قصه خان کله کن و خم بدره
اگر فضول نبود کسی چه میدانست خم بدره کجاست؟
میگویند در زمان قدیم حاکم قادری برای کاشان تعیین شد که او را «خان کله کن» میگفتند .
از قضای اتفاق یک روز سرد زمستان که برف زیادی هم میبارید خان کله کن صبح زود از اندرون درآمد و در دیوانخانه پای بخاری جلوس کرد و از پشت شیشهها ریزش برف را تماشا میکرد .
ناگهان چشمش بدهاتی ژولیده ای افتاد که یک دیزی بلند بزرگ مسی را توی کهنه پاره ای پیچیده، با زحمت زیادی روی سر نگاه داشته و بطرف اتاق خان میآمد.
خان حاکم فراشباشی را صدا زد و گفت: این دهاتی را با دیزی مسی بحضور بیاور. امر خان اطاعت شد. دهاتی توی کفش کن ایستاد و تعظیم بلند بالایی کرد و با همان لهجه نمکین دهاتیهای کاشان گفت: قربانت گردم، این حلیم مرغ است که در مزرعه پختهایم. نصف شب راه افتاده ام که صبحانه خدمت جناب خان بیاورم نوش جان بفرمایند .
خان حاکم دستور داد دیزی حلیم را از سر دهاتی برداشتند و بردند اندرون، بعد دست کرد توی جیب مبارک که انعام قابلی به این دهاتی با عقل و معرفت ببخشد. اما دهاتی مجدداً بخاک افتاد و عرض کرد: من انعام نمیخواهم، من سلامتی خان را میخواهم، خدا به خان طول عمر بدهد. من فقط یک استدعا دارم اگر خان آنرا انجام بدهند هر سال این وقت دیزی حلیم مرغ تقدیم میشود .
خان پرسید: خواهش ات چیست؟
دهاتی گفت: عرضم اینست که پشت کوههای نیاسر و قمصر یک دهی است که اسمش «خم بدره» است و تابحال مأمور خان آنجا نرفته که مالیات بگیرد. یکنفر همراه من بفرستید که خم بدره را نشان بدهم .
از آنوقت تابحال که شاید صدسال میگذرد کاشیها میگویند: «اگر فضول نبود کسی چه میدانست خم بدره کجاست؟»
آنچه مسلم است مثل بالا را اهالی هر استان و شهرستانی به یکی از دهات خودشان نسبت میدهند و داستانی برای آن نقل میکنند. چنانکه در اصفهان میگویند: اگر فضول نبود شاه چه میدانست «کچو» و «هاردنگ» کجاست؟ و کچو یا کچوبه قصبۀ بزرگی است در منتهی الیه خاک لنجان که گردنه ای بنام «انجیره» آنرا به خاک چهارمحال و بختیاری وصل میسازد، و هاردنک (بسکون را و کسر دال سکون نون و گاف) دیه کوچکی است در نزدیکی کچویه و مردم اصفهان نیز در اطراف این مثل تقریباً همان داستان را نقل میکنند و میگویند: کچویه و هاردنک در زمانهای قدیم جزِءِ جمع مالیاتی نبودند و مالیات نمیپرداختند. مرد فضول یا حسودی به شاه نوشت که این دو قریه ازقراِءِ مهم لنجان اصفهان هستند و چرا بایستی مالیات ندهند. شاه دستور تحقیق داد و همینکه بازرسان صحت عرض فضول یا حسود را گواهی کردند از طرف شاه امری صادر شد که مالیات قراءِ مذکور با مبالغ گزافی بابت مالیات گذشته آنها دریافت شود .
برای کسی در دستگاه دولت و امثال آن «مایه بگیرد» و از حاصل فضولی و سخن چینی وی زیانی به دیگری یا دیگرانی وارد بیاید ایراد میشد»