دنیای حسابرس
حجتالله صیدی «در دانشگاه خیابان» چه میگوید؟
این بنده که بیش از ۳۵ سال در فضای کسبوکار ایران بزرگ فعالیت داشته و دارد، تلاش کرد تا بخشی از این خاطرهها را در کتاب «دانشگاه خیابان» شرح دهد و چون دوستان ارجمند و فرهیخته نشریه وزین دنیای اقتصاد در پی انتشار گزیدهای از خاطرات مهم اهالی کسبوکار بودند و از این کمترین نیز خواسته شد تا چند سطری بنویسم، ترجیح دادم به جای تکرار آنچه در کتاب اخیر بیان داشتهام به شرح خاطرهای مهم بپردازم که به عللی در کتاب درج نشد، اما با وجود گذشت سالها، ماهیت، ویژگیها و پیامدهای چنین رویدادهایی هنوز در دنیای اقتصاد ایران بزرگ کموبیش معتبر و پابرجا هستند.
از جمله خاطرنشان میکنم که بنده کار رسمی خود را به عنوان کمکحسابرس، از نیمه دوم دهه ۶۰ خورشیدی در موسسه حسابرسی بنیاد مستضعفان آغاز کردم که بعدها همراه با سه موسسه بزرگ دیگر (موسسه حسابرسی سازمان صنایع ملی و سازمان برنامه، موسسه حسابرسی شاهد و شرکت سهامی حسابرسی) ترکیب شده و سازمان حسابرسی جمهوری اسلامی ایران را به وجود آوردند. پس از شش سال کار حرفهای حسابرسی، به عنوان مدیر حسابرسی داخلی به شرکت ایرانخودرو رفته و پس از ۱۰ سال فعالیت در ردههای مختلف مدیریت میانی در ایرانخودرو، به عنوان قائممقام مدیرعامل در شرکت سرمایهگذاری غدیر فعالیت کرده و پس از شش سال، در سالهای پایانی دهه ۸۰، به عنوان عضو هیاتمدیره در بانک صادرات ایران انتخاب شده و پس از دو سال و اندی، مسوولیت مدیرعاملی شرکت سرمایهگذاری خوارزمی را بر عهده داشتم که به موازات آن به عنوان عضو غیرموظف هیاتمدیره در شرکت ایرانخودرو فعالیت میکردم. در نهایت از بهمنماه سال ۱۳۹۶ خورشیدی به مدت چهار سال و اندی مدیرعامل بانک صادرات ایران بودم که موارد مهم مربوط به بانک را با گریزی به گذشته که در فرهنگ اهالی سینما به فلاشبک یا گذشتهنما مشهور است، همراه با خاطرههایی از سازمانهای دیگر در کتاب یادشده شرح دادهام. اما خاطرهای که تاکنون انتشار نیافته و میخواهم در این سطرها به آن بپردازم، مربوط به سالهای آغازین دهه ۷۰ و فعالیت در سازمان حسابرسی است و گمان میکنم نقل آن میتواند برای اهل تامل یا پژوهش در مسائل ساختاری اقتصاد ایران، سودمند باشد.
قبل از هر چیز ضروری است توضیح دهم که در حرفه حسابرسی، معمول آن است که برای هر شرکت مورد رسیدگی، دو پرونده تشکیل شود: پرونده دائم و پرونده جاری. پرونده دائم، همانگونه که از عنوانش پیداست دربرگیرنده مدارک و مستندات دائمی شرکت، مانند اساسنامه، شرکتنامه، صورتجلسات مجامع، گواهیهای ثبتی و نظامهای عملیاتی و نظایر آن است که هر سال با افزودن یا جایگزینی اسنادی جدید، بهروز میشود، که در هر حال ماهیت بلندمدت دارد و لازم است همواره در دسترس حسابرس باشد. پرونده جاری اما، اختصاص به رسیدگی همان سال مالی داشته و هر سال با پروندهای جدید جایگزین میشود، از اینروی، شامل ترازها و صورتحسابهای مالی همان سال و کاربرگهای حسابرسی است که حداکثر برای یک سال مالی اعتبار داشته و معمولاً پس از اتمام عملیات حسابرسی سال بعد، پرونده جاری سال گذشته، به بایگانی دائم سپرده میشود. بدین سبب و البته بر حسب وظیفه و نیز علاقه، عادت داشتم که بیشتر اسناد پرونده دائم را مطالعه کنم، بهویژه آن بخش که مربوط به تاریخچه شرکت بود.
