گفتوگو با فریدون مجلسی درباره دیپلماسی ایران در سالهای دور
روابط هدفمند با دول خلیجفارس
پیش از انقلاب ۱۳۵۷- بازه زمانی که در وزارت امورخارجه حضور داشتید- به نظرتان چه موضوعاتی وجود داشت که از نقطه نظر وزارت امور خارجه و حاکمیت، اولویت داشتند یا بهعنوان بحرانی در افق به آنها نگاه میشد؟
وزارت خارجه البته سیاستگذار سیاست خارجی نیست، بلکه مجری است. اما با گزارشهای خود از طریق حضور وزیر در دولت، در سیاستگذاری موثر است و حتی میتواند ابزار اصلی هدایت آن باشد. در ایران عملا نقش دولت را در سیاست خارجی تدریجا شاه بر عهده گرفته بود. اما روزانه گزارشهای سیاسی را بر پایه تحلیلهای سفرا از طریق وزیر خارجه دریافت میکرد و دستور میداد. قطعا وزیر خارجه و گزارشها در تصمیمات شاه موثر بود؛ اما گزارشها معمولا خودشان را با کانالهای تنظیمشده اصلی تطبیق میدادند.
بعد از برکناری مصدق و اجرای خشن برنامه تی.پی.ایجکس یا ت.پ.آژاکس (Toodeh Party Ajax) که برای مقابله با نفوذ شوروی و حزب توده از روی مدل مک کارتیسم اجرا شد، مقاومت و تبلیغات شوروی و حزب توده و جبهه ملی را که در میان روشنفکران تاثیرگذار بود، برانگیخت که تا پایان او را رها نکرد. مبنای سیاست خارجی ایران مقابله با نگرانی از نفوذ شوروی و استیلای آن کشور در شرایطی مانند اروپای شرقی بود. گرایشهای چپ توسط حسین فاطمی در دولت مصدق و کشف سازمان نظامی حزب توده که ۷۰۰ تن از بهترین افسران را در خود جذب کرده بود، تردیدی در هدف آنان برجای نمیگذاشت.
این نکته یا اصل و همچنین حفظ و افزایش تنها منبع درآمد ارزی کشور یعنی نفت که فقط مشتریان صنعتی غربی یا مانند ژاپنِ حامی غرب داشت، تداوم رابطه خصومتآمیز شوروی و کارگزارانش در شرایط جنگ سرد پس از جنگ کره و شرایطی که در ویتنام و جنوب شرقی آسیا به جنگ بزرگ بدل شد، ادامه نفوذ فعالانه شوروی در آمریکای لاتین، آفریقا و جهان سومی که عملا در زیر چتر شوروی قرار داشت، موجب شد سیاست خارجی ایران بر مبنای قرارگرفتن در سپر تدافعی در قالب بلوک غرب و تشکیل پیمان بغداد بهعنوان حلقه اتصال پیمانهای دفاعی ناتو و سیتو قرار گیرد. پس از کودتای عملا کمونیستی قاسم در بغداد و تبدیل مصممانهتر پیمان بغداد به سنتو، سیاست مراقبت در مقابل شوروی تشدید شد.
قضاوت و مناقشه بر سر اینکه آیا ایران باید در کنار غرب قرار میگرفت یا شوروی و اینکه آیا میتوانست از سیاستی بیطرفانه پیروی و از آن دفاع کند که هنوز هم ادامه دارد، با تاریخ است. با گذشت زمان و تنوع بیشتر در مشتریان نفت، افزایش اقتدار دولت مرکزی و ثروت ملی، سیاست خارجی با نزدیکی بازرگانی و صنعتی به شرق کوشید ضمن بهرهمند شدن از آن و کاستن از تبلیغات شوروی، از آن رابطه برای اخذ امتیازات بیشتر از غرب استفاده ابزاری کند و در غیاب انگلیس، نوعی چتر حمایتی برای کشورهای عرب منطقه فراهم کند تا همچون افزایش نفوذ شوروی در عراق، ایران را در محاصره نفوذ شوروی قرار ندهد. سیاستی که غرب هم از آن حمایت میکرد و در جنگ ظفار در عمان جدی بودن آن را به نمایش گذاشت که هم تمرینی برای کارآیی جنگی نیروی هوایی ایران بود و هم با درهم شکستن فعالیت کمونیستی در عمان، نفوذ بیشتری در حوزه خلیجفارس پیدا کرد و هم توانست با بلوک شرق به نوعی همزیستی مسالمتآمیز دست یابد.
دست شستن از توهم آن روز الحاق کشور عربشده بحرین (چیزی مانند توهم امروزی در باب تعلق نیمی از دریای خزر به ایران) نه فقط کلید استرداد جزایر اشغالی ایران از بریتانیا و سپس قرارداد شطالعرب تلقی میشد، بلکه نوعی رابطه همراه با احترام با اعراب پدید آورد. عدم شناسایی اسرائیل همراه با روابط غیر رسمی نیز از سویی نشان از حمایت از حقوق تضییعشده فلسطین داشت و استقلال رای ایران را نیز در مساله عربی اختلافاتشان با اسرائیل تصریح میکرد. به رعایت اصول حقوق بینالملل در روابط خارجی و خصوصا در سازمان ملل و رعایت نزاکت در روابط دیپلماتیک با سایر کشورها بسیار تاکید میشد. با اینکه منشأ سیاستگذاری در روابط خارجی به شخص شاه منسوب بود، اما دولت و وزارت امور خارجه نیز عملا آن اصول را در قالب لزوم سیاست تدافعی در مقابل توسعه طلبی شوروی تایید میکردند. به همین دلیل با اپوزیسیون ملهم از شوروی شدیدا برخورد و با اپوزیسیون مذهبی مانند حسینیه ارشاد و شریعتی با مدارا و کجدار و مریز بیشتری رفتار میشد.
شخصا با نگاه به گذشته که خودم همانند بسیاری از همکاران، نظرات منتقدانه روشنفکرانه داشتیم، اکنون کلیات سیاست خارجی آن دوران را تایید میکنم! فقط افسوس میخورم که حتی با تمایل شخصی شاه به کنترل روابط خارجی چرا از این ظرافت بهرهمند نبود که نظراتش را در این امر و سایر امور حاکمیتی، با القا به دولت از آن مسیر اجرا نمیکرد.
از همسایه شمالی که بگذریم، دیپلماسی ایران نسبت به افغانستان، پاکستان و ترکیه در دهه۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ بر چه مبنایی بود؟
با اینکه در شرایط جدی جنگ سرد احساس خطر از توسعه طلبی شوروی وجود داشت و با اینکه ایران به پیمان دفاعی سنتو پیوسته بود که حلقه اتصال میان ناتو و سیتو محسوب میشد، اما مانند ترکیه در ناتو متعهد به این نبود که حمله به یک کشور عضو را حمله به خودش تلقی کند و متعهد به اقدام شود. بنابراین ناچار بود با شوروی وضعیت کجدار و مریز داشته باشد. اما روابط با ترکیه و پاکستان یعنی دو کشور فقیر همسایه گسترده بود و دو کشور چشم به مبادلات بازرگانی و منافع روابط با همسایه ثروتمند خود داشتند. آمریکا در سنتو حضور نداشت؛ اما ایران به ملاحظه مواد ۵ و ۶ قرارداد مودت۱۹۲۱ با روسیه که به آن کشور اجازه میداد اگر حضور بیگانگان در ایران را مخل امنیت خود بداند مداخله نظامی کند و پیشتر هم در قضیه شوستر مستشار مالی آمریکایی و در ماجرای کارشناسان آلمانی در حمله به ایران در جنگ جهانی دوم به آن متوسل شده بود، ترجیح داده بود مستقیما وارد پیمان دفاعی با آمریکا شود. این جبههگیری صریح، روابط با پاکستان و ترکیه را از لحاظ امنیتی و منطقهای جدیتر میکرد. البته ایران میکوشید هوای همسایه شمالی را هم داشته باشد تا هم از خطر مقابله با آن بکاهد و هم در تعادلی با آمریکا ارزش تعامل با خودش را بالا ببرد.
