تحولات اجتماعی و سیاسی ناشی از رویداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
۸ محصول کودتا
دگرگونی مساله حکومت
کودتای بیست و هشت مرداد از زمره رخدادهایی است که پرونده آن در تاریخ ایران هنوز بسته نشده و به یک رخداد تاریخی مرده تبدیل نشده و هنوز دغدغه مسالهمندان ایران است. در مورد آن تاکنون تلاشهای پژوهشی مختلفی صورت گرفته است. بحث من با بحثهای کلاسیک تاریخی پیرامون کودتا متفاوت است و قصد ندارم به روند تاریخی و بازیگران صحنه کودتا بپردازم. بحثی که من خواهم کرد، عمدتا بر فرآیندهای بلندمدتتر و آثار و تبعاتی است که کودتای ۲۸ مرداد بر مساله ایران گذاشته است. به باور من این کودتا مساله ایران را تغییر داد و مسائلی جدید را برای ما طرح کرد که در اینجا به محورهای اصلی آن میپردازیم.
ادعای اصلی این است که کودتای ۲۸ مرداد بسیاری از روندهای کلان سیاسی در ایران را دگرگون کرد. نخستین تغییری که کودتا ایجاد کرد به «مساله سیاست و حکومت در ایران» بازمیگردد. به باور من کودتا موضوع و مساله حکومت به عبارت دیگر اندیشیدن درباره سامان سیاسی و نظم متفاوتی از آنچه در ایران تجربه شده بود را به یک مساله تبدیل کرد. اگر تا آن زمان تجربه عملی ما چیزی فراتر از یک نظام پادشاهی یا سلطنتی در ایران پس از اسلام و بعد تبدیل شدن به یک نظام مشروطه در ۱۲۸۵ بود که در این زمان تنها نامی از آن باقی مانده بود (به استثنای چند برهه کوتاه)، کودتا بار دیگر اندیشیدن به نظم سیاسی ساختار حکومت در ایران را به یک مساله عمومی در محافل روشنفکری، متفکران و گردانندگان نظم سیاسی در ایران مبدل کرد و آن را به مسالهای تبدیل کرد که بسیاری از صاحبان فکر و قلم و گردانندگان مطبوعات به آن بیندیشند و نمیتوانستند از کنار آن به آسانی گذر کنند.
به عبارت دیگر اگر حکومت تلاش میکرد سامان سیاسی را به سمتی هدایت کند که منابع قدرت سیاسی تمرکز پیدا کند و در وجود پادشاه، دربار و نهادهای خاص متمرکز شود، این یک روند معکوس در برابر جریان توزیع منابع قدرت بود که مشروطهخواهان و دموکراسیخواهان ایران دنبال میکردند و در دوازده سال پیش از آن در ایران بهگونهای تجربه شده بود. به این ترتیب یک کشاکش اصلی و ایدئولوژیک پیرامون سامان سیاسی ایران در آینده شکل گرفت. این امر هنوز هم مساله ماست که سامان سیاسی ایران در امروز و آینده چه خواهد بود و تاکنون پاسخهایی که به آن دادهایم چندان رضایتبخش نبوده است. بلافاصله بدیلهای زیادی در ایران مطرح شد که عمدهترین آن نظریه جمهوری بود. جمهوریت در تاریخ ایران سابقه نسبتا طولانی اما کمعمقی داشت، بحثهای تئوری و نظری درباره جمهوریت به عنوان یک آلترناتیو برای نظام سلطنت و مشروطه سلطنتی در جریان بود، اما اینکه این جمهوریت چه سمت و سویی پیدا کند و آیا یک جمهوری به معنای متعارفی باشد که در دنیا تجربه شده یا اینکه به مشروطه سلطنتی بازگردیم و آرمان دموکراسی را در آنجا دنبال کنیم (تفکری که جبهه ملی دنبال میکرد.)، مسیر دیگر آن بود که به نظمهای کلانی که حزب توده و جریانهای چپ در ایران دنبال میکردند بپیوندیم. همچنین راهحل دیگر نظریهای بود که گروههای مذهبی به رهبری امام خمینی(ره) اجرایی کردند و آن نظریه ولایت فقیه بود. به این ترتیب یک بحران اندیشگی در باب نوع حکومت در تاریخ ایران پدید آمد که در آینده نیز امتداد پیدا کرد.
توسعه نامتوازن
نکته دوم «مساله توسعه در ایران» بود. در جریان کودتا مساله توسعه در ایران به یک بحران تبدیل شد. پرسشهای آتی پیرامون این موضوع آن بود که الگوهای اجتماعی، اقتصادی و صنعتی در ایران چگونه خواهد بود. همه کسانیکه درحال اندیشه در ایران آن روزگار بودند، چه آنان که در درون ساختار حکومت قرار داشتند یعنی تکنوکراتها و نیروهای خوشفکر که در درون ساختار محصور شده بودند و مجبور بودند، درون آن قالبها بیندیشند و چه نیروهایی که بیرون از ساختار حاکمیت درحال تفکر بودند، موضوع توسعه ایران را مورد توجه قرار دادند. بحرانی که پس از کودتا پدید آمد و به طی شدن روندی انجامید که تا امروز هم ادامه دارد، توسعه نامتوازن است. به تعبیر دیگر در نتیجه کودتا عرصههای سیاسی و ساختار قدرت خارج از عرصه توسعه قرار گرفتند.
بحران هویت
سومین نکته به «مساله هویت ایرانیان» بازمیگردد. از زمان مواجهه ایران با غرب این پرسش در ایران پدید آمد که «من ایرانی کیست؟» بسیاری از کسانی در این فضا مشغول اندیشیدن بودند و بیش از دیگران در جامعه ایران در معرض چالشهای هویتی قرار داشتند، به این مساله اندیشیدند و کوشیدند راهحلها و پاسخهایی برای این مساله پیدا کنند. انقلاب مشروطه میتواند از یک منظر پاسخی به این بحران هویتی باشد. این موضوع پس از کودتا به صورت پررنگتری مطرح شد و بهویژه در دهه چهل ابعاد تازهتری پیدا کرد، بهخصوص زمانیکه گفتمانهای سیاسی اپوزیسیون و مخالفان حکومت وارد فرآیند سیاسی شدند و تلاش کردند پاسخهایی برای چیستی هویت ایرانی مطرح کنند. آیا ایرانی کسی بود که مصدق تلاش داشت آن را معرفی کند و در دوران نهضت ملی مطرح بود؟
یک فرد آزادیخواه و دموکرات مدرن و برآمده از متن فرهنگ و تاریخ کهن ایران و میراثهای معنوی آن و در عین حال یک انسان مدرن و متجدد و وفادار به ارزشهای جهانی؟ یا تعریف دیگری در ایران مورد پذیرش بود؟ در دهه بعد از کودتا تعریف دیگری غالب شد. زمانیکه به مباحث متفکران این دوره از جمله دکتر شریعتی نظر میکنیم، بحث هویت بسیار پررنگ بود. پاسخ شریعتی بازگشت به خویشتن اسلامی بود. پاسخ حکومت نیز متقابلا ریشه ایرانی را به ایران باستان میرساند و ایرانی را کسی میدانست که به ارزشهای باستانی و پادشاهی وفادار بود. به این ترتیب پیرامون آن دستگاه تبلیغاتی عظیم و موسسات گوناگونی را پدید آورد تا به این بحران پاسخ مطلوب خود را ارائه کند. تعریف دیگر نیز متعلق به جریان چپ بود که در آن زمان پذیرش داشت. با این همه تا امروز هم نتوانستهایم پاسخی جامع و فراگیر برای فهم مشترک ایرانیان به این پرسش دهیم.
در هم ریختگی نیروهای سیاسی
چهارم پیامدی بود که کودتا بر «نیروها و جریانهای سیاسی در ایران» داشت. زمانیکه به تاریخ ایران نظر میکنیم از دوران مشروطه و پس از آن یک رشته جریانهای سیاسی در ایران فعال بودند و در فرآیندها مشارکت میکردند. در یک دوره در قالب احزابی نظیر اعتدالیون و دموکراتها فعال بودند و در زمانی دیگر به شکل فراکسیونهای حزبی و غیرحزبی کار خود را در مجلس ادامه دادند. اینها آرمانهای مبارزه و مشارکت سیاسی را پیش بردند. در دهه ۲۰ دو جریان غالب وجود دارند. جریانهای ملیگرای مشروطهخواه که ناسیونالیستهای معتدل برآمده از آرمان مشروطه بودند که تجربهای زیسته از آن دوران داشتند و دوم جریان عدالتخواهانه چپ بود. کاری که کودتا انجام داد، این بود که این روندها را دگرگون کرد. این رویداد موجب شد یک جریان سیاسی نیرومند یعنی جبهه ملی بهوجود بیاید که مجموعهای از انبوه تشکلهای سیاسی بود با طیفهایی مختلف از مذهبی تا سکولار و از چپ تا راست که پس از کودتا در جریان نهضت مقاومت ملی دچار انشعاب شد.
بخش مذهبی جبهه ملی به تدریج راه خود را از بخشهای سکولار جدا کردند که این انشعاب به وضوح در دهه ۴۰ آشکار است. زمانیکه جبهه ملی دوم تشکیل میشود، بخشی از گردانندگان و فعالان جبهه ملی دیگر نتوانستند با آن همراهی داشته باشند و به تدریج جبهه ملی عقب میرود و جریانهای مذهبی با خط سیر اسلام سیاسی و اسلام ایدئولوژیک که پرچمدار آن دکتر شریعتی بود، جایگزین آن میشود. بنابراین تاثیر کودتا این بود که جریانهای ریشهدار قدیمی را از صحنه حذف کرد و در عوض به جریانهای غیررسمی و تشکلنایافته میدان داد. به تدریج که وارد دهه ۴۰ میشویم شاهد هستیم که جریان مذهبی به عنوان اپوزیسیون غیررسمی، سازماننایافته اما بسیار نیرومند درحال جایگزینی با اپوزیسیون رسمی است. این توان و پتانسیل آنقدر افزایش یافت که جریانهای مذهبی توانستند دیگر جریانها را حذف کنند یعنی آنها دارای آن حد از توان و پتانسیل نبودند که بتوانند با این جریان رقابت کنند. در نتیجه کودتا مرزبندیهای سیاسی، فکری و حزبی در ایران را در هم ریخت و در آینده نیز آن را تداوم بخشید.
عقبنشینی دموکراسیخواهی
پنجم «تغییر آرمانهای سیاسی در ایران» است. زمانیکه جنبش ملی شدن نفت را بررسی و آرمانهای آن را بازخوانی میکنیم، شاهد هستیم که دکتر مصدق این جنبش را بهانهای برای پیشبرد آرمانهای مشروطیت در ایران میداند. به عبارت دیگر درست است که این جنبش با انگیزههای اقتصادی آغاز شد اما آرمان کلان و بزرگ آن سازماندهی نظم سیاسی بر مبنای مشروطیت بود که طی دورانهای پیشین دچار بحران شده بود. بهطور کلی اگر آرمانهای کلان سیاسی را که متفکران این دوره ایران به آن میاندیشیدند ارزیابی کنیم، حول محور آرمان دموکراسی که در آن زمان مشروطهخواهی معنا میشد به بیان عقاید و بسط نظراتشان میپرداختند. تغییر بزرگی که پس از کودتا رخ داد آن بود که آرمان مشروطهخواهی و دموکراسی به حاشیه رفت. نظام سیاسی پس از کودتا هیچ شباهتی با آرمان مشروطه نداشت و به علاوه موفق شد تمام نیروهای هوادار دموکراسی را سرکوب و محو کند.