با توجه به اینکه اغلب شرکتهای مورد رسیدگی گروه ما، شرکتهای تحت پوشش بنیاد مستضعفان بودند، اولین اسنادی که معمولاً در پروندههای دائم بود و من با دقت آنها را میخواندم، حکم مصادره شرکتها به نفع بنیاد بود که اغلب با دستخط و امضای مرحوم شیخ صادق خلخالی صادر میشد که در برگههای بعدی نیز ترکیب سهامداران قبلی و فعلی شرکتها نیز به چشم میخورد. به این ترتیب نامهای آشنایی مانند جعفر شریفامامی یا هژبر یزدانی و نظایر آن را میشد در ترکیب سهامداران یافت. در همان سالها حسابرسی دو شرکت تولیدکننده قند و شکر نیز به گروه ما محول شده بود که چند بار در میان اسناد پرونده دائم، نام فردی وجود داشت که به دلیل خاص و کمنظیر بودن نام خانوادگی وی، در ذهنم نشسته بود. بهعلاوه، در مدت استقرار گروه ما در کارخانه قند برای انجام حسابرسی، برخی از مدیران عملیاتی شرکت، در خلال گفتوگوها از وی یاد میکردند که اگر سراسر تعریف و شرح ویژگیهای مثبت نبود، منفی یا بدگویی نیز به حساب نمیآمد. بدیهی است که چنین اسمی در ذهن مینشیند و به ندرت فراموش میشود. چند ماه بعد که عملیات حسابرسی به اتمام رسید و گزارش حسابرسی نهایی منتشر شد، به اتفاق رئیس مستقیمم برای شرکت در مجمع عمومی عادی سالانه شرکت به ساختمانی در مجاورت سینما آزادی تهران رفتیم که به بنیاد مستضعفان تعلق داشت و به نوعی ساختمان مرکزی اداره و نظارت بر شرکتهای تولیدکننده قند و شکر بود و اکنون گویا در اختیار بانک سیناست که آن هم متعلق به بنیاد بوده و همان موسسه مالی و اعتباری بنیاد است که اکنون به بانک تبدیل شده است. وارد ساختمان و اتاق جلسات که شدیم، من را در مجاورت مرد محترم سالخوردهای نشاندند که به نظر میآمد در دهه هفتم زندگیاش قرار دارد و البته جذاب و سرحال و دقیق بود. از آنجا که شرکت بورسی نبود، اعضای مجمع محدود بودند و بدین سبب رئیس جلسه شروع کرد به معرفی یکایک 10 یا 12 نفر حاضر در اتاق که ترکیبی بود از مدیران شرکت، نمایندگان سهامداران و حسابرسان.
با شنیدن نام «حاج آقا حاجطرخانی» توجهم جلب شد و به یاد آوردم که شخصی با همین نام خانوادگی را به عنوان یکی از سهامداران قبلی، که سهامش مصادره شده بود، در اسناد پرنده دائم دیده بودم. با احتیاط از وی پرسیدم که آیا نسبتی با علی حاجطرخانی (همان سهامدار سابق) دارد؟ لبخندی زد که معنادار بود. بعد از جلسه در کمال شگفتی فهمیدم که او خود علی حاجطرخانی است، همزمان در سه موقعیت مختلف و عجیب: سهامدار قبل از انقلابی که سهامش مصادره شده، امین بنیاد مستضعفان برای شرکت در مجمع عمومی همان شرکت و یکی از افراد مورد وثوق امام خمینی (ره) در هیاتی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای اداره امور اتاق بازرگانی ایران تشکیل شد. سالها بعد، وقتی کتاب ارزشمند «راز سرمایه» نوشته اقتصاددان مشهور پرویی با ترجمه مناسب زندهیاد فریدون تفضلی از انتشارات «نشر نی» را میخواندم، بیاختیار چهره آمیخته با لبخند زندهیاد علی حاجطرخانی پیش چشمانم قد علم کرد، از آن روی که در «راز سرمایه»، یکی از معدود دلیلهای اصلی رشد سرمایه در برخی کشورها و عدم رشد آن در برخی دیگر را که با وجود برخورداری از منابع طبیعی ارزشمند، موقعیت ژئوپولیتیک مناسب و حتی نیروی کار جوان و توانمند، هنوز «کشور در حال توسعه» بهشمار میآیند، در چگونگی برخورد کشورها با اصل مالکیت فردی دانسته و به تفصیل به آن پرداخته است، واقعیتی که هنوز هم از مالکیت املاک و مستغلات گرفته تا اوراق بهادار و بهویژه سهام، اعتبار دارد.
در همین سالی که در آن هستیم، کم نیستند شرکتهایی بورسی -تاکید میکنم بورسی!- که بر اساس روزنامه رسمی، دولت یا نهادهای عمومی حتی زیر 20 درصد در آنها سهام دارند و از نظر شکلی و براساس مستندات متقن، غیردولتی یا حتی خصوصی به نظر میآیند، اما هر پنج نفر عضو هیاتمدیره آنها را وزیر مربوطه تعیین میکند یا فرد انتخابشده از طرف بخش خصوصی که تنها یک نفر از پنج نفر است، یا به دلایلی امکان حضور در هیاتمدیره را نمییابد یا نقش چندان موثری، حتی به عنوان نماینده سهامدار اقلیت ندارد. و این موضوع، که بیشتر ساختاری و بنیانی است و تنها به دولتهای مستقر مربوط نمیشود، یکی از عوامل اصلی برخی ناکارآمدیها در اداره بنگاهها و سازمانهاست و همچنان ادامه دارد؛ شاید هربار به شکلی متفاوت.
مشابه همین موضوع را از زبان چندتن از فرماندهان ارجمند دوران جنگ تحمیلی شنیدم، زمانی که شهید باکری فرماندهی بخش مهمی از نیروهای مستقر در جبهه را بر عهده داشت و همزمان برخی تلاش کرده بودند تا او را از پوشیدن لباس فرم سپاه منع کنند، تنها به آن دلیل که در مورد برخی وابستگان خانوادگیاش ابهامهایی وجود داشت. این روایت را آمیخته با بغض و اشک، از یکی از سرداران عزیز کشور، که خود شهیدی زنده است، بیش از یک دهه پیش شنیدم که در پاسخ به درد دل من گفت، وقتی گلایه کردم که نامم بدون دلیلی قانعکننده، در میان متهمان پروندهای قضایی است که صبحها در دادسرا حاضر میشوم برای پاسخ به اتهامات و عصرها در اتاقی دیگر از همان ساختمان و نزد مقام قضایی دیگری، در قالب فردی امین و خبره برای مشورت دادن به او در مورد همان پرونده. با شنیدن روایت مربوط به شهید باکری، آرام شدم و دریافتم که گویا این داستان، بخشی از واقعیتهای زندگی در این سرزمین پاک است. میتوانی چنان فرمانده بزرگی باشی که سالها پس از شهید شدنت، جوانانی روشنضمیر آرزوی چنان شهادتی را در دل داشته باشند و در عین حال، برخی همقطارانت لباس ساده و ارزشمند نظامی را بر تن رنجورت اضافه بدانند. میتوانی مورد اعتماد رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی برای اعمال نظر در یکی از مهمترین نهادهای اقتصادی باشی و نیز امین سهام بنیاد مستضعفان برای اعمال رای در مورد همان شرکتی که تو را شایسته مالکیت بر سهام خود ندانند. و زمین همچنان میگردد و روزگار نیز. تلکالایام نداولها بینالناس.
خاطرات حرفهای صیدی
حسین عبدهتبریزی در مراسم رونمایی از کتاب دانشگاه خیابان، حجتالله صیدی در سخنرانی درباره این کتاب گفته است: «دانشگاه خیابان» خاطرات حرفهای است. کتاب از منظر زندگی حرفهای نوشته شده است. در این نوع خاطرات مثلاً سیاستمدار زمان خدمت خود در دولت را شرح میدهد. خاطرات حرفهای جنبه آموزشی هم دارد. این نوع نوشتهها در نهایت میباید تم داستانی معینی داشته باشند و تزی را ارائه دهند تا خواننده پیگیر مطالعه آنها شود. در کتاب دانشگاه خیابان میخوانیم: «دوستتر داشتم این نوشته را نامهای به آیندگان تلقی کنم»، «دیگران را سهمی بخشد و قدری از دین خود به آیندگان را ادا کند» و «پرتو کوچک شمعی افکنده باشد بر برخی نقطههای تاریک هستی آدمی و کنشها و واکنشها در گوشهای تنگ و تُنک از جهان پهناور». اینها هم نشان میدهد که مولف وجه آموزشی نوشته را مدنظر دارد؛ بر این موضوع نیز در فصل اول که عنوان «مطلع» دارد، تاکید میشود. از این نظر بیشک «دانشگاه خیابان» در رده خاطرات حرفهای طبقهبندی میشود. کتاب دکتر صیدی خاطرات عمومی (public memoir) نیست.
