photo_2020-06-07_11-09-21 copy

 بیش از صدسال است که از اولین تحقیقات دانشمندان و روانشناسان درباره رفتارهای کودکان در مدارس و چگونگی نگاه آن‌ها به علم می‌گذرد، در این مدت، شیوه حضور دانش‌آموز، آموختنش و نوع مداخله معلم در کلاس‌ها، دستخوش تغییرات بنیادینی شد. شاید از همان روزی که جان دیویی، لب اسکول (مدرسه آزمایشگاه) را در دانشگاه شیکاگو پایه‌گذاری کرد، دانش‌آموز دیگر آن موجود نشسته در پشت نیمکت چوبی نبود، او می‌توانست از کلاس بیرون بیاید و با چند همکلاسی گروهی علمی تشکیل دهد، آزمایشگاه مدرسه را برای ساعتی در اختیار بگیرد، در زمین، بازی‌های ابداعی‌اش را بدون دخالت موثر معلم انجام دهد، شاید هم از روی بدشانسی یا عکس آن، آزمایشگاه مدرسه یا انباری خانه‌شان را منفجر کند.

نگاهی به نوع آموزش‌های قرن بیستمی در مدارس نشان می‌دهد، بسیاری در برابر پارادایم‌های جدید آموزشی مقاومت می‌کردند، از مدارس باسابقه خصوصی تا کالج‌ها و دانشکده‌های پرطمطراق لمیده پشت دیوارهای کمبریج که دل‌بسته و حافظ سنت‌های آموزشی چند صدساله بودند، این‌ها نمی‌توانستند بین دانش‌آموز ایده پرداز و نوآور با آن‌یکی خوره کتاب تفاوتی قائل شوند، همان روشی که برای سال‌ها در مدارس ایران رواج داشته و مبنای ترقی را نمره، پیشرفت درسی را داشتن محفوظات و انضباط را سکوت قبرستانی می‌دانستند.

تنها در دو یا سه دهه گذشته است که برخی تصمیم گیران و نخبگان در سیستم آموزشی کشور به خاطرشان رسیده که دانش‌آموزان می‌توانند باهم تفاوت داشته باشند، دروس فنی و حرفه‌ای برای بچه تنبل‌های پیش از دبیرستان نیست و هنرستان‌ها را باید تقویت کرد، برای بچه‌های دوره راهنمایی (سیستم پنج، سه، چهار) کلاس پرورشی به راه انداختند و در راهنمایی تحصیلی به آن‌ها فرصت کار و دانش را هم پیشنهاد کردند. این تغییرات سطحی البته راه را بر تفکراتی گشود که با پی بردن به ضعف‌های بنیادین دانشگاه‌ها در تربیت دانش‌آموختگان ماهر، در پی پر کردن گپ بین مهارت و تحصیلات نیروی کار بودند.

اما نکته اینجاست که حلقه مفقوده بااینکه جلوی چشم است، دیده نمی‌شود و تصمیم سازان هنوز به پارادایم‌های نه‌چندان نوین موزشی اعتقادی ندارند، آن‌ها پر کردن ساعات دانش‌آموزان بامهارت آموزی در بستر تیم وورک (کار گروهی) را مستلزم هزینه و امکانات می‌دانند، آن‌ها می‌گویند با این مدارس کوچک و کم مساحت که تجهیز اتاق سمعی و بصری آن، امروز پیش 200 میلیون تومان خرج دارد و آموزش‌وپرورش همین‌که حقوق کارکنان خود را بدهد، شاهکار کرده است.

در همین سیستم آموزشی، حل مساله بر اساس راه‌حل پیش‌فرض و خلاقیت نوعی سرکشی و حداکثر نبوغ بی‌حاصلی دیده می‌شود که برای کسی نان‌وآب نمی‌شود و دانش‌آموز بهتر است با کمک کلاس خصوصی و کتاب‌های کمک‌درسی نیازش به دانستن را رفع کند و نه اینکه خودانگیخته در قلمرو دانش قدم بزند و همراه با گروه به کشف و درک علم و فن بپردازد.

بالاتر از مصائب بالا که نظام آموزش‌وپرورش به آن مبتلا شده، تسری این چالش تا مرحله آموزش عالی در کشور است که دانشجو را با همان تفکر حفظ کن و نمره بگیر راهی مسیری می‌کند که در پایان با یک مدرک دهان‌پرکن فارغ‌التحصیل می‌کند و او را علی‌رغم همه گفتمان‌های رسمی که پژوهش محوری و دانش خواهی را جزئی از ذات آموزش نشان می‌دهد، بدون مهارت‌های اجتماعی برای تعامل، جستجو و کار گروهی در اقیانوسی متلاطم رها می‌کند، اقیانوسی که بازاری کوسه پرور دارد و نازِ ماهی‌های پرورشی را نمی‌خرد!

ما در حال حاضر علاوه بر حفظ نظام ناکارآمد، تاریخ گذشته و رفوزه کنکور با تشدید رقابت در میدان تست‌زنی، با ارایه برخی مشوق‌های به‌اصطلاح تحقیقاتی که با عناوین شریفی همچون بومی‌سازی فناوری مزین شده‌اند، دانشجو را وارد چرخه اختراع دوباره چرخ می‌کنیم، او را به هوای ابتکار و اختراع با مهندسی معکوس سرگرم می‌کنیم و در ادامه در غیاب قانون کپی‌رایت، می‌خواهیم جامه سیلیکون ولی را بر تن مراکزی بپوشانیم که نمی‌توانند به محقق خود اطمینان دهند که تلاش او برای مهندسی معکوس فلان قطعه از سوی همکار، همکلاسی یا شرکت و مجموعه دیگری، دوباره مسیر کپی‌سازی را طی نمی‌کند!

این‌همه ماجرا نیست، دانش‌آموز، دانشجو و ایضاً نخبه ما ازآنجا‌که در دوران تحصیل نتوانسته همه ابعاد آموزش ازجمله تعامل با محیط‌زیست یا لزوم داشتن حس مسوولیت در برابر جامعه، انسان، اقلیم و کره زمین را فرابگیرد، وارد حیطه‌هایی که در نظر اول دارای سود اقتصادی ملموس نیست، نمی‌شود و تنها از زاویه کسب بودجه به آن می‌نگرد.

با این تفاصیل خلاقیت در این جامعه کالایی لوکس و تشریفاتی به شمار می‌رود، از نشاط طبقه خلاق خبری نیست و در ادامه آن با دست یازیدن حداکثری به آنچه دانش فنی نامیده می‌شود، مهندسان بیشترین قدر را می‌بینند و علوم انسانی به زینت المجالس بدل می‌گردد که نتیجه آن تنها افتراق جامعه از مراجع فکری و تبدیل نخبگان به ماشین‌های مهندسی معکوس است.

برای رسیدن به حداقل‌های جامعه خلاق، کودکان خود را به گِل بازی و گل‌کاری ببرید، بگذارید چرخ کوزه‌گری، قلم نقاش و سنبه و چکش قلم‌زنان را ببینند، چراغ‌الکلی و بِشِر آزمایشگاه‌ها را بشکنند، برای دیدن حیوانات به دل طبیعت و نه باغ‌وحش بروند، بگذارید قیچی را بردارