اقدام علیه دشمن است و نشان میدهد که اگر رقبا به خواستههای آنها نپردازند اقدامات بیشتری در پی خواهد داشت.اما تحریکات ذاتا خطرناک هستند. برای مثال، جتهای جنگنده چینی هنگام رهگیری هواپیماهای شناسایی ایالات متحده، اغلب از مانورهای خطرناک استفاده میکنند و احتمال برخورد را افزایش میدهند. ماهیت غیرقابل پیشبینی این اقدامات، خطر تصادفات، ارتباطات نادرست یا سوءتفاهمها را افزایش میدهد که میتواند یک حادثه جزئی را به یک درگیری گستردهتر تبدیل کند.
چیزی که بحرانها را بسیار غیرقابل پیشبینی میکند این است که آستانهها یا خطوط قرمزی که ممکن است منجر به جنگ شوند، اغلب بهطور عمومی شناخته نمیشوند. آنها همچنین در دستهبندیهای منظم قرار نمیگیرند. آنها میتوانند جغرافیایی باشند: برای مثال، حملات در مکانهای خاص باعث تشدید تنش میشوند، در حالی که حملات در جاهای دیگر ممکن است نادیده گرفته شوند. اما آنها میتوانند بر اساس نوع هدف نیز باشند. به عنوان مثال، حملات به پیمانکاران نظامی ممکن است کمتر از آستانه باشد، اما حملاتی که باعث کشته شدن کادر نظامی میشود ممکن است واکنشی تند ایجاد کند. شدت اقدامات رقیب نیز میتواند به تعیین آستانه کمک کند. یک حمله در مقیاس بزرگ ممکن است جرقههای تلافی جویانهتری نسبت به یک حمله دقیق اما محدود به دنبال داشته باشد.سیاستگذاران اغلب به عمد این محدودیتها را مبهم نگه میدارند تا ابزارهای خود را تقویت کنند. اگرچه مقامات گاهی اوقات آستانههای صریح را اعلام میکنند، اما وضوح بیش از حد میتواند بازدارندگی را تضعیف کند و رقبا را قادر سازد تا بدانند تا کجا میتوانند پیش بروند. در مقابل، ابهام میتواند با وادار کردن حریفان به خویشتنداری، بازدارندگی را افزایش دهد تا مبادا از آستانه تشدید عبور کنند.
روی لبه
سیاستگذاران باید اقدامات خود را به دقت تنظیم کنند. آنها باید توانایی و عزم کافی برای پیشبرد اهداف خود را نشان دهند و در عین حال فضای لازم برای عقبنشینی را برای رهبران رقیب فراهم کنند.آنها تا حد زیادی این کار را با اجتناب از توهینهای مهم به رقیب و سپس عدمعبور از خطوط قرمز رقیب انجام میدهند.دولتها اغلب با محدود کردن اثرات فیزیکی اقدامات قهری خود، تشدید تنش را کنترل میکنند. اجتناب از تلفات یا آسیبهای عمده زیرساختی، اجتناب از تلافی جدی را برای کشورهای هدف آسانتر میکند.به عنوان مثال، روسیه و ایران برای ابراز نارضایتی خود از ماموریتهای شناسایی واشنگتن، هواپیماهای بدون سرنشین ارتش آمریکا را سرنگون کردهاند، اما از تشدید خطرات ناشی از سرنگونی یک هواپیمای سرنشین دار جلوگیری کردهاند. به همین ترتیب، اسرائیل به حمله ماه آوریل ایران با یک حمله محدود به جای انجام یک عملیات بزرگتر و مخربتر پاسخ داد. از آنجا که این حمله آسیب محدودی را به همراه داشت، تهران میتوانست این حمله را در داخل کماهمیت جلوه دهد و از انجام یک اقدام تلافی جویانه مهم اجتناب کند.
علاوه بر انتخاب اهداف و استفاده از مهمات دقیق، دولتها میتوانند با هشدار قبلی در مورد اقدامات خود، آسیب را به حداقل برسانند و به کشورهای هدف اجازه دهند تا دفاع خود را تقویت کنند و از آسیب جلوگیری کنند. به عنوان مثال، تهران قبل از تلافی حمله اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق در آوریل امسال، طرح واکنش خود را رسانهای کرد. مقامات ایرانی علنا تهدید به حملات قریب الوقوع کردند، به طور خصوصی به دولتهای منطقه در مورد حمله قریب الوقوع هشدار دادند و به اسرائیل و بقیه جهان پیام دادند که به دنبال جنگ تمام عیار نیستند.