این نوع خاطرهنویسی بیشتر به زندگینامه افراد مشهور (celebrities) مربوط میشود؛ افرادی که عمر خود را به روشی بسیار عمومی زندگی میکنند و حالا خواننده نوشته میخواهد آنها را به شکل شخصیتری بشناسد؛ با افکار، عقاید، احساسات و دیدگاههای آنان آشنا شود، بدون اینکه لزوماً تم داستانی منسجمی دنبال شود. دانشگاه خیابان چنین مضمونی ندارد، و مولف در این کتاب به جزئیات زندگی خود نمیپردازد. طبعاً کتاب مولف از نوع خاطرات سفر هم نیست. در این نوع خاطرهنویسی، چالشهایی که نویسنده در جریان سفر با آنها مواجه بوده و بر آنها غلبه کرده است، به شرح درمیآید.
خاطرات صیدی تا حدی از نوع خاطرات تحولگرا (transformational) هم میتواند تلقی شود. در این نوع خاطرهنویسی، ذکر وقایع و تجربیات چشمگیری معمول است که به شکلگیری نویسنده کمک کرده است. مولف معتقد است، این ۵۰ ماه در تقویت شخصیت و داشتههای قبلی وی موثر بوده، و صیدی مصممتری از صیدی قبلی ساخته است. انتخاب موضوع خاطرات، نوشتن صادقانه خاطرات، ارجاع دادن به خاطرات دیگران، و به جای «گفتن» توان «نشان دادن» داشتن از ویژگیهای هر خاطرهنویس خوبی است. نویسنده دانشگاه خیابان از اصول ثابتی در مسیر زندگی مدیریتی خود صحبت میکند.
وی این موضوع را بهطور مشخص در ذکر آیه ۱۴۰ سوره آل عمران (تِلْکَ الایامُ نُداوِلُهَا بَیْن الناس) مورد تاکید قرار میدهد. در فصل خرس گریزلی توضیح میدهد که اصول ثابت وی «تدبیر» و «صبر» است؛ بر اصل صبر راهبردی و تمرین سکوت تاکید میکند. من با موضوعی که صیدی با کاربست واژه انگلیسی juggling میکوشد آن را در حوزه «مدیریت» توضیح دهد، بسیار همراه هستم. همچنین همسان با نویسنده کتاب با معادل فارسی «تردستی» برای این واژه هم مشکل دارم. مولف از مدیریت به مثابه تردستی صحبت میکند که باید همزمان چند توپ را در بازی داشته باشد؛ همچون شعبدهباز برخی توپهای مدیر باید در دست و برخی در هوا بماند (فصل دوم: نخست، امور نخست). به گمان من، اداره اقتصاد هم به چنین تردستی نیاز دارد؛ در اجرای سیاستهای اقتصادی نمیتوان روی یک عامل تاکید کرد، و بقیه عوامل را رها کرد. مدیر اقتصاد کلان ایران گاه فقط روی یک عامل (بشقاب) متمرکز شده، و سایر بشقابها به زمین ریخته و شکسته شده است.
به تجربه دولت آقای احمدینژاد نگاه کنیم که برای کنترل تورم روی کنترل قیمت ارز متمرکز شد، و باعث شد که واردات بیرویه تولید داخلی را بیسامان کند. یا به تجربه دولت آقای روحانی نگاه کنیم که برای کنترل تورم روی «نرخ بهره بالا» متمرکز شد، و باز هم باعث شد که منابع به بخش مولد اقتصاد نرود. در هر دو مورد هم «تورم» فقط برای یک سال کنترل شد و نرخ تورم پایین پایدار نماند. تاکید روی یک عامل و نادیده گرفتن سایر عوامل در «مدیریت» و «اقتصاد» ناکارآمد و ویرانکننده است. ویرجینا وولف میگوید: «خاطرات آنچه به وقوع میپیوندد نیست، بلکه انسانی است که بر او اتفاقاتی گذشته است.» دانشگاه خیابان فقط شرح چند خاطره نیست، داستان انسانی است که در طول ۵۰ ماه از سالهای دشوار بخش بانکی کشور، وقایع سختی بر او گذشته است؛ «مدیریت با اعمال شاقه». این سرنوشت همه مدیران بخشهای عمومی و حتی خصوصی کشور بهویژه در دو دهه اخیر ایران بوده که بیش از آنچه بتوانند روی کار خود متمرکز شوند، میباید نگران «حاشیه» باشند؛ نگران حمله خرسهای گریزلی.