هیچ کس نمیتواند برعکس نفس بکشد
با ذوق رفتم دم در و بلند گفتم : سلام
محمد بود با چشمای درشت و مشکی که به من خیره شده بود، گفت: منتظر مهمون ها بودی ؟
اما من اومدم ، حالت گرفته شده و غش غش خندید
من که حسابی حالم گرفته شده بود ، گفتم: نمکدون ، اصلا اینطور نیست ، زودی میرسن بعد من بهت میخندم
ساعت از ۱۰ گذشت و خبری از مهمانها نشد من و محمد چندین بار زنگ زدیم اما جواب ندادند محمد گفت: بیا بریم دم خونه مامانم نگران شدم نکنه اتفاقی افتاده باشه
محمد کلید خونه را داشت در و باز کرد با عجله به سمت پذیرایی رفتیم
همه خانواده مشغول چایی خوردن بودن وقتی من و محمد رو دیدند تعجب کردند محمد به شدت عصبانی شده بود گفت: من تا برسم اینجا مردم و زنده شدم بعد شما دارین در کمال آرامش چایی میخورین!!!!
حاج آقا گفت: نگرانی نداره
محمد که صورتش قرمز شده بود، گفت: امشب منتظرتون بودیم، نیومدین، تلفنم جواب ندادین هرکی باشه نگران میشه
حاج آقا گفت: وقتی که میخواستی ازدواج کنی به حرف ما گوش ندادی و گفتی فقط نیلوفر
منم الان نمیخواستم بیام
محمد رو به من کرد و گفت : بیا بریم
تو مسیر برگشت به خونه اصلا حرفی نزدیم و هر دو به شدت دلشکسته بودیم اما بعضی جملات و عبارات رو باید در دیوار ذهن قاب کرد چون بی نظیره:
شکست ها و نگرانی هایت را رها کن، خاطراتت را ...
نمیگویم دور بریز، اما قاب نکن به دیوار دلت ...
در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد،
زمین میخوری
زخم بر میداری
و درد میکشی
نه از بی مهری کسی دلگیر شو …
نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم…
به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه میدانی؟
شاید … روزی … ساعتی … آرزوی نداشتنش را میکردی…
هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها بر عکس نفس بکشد …
در آینده لبخند بزن!
این همان جایی است که باید باشی،
هیچ کس تو نخواهد شد!
«آرامش سهم توست»
این جملات در ذهنم رژه میرفت و قلبم آرام گرفت دلشکسته بودم اما نباید به دیوار دلم قابش کنم