تغییر بافت اجتماعی و سیاسی
تغییر ششم «دگرگونی در بافت اجتماعی و سیاسی جامعه ایران» بود. تقریبا یک دهه بعد از کودتا به دلیل مشکلاتی که حکومت در آن درگیر بود یعنی فشار نظم بینالمللی از طرف آمریکا و متحدانش از یکسو و فشار مخالفان در داخل از سوی دیگر، بحث انقلاب سفید و اصلاحات ارضی در ایران مطرح شد و بهدنبال آن یک تغییر بزرگ در ایران پدید آمد. نظام ارباب- رعیتی که بخش بزرگی از جمعیت ایران را در خود محصور کرده بود، از هم گسسته شد و مهاجرتهای بزرگی به شهرها صورت گرفت و بهدنبال آن بحرانهای اجتماعی متعددی ناشی از شهرنشینی بیرویه در تاریخ ایران پدید آمد. در سوی دیگر توسعه صنعتی، رشد طبقه متوسط، توسعه نظام آموزشی و بهداشتی منجر به یک توسعه نامتوازن در ایران شد. به این ترتیب بخش مهمی از بافت سنتی جامعه ایران از جای خود کنده شد و مهاجرت کرد. این تنها یک جاکندگی جغرافیایی نبود و در درون آن جاکندگی فکری، مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی نیز وجود داشت. این نیروها باید تغذیه فکری میشدند. حکومت تلاش داشت از طریق نهادهای خود این نیروها را به لحاظ هویتی سازماندهی کند و از نتایج ناشی از بحران هویتی آنان جلوگیری کند. این درحالی بود که جریانهای دموکراسیخواه قادر نبودند به اینها خوراک فکری ارائه کنند، نیروهای مذهبی از این فرصت تاریخی پیش آمده استفاده کرده و این پتانسیل را در مسیر آرمانهای دینی مردم هدایت کردند. به این ترتیب توانستند روند کلان آینده ایران را شکل دهند.
ضدیت با غرب
کودتا بر «مساله غرب، تجدد و مدرنیته در ایران» نیز تاثیر جدی گذاشت. در تاریخ ایران تا پیش از کودتا تقریبا مجموعه فرآیندهایی که شکل گرفته بود چه در میان نخبگان درون حکومت و چه بیرون از آن یک گرایش به غرب و مدرنیته و استفاده از دستاوردهای آن در ایران مطرح بود اما پس از ۲۸ مرداد این موضوع تغییر کرد و امروز هم این مساله ادامه دارد که نسبت ما با غرب چیست. پس از کودتا و در دهه ۴۰ نوعی دلزدگی و واگرایی از غرب پدید آمد و این امر امروز هم در ساختار فکری و فرهنگی ما ریشه دوانده است. با اینکه جامعه ایران عمدتا درحال نوعی از همزیستی مسالمتآمیز و استفاده آرام از دستاوردهای غرب است اما در ساختار کلان سیاسی تلاش میشود نسبت ما با غرب محدود شود. در این امر گفتمان جریان چپ با شعارهای ضدامپریالیستی در فضای جنگ سرد نیز بیتاثیر نبودند. به علاوه دخالت آمریکا و انگلیس در مسائل ایران که نوعی وابستگی را ایجاد کرده بود نیز در پدید آمدن این نفرت تاریخی نقش عمده داشت. گفتمان ضدتجددی که از سوی گروههای مختلف از روشنفکران مذهبی تا غیرمذهبی مطرح شد نیز این فضا را تشدید کرد.
دگرگونی نمادها
آخرین تحول مربوط به «نبرد نمادها در ایران» میشود. تا پیش از این مسائل مربوط به ایران و ایران باستان و نظام سلطنت منبع الهام نمادها بودند. پس از این بهواسطه غلبه گفتمان مذهبی، حوزه نمادسازی نیز دگرگون شد. انبوهی از نمادهایی که بهخصوص دکتر شریعتی در دهه بعد ساخت، در فضای کنش اجتماعی پس از کودتا غلبه پیدا کرد.
ارسال نظر