روابط با افغانستان حساسیتهای دیگری داشت. افغانستان ایالت سرحد پاکستان را پشتونستان و متعلق به خود میدانست. همین ایالتی که اکنون پاکستان با اعزام طالبان ابزار نفوذ خود در افغانستان کرده است. از طرفی روابط فرهنگی و تاریخی موجب میشد ایران رعایت افغانستان را کند. از طرفی حکومت پشتونی افغانستان که تسلیم برتری زبان فارسی بود، هم نگران چشم داشت تاریخی ایران نسبت به افغانستان بود و هم خواهان بهرهمندی از منافع دوستی و بلندنظری همسایه ثروتمند خود ایران بود و هم ناراحت بود که ایران نوعی احساس برتری و نگاه از بالا به او داشته باشد و هم در مقابل پاکستان روی دوستی با شوروی و هند حساب میکرد. اما در حقیقت ایران واقعا در سطح بالاتری قرار داشت و هیچ دیدگاه سلطهجویانهای نداشت؛ زیرا افغانستان فقیر را بیشتر یک وبال گردن و Liability تلقی میکرد تا یک دست آورد یا asset و فقط نگران آن بود که مبادا خطری از نفوذهای مرزی و مواد مخدر یا خطر امنیتی شوروی از طریق افغانستان، ایران را تهدید کند.
ایران به حفظ سهمیه خودش از آب هیرمند نظر داشت و رعایت افغانستان را هم میکرد؛ اما بهدرستی نگران توسعه نفوذ شوروی در آن کشور بود که منجر به کودتای داوودخان و سپس قربانی شدن خود او شد. ایران از زمان داوودخان، افغانستان را زیر مجموعه شوروی میانگاشت و از سطح روابط خود کاسته بود. نمیتوانم بر اساس نظریه توطئه، گشوده شدن افغانستان به سوی شوروی را برنامه و دام آمریکایی بدانم؛ اما وقتی تحقق یافت، آمریکا بهسرعت آن را به دامی برای کشاندن شوروی به جنگ فرسایشی تبدیل و با تشکیل القاعده و مقاومت اسلامی آن کشور را گرفتار جنگ پرهزینهای کرد که به دوران جمهوری اسلامی مربوط میشود.
در صحبت قبلی به پیمان سنتو اشاره شد، اگر اشتباه نکنم دکتر خلعتبری نیز مدتی دبیرکل سنتو بود. دکتر زندفرد نیز میگوید که بعد از بازگشت از ماموریت نیویورک (۱۳۴۳) مدتی مسوولیت اداره سازمان سنتو را بر عهده داشتند و تشریح میکند که از نیمه دوم دهه۱۹۶۰، سنتو دچار تنزل اعتبار و فلسفه وجودی شد و از ابعاد سیاسی آن کاسته شده بود، تحلیل جنابعالی چه هست؟
درست است. اولا سنتو از آغاز هم مانند ناتو و حتی سیتو نبود و فاقد این شرط بود که اقدام نظامی به هر کشور اقدام علیه همه آنها تلقی شود؛ زیرا پاکستان چنانکه رخداد در معرض جنگ با هند بود و ترکیه هم نمیتوانست در صورت بروز جنگ در پاکستان یا ایران پای خود را نیز به میان بکشد؛ هرچند شرط ناتو به «تجاوز» به هر یک از اعضا محدود میشود. ثانیا اینکه آمریکا عضو نبود و با ایران پیمان جداگانه داشت و ثالثا اینکه ایران مایل به تعادلی در روابط بین المللی بود و پس از قرارداد ذوبآهن و خط لوله گاز با شوروی و قرارداد تراکتورسازی با رومانی مایل به گسترش روابط با بلوک شرق بود. لذا این مسائل سنتو را بیرنگ و تبدیل به پیمان همکاری اقتصادی کرد که بعدا با پیوستن کشورهای منطقه، به اکو تبدیل شد. با توجه به تحریم و انزوای بازرگانی خارجی ایران، اکو که میتوانست با ابتکار ایران بسیار سودمند باشد نیز با تضعیف این حلقه مرکزی و با جنگ افغانستان عجالتا بیاعتبار شده است.
سیاست خارجی ایران نسبت به عراق و کشورهای جنوب خلیجفارس چگونه بود؟
روابط ایران و عراق در زمان ملک فیصل با وجود فقر و مشکلات زیربنایی اجتماعی و فرهنگی دو کشور در همان حد بسیار گسترده بود. در دوران سلطنت هنوز نفوذ بریتانیا کشور حامی پیشین در آن کشور بسیار زیاد بود و توسط امیر عبدالله نایبالسلطنه و نوری سعید نخستوزیر مقتدر مدیریت میشد. در سال۱۳۳۴ ایران به پیمان دفاعی بغداد پیوست که برای مقابله با توسعهطلبی کمونیستی شوروی میان انگلیس، ترکیه، عراق و پاکستان منعقد شده بود.
هر سال دهها هزار ایرانی فقیر و غنی برای زیارت به عتبات میرفتند و شیعیان عراقی به قم و مشهد میآمدند. توقعات در حد وسع بود. دو کشور صنعتی نداشتند و مبادلات بیشتر در حد صادرات میوه، خشکبار و ترهبار از ایران و واردات در حد کالاهایی بود که در آن زمان لوکس و قاچاق تلقی میشد؛ مانند صابون عطری، لوازم آرایش و اسباب بازیهای اروپایی. تعداد مهاجران و مجاوران ایرانی در عتبات بسیار زیاد بود و طلاب ایرانی در نجف به ارتباطات میافزود. اختلافات مزمن در حد رفتوآمدهای مرزی چوپانان عشایری حداکثر موارد تشنج بود. ماجرای تمایل ایران به اصلاحات مرزی در شطالعرب از همان زمان مطرح بود. روابط سیاسی با سلطنت سعودی و عمان نیز بسیار خوب بود؛ خصوصا آنکه نفوذ توسعهطلبانه ناصریسم آنها را به اتحاد با ایران سوق میداد.
در یمن که تابع امام بدر حوثی بود، ناصر از کودتای سرگرد سلال حمایت کرد و عربستان با کمک ایران از امام بدر و حوثیها حمایت کرد و سرانجام با افول ناصر و روی کار آمدن حکومت مارکسیستی در یمن جنوبی (عدن)، با روی کار آمدن یک جمهوری ضدکمونیستی توافق شد. در عمان نیز جنگ داخلی با کمونیستهای ظفار با کمک نظامی ایران پایان یافت و موجب مزید امتنان سلطان قابوس شد. درباره کشورهای عرب خلیجفارس و سلطه قدیمی ایران، روابط برادر بزرگتر خصوصا برای مقابله با ناصریسم وجود داشت. ایران مهاجرت به آن سرزمینها را ترغیب میکرد که برای ایران ارزآوری میکردند؛ بهطوریکه در امارات کنونی، قطر و کویت جمعیت ایرانیان که به مشاغلی مانند نانوایی، نجاری، لولهکشی، قصابی، سلمانی و کسبوکارهای مورد نیاز آن جوامع کمتجربه و بسیار متحول میپرداختند تا حدود ۲۵درصد جمعیت آنان را تشکیل داد که نوعی عامل گسترش نفوذ ایران تلقی میشدند. آن مهاجران پس از استقلال این کشورها تابعیت آنان را پذیرفتند؛ اما توسعه رفاه و سطح زندگی، آنان را به همرنگی با جماعات بومی سوق داد. کشورهای خلیجفارس بازار مهم محصولات کشاورزی و تولیدات ایران بودند. پس از انقلاب این شرایط تغییر کرد.