اما محدود کردن تخریب و تلفات جانی تنها بخشی از داستان است. مکان، زمان و روش حمله میتواند به همان اندازه برای مدیریت تشدید مهم باشد، حتی اگر نتایج فیزیکی یکسان باشد. مقامات ایرانی بدون شک ترور اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس توسط اسرائیل را کمتر تحریکآمیز میدانستند، اگر این ترور به جای تهران در غزه رخ میداد. به طور مشابه، مسکو احتمالا حمله نیروهای زمینی اوکراین به یک پایگاه نظامی روسیه را تشدید کنندهتر از حمله پهپادی به همان تاسیسات میداند.در نتیجه، تصمیمگیرندگان اغلب از اقداماتی که مستقیما قلمرو رقیب را به چالش میکشد، اجتناب میکنند. برای مثال، واشنگتن بهجای انجام حملات مستقیم در ایران، با هدف قرار دادن تاسیسات نظامی ایران و شبهنظامیان وابسته به ایران در عراق و سوریه، به دنبال جلوگیری از حملات تحت حمایت ایران به نیروهای آمریکایی است.
سیاستگذاران همچنین میتوانند از ابزارهای قهری استفاده کنند که بیشتر قابل انکار هستند یا در غیراین صورت کمتر در معرض دید عموم هستند. در دهه ۱۹۵۰، خلبانان شوروی و آمریکایی جنگ هوایی مخفیانهای را بر فراز شبه جزیره کره به راه انداختند که واشنگتن و مسکو هر دو آن را از مردم مخفی نگه داشتند. امروزه اوکراین اغلب از پذیرفتن مسوولیت حملات پهپادی خود به روسیه امتناع میورزد.کشورها همچنین به طور فزایندهای از تاکتیکهای «منطقه خاکستری» مانند جنگ سایبری استفاده میکنند یا به نیابتهایی مانند شبهنظامیان واگنر روسیه برای پیشبرد اهداف خود به شیوهای قابل انکار متکی هستند.
آستین کارسون، دانشمند علوم سیاسی، استدلال میکند که این فعالیتهای «پشت صحنه» به دولتها اجازه میدهد تا به طور مخفیانه فشار وارد کنند، بدون اینکه در مخمصه پاسخ قاطع منجر به جنگ قرار گیرند.هنگامی که یک دولت اقدامات قهری انجام میدهد، سیاستگذاران میتوانند قصد خود را برای جلوگیری از تشدید بیشتر اعلام کنند. پس از حمله موشکی ایران به پایگاه نظامی آمریکا در عراق در ژانویه ۲۰۲۰، تهران بیانیهای عمومی خطاب به دبیرکل سازمان ملل صادر و در آن اعلام کرد که برای انتقام از ترور سپهبد قاسم سلیمانی، پاسخ نظامی خواهد داد. ایالات متحده هیچ واکنش نظامی به این حمله انجام نداد و در عوض تصمیم گرفت تحریمهای اقتصادی بیشتری را علیه شرکتها و مقامات ایرانی اعمال کند.
اما حتی پس از اینکه یک مهاجم به اهداف خود دست یافت و پیشنهاد کرد که نمیخواهد بیشتر از این پیش برود، رقیبش باید راهی برای بازدارندگی دوباره پیدا کند. مقامات باید قوانین تعامل خود را بازنویسی کنند و آستانههای جدیدی ایجاد کنند که روشن کند تجاوزات آینده با مقاومت مواجه خواهد شد.
با این حال، کنترل تشدید با معاوضه همراه است. اقداماتی که بیش از حد محدود هستند ممکن است رفتار رقیب را شکل ندهند. برای مثال، حملات آمریکا به سایتهای موشکی و پهپادی یمن نتوانسته است حملات حوثیها به کشتیها را در دریای سرخ متوقف کند. اگرچه این تا حدی یک موضوع تاکتیکی است - حوثیها در مخفی کردن و جابهجایی پرتابگرها مهارت دارند - واشنگتن نیز شکست خورده است زیرا اقدامات آن هزینههای زیادی را تحمیل نکرده است که حوثیها را مجبور به عقبنشینی کند. اقدامات تهاجمیتر ایالات متحده ممکن است یمنیها را به طور موثرتری بازدارد، اما به احتمال زیاد باعث تشدید تنش با ایران میشود. بنابراین، واداشتن حوثیها به عقبنشینی از طریق زور، ممکن است به قیمت تشدید تنش عمومی در منطقه تمام شود، که در نهایت نتیجه معکوسی برای همه اطراف درگیر خواهد بود.
پیروزی تضمین شده نیست
حتی بهترین تلاشها برای جلوگیری از تشدید تنش ممکن است با شکست مواجه شود. تصمیمگیرندگان ممکن است حد آستانه رقبای خود را اشتباه قضاوت کنند و اقداماتی را انجام دهند که مخالفان آن را تحریک آمیزتر از آنچه در نظر داشتند؛ تصور کنند، همانطور که اسرائیل هنگام حمله به کنسولگری ایران در سوریه انجام داد. مقامات اسرائیلی انتظار یک انتقام کوچک را داشتند، نه حمله صدها موشک و پهپاد. اگر تنشها افزایش یابد، دولتها میتوانند برای کاهش تنش تلاش کنند. اما این میتواند چالش برانگیز باشد، چرا که سیاستگذاران در طول بحران با فشارها برای افزایش قدرت مواجه هستند.
رهبران به طور قابل درک نگرانند که ضعیف به نظر رسیدن از نظر سیاسی به آنها آسیب برساند. رقبا از نزدیک رفتار یک دولت در شرایط بحران را برای ارزیابی توانایی و چگونگی حل آن مشاهده میکنند، و ضعیف ظاهر شدن در یک بحران میتواند موقعیت چانه زنی یک دولت را در رویاروییهای آینده تضعیف کند.چنین نگرانیهایی بهویژه زمانی که عقبنشینی مستلزم نادیده گرفتن تعهد است، مانند توافق برای دفاع از کشور یا تعهد عمومی برای ایستادن در یک بحران، شدیدتر میشود. به عنوان مثال در ماه سپتامبر، وزیر دفاع فیلیپین اعلام کرد که انتظار مداخله آمریکا در صورت حمله چین به پایگاههای نظامی فیلیپین را دارد. به همین ترتیب، جو بایدن، رئیسجمهور ایالات متحده، بارها تعهد دفاعی واشنگتن به فیلیپین را «آهنین» توصیف کرده است. در نتیجه، برای ایالات متحده دشوار خواهد بود که از تعهدات خود در معاهده عقبنشینی کند، بدون اینکه برچسب غیرقابل اعتماد بودن به او زده شود.
با این حال، همانطور که جدال بین ایران و اسرائیل نشان داد، جنگ تقریبا هرگز اجتنابناپذیر نیست. راه مناقشه یک فرآیند کنش-واکنش است. رهبران تصمیم میگیرند که آیا و چگونه به حرکات رقیب پاسخ دهند یا خیر، و آنها اغلب به دنبال راههایی برای کاهش تنشها هستند. به هر حال، تشدید جنگ همیشه به نفع یک دولت نیست. پیروزی تضمین نشده است و هزینههای جنگ ممکن است بیشتر از دستاوردها باشد. در نتیجه، دولتها اغلب بهتر است به توافقی برسند که اهداف استراتژیک آنها را بدون رفتن به سمت جنگ، پیش ببرد - حتی اگر یک رهبر به دلیل آن متحمل پیامدهای سیاسی یا اعتباری شود.
پایین آمدن از نردبان
رهبران برای اجتناب از بازی کردن با آنچه که محقق روابط بینالملل جیمز فیرون آن را «لاتاری پرهزینه» جنگ میخواند، راههایی برای عقبنشینی از تشدید بحران و در عین حال حفظ شهرت خود و تضمین بازدارندگی پیدا میکنند. برای انجام این کار، سیاستگذاران باید ترتیباتی را ایجاد کنند که در آن همه طرفها بتوانند ادعای موفقیت کنند. به عنوان مثال، در مبادله آتش میان ایران و اسرائیل در بهار گذشته، تهران تنها با نشان دادن توانایی خود در انجام حملات گسترده به اسرائیل، حتی با وجود اینکه حمله کمترین خسارت را به همراه داشت، توانست قدرت خود را به مخاطبان داخلی و بینالمللی نشان دهد. اسرائیل نیز به نوبه خود تاکید کرد که میتواند از رژیم در مقابل یک حمله جمعی محافظت کند.رقبا همچنین میتوانند به طور ضمنی با یکدیگر تبانی کنند تا از جنگ جلوگیری کنند. این اغلب شامل تصمیمگیری متقابل برای پنهان نگه داشتن اقدامات یکدیگر از عموم است.
فراتر از چنین هماهنگی ناگفته ای، ارتباط بین رقبا – چه مستقیم و چه از طریق واسطهها (مانند قطر، در مورد اسرائیل و حماس) – میتواند به رهبران کمک کند تا از جنگ عقبنشینی کنند. مقامات میتوانند مقاصد و آستانه را روشن کنند و تنش را پس از تصادفات، پراکنده و از محاسبات اشتباه و تشدید بیشتر جلوگیری کنند. سابقه قابلتوجهی برای این نوع هماهنگی وجود دارد. تماسهای نزدیک در مورد بحران موشکی کوبا واشنگتن و مسکو را برانگیخت تا در سال ۱۹۶۳ خط تلفن سرخ برای کنترل بحران ایجاد کنند و ایالات متحده در سال ۲۰۰۷ ارتباط مشابهی با پکن برقرار کرد.سایر رقبا نیز ممکن است از این رویکرد سود ببرند.
همانطور که بحرانها رایجتر و شدیدتر میشوند، نقش رهبران در بیرون کشیدن کشورها از پرتگاه جنگ اهمیت فزایندهای پیدا میکند. وقتی تنشها دولتها را به لبه پرتگاه سوق میدهد، تصمیمگیرندگان باید یک بازی چانه زنی پرمخاطره انجام دهند و راههایی را برای پیگیری اهداف خود و جلوگیری از آسیبهای آینده و در عین حال اجتناب از جنگ شناسایی کنند. وحشت آنها درباره جنگ ناخواسته بیمورد است، ابزار مهار در دستانشان است.