به دست شستن از توهم آن روز الحاق کشور عرب بحرین به ایران اشاره کردید، دیدگاهتان را تشریح میکنید؟
بحرین قبل از قفقاز و آسیای مرکزی، هرات و بخشی از بلوچستان، و در واقع بیش از دو قرن بود که از زمان سلطه اعراب عتوبی از ایران جدا و مستقل شده و با توسعه نفوذ انگلیس، برای ایمنی در مقابل جواسم یعنی دزدان دریایی که امروز امارات عربی را تشکیل میدهند و نیز ادعاهای ایران، تحتالحمایه انگلیس شده بود. ناصرالدینشاه کوشید به جبران باختهای سرزمینی قاجار، دستکم با گرفتن بحرین که بیشتر مردمانش شیعه و برخی ایرانی بودند، جبران مافات کند و چنین اجازهای ندادند. اما ادعایی باقی ماند که از مشروطه، دوران رضاشاه و حتی در زمان مصدق بهصورت اعتراضاتی به روابط انگلیس ابراز میشد. پس از ۲۸مرداد که از مشروعیت و محبوبیت حکومت شاه کاسته شده بود، کوشید با عنوان کردن ادعایی منقضیشده، با تهییج احساسات ناسیونالیستی مردم، برای خودش وجههای کسب کند و به دستور او دولت لایحهای به مجلس برد و بحرین را «استان چهاردهم» نامید.
عوام به هیجانی کاذب آمدند، اما روشنفکران آن را به تمسخر گرفتند. در وزارت خارجه فریدون آدمیت و فریدون زندفرد نیز کتابهایی در اثبات حقانیت تاریخی نسبت به حاکمیت بر بحرین نوشتند که از دید تاریخی درست بود؛ اما با شرایط موجود تطبیق نمیکرد! در واقع بحرین نام این جزیره کوچک کنونی نبوده بلکه نام سرزمینی از جنوب بصره شامل کشور کویت کنونی و سواحل شمال شرق عربستان شامل قطیف و دمام تا قطر بوده است. بهویژه قطیف و دمام که شیعهنشین هم هستند. اما پس از جدایی بحرین از اواخر دوره صفوی، ادعای ایران محدود به جزیره بحرین شد. درباره اعلام بحرین بهعنوان استان چهاردهم، وزارت امور خارجه هیچ آگاهی و دخالتی نداشت جز انتشار کتابهایی در تدارک اسناد حقانیت ایران. فکر پذیرش واقعیت بحرین هنگامی به ذهن شخص محمدرضاشاه خطور کرد که خروج انگلیس از منطقه و استقلال کشورهای تحت الحمایه مطرح شد و شاه که خواهان گسترش نفوذ و برتری در خلیجفارس بود، در صورت ادامه ادعاها بیآنکه هرگز به نتیجهای برسد، درحالیکه موجب نفاق و اختلاف با همان کشورهای مورد نظر برای بسط نفوذ ایران بود به این نتیجه رسید که بدون واگذاری آن «ادعای واهی» به نتیجهای جز بسط دشمنی و کشمکش نخواهد رسید.
بنابراین او که ترسیم خطوط سیاست خارجی را شخصا بر عهده داشت، شخصا در این باب تصمیم گرفت و برای رفع هرگونه مسوولیت از خود، اجرای آن و تنظیم لایحه را به دولت واگذار و منوط به تصویب مجلس شورای ملی کرد. اتاقی را هم که در وزارت کشور به استاندار استان چهاردهم تخصیص داده بودند به امور اداری بازگرداندند. وزارت امور خارجه در این امر هیچ دخالتی نداشت. اما ایران با بینالمللی کردن «پله بیسیت» (همهپرسی) و پذیرش نتیجه سنجش افکار عمومی مردم بحرین توسط سازمان ملل متحد، توانست زمینه مساعدی برای استرداد جزایر خود فراهم آورد که این کار مستلزم مذاکرات و همکاری وزارت امور خارجه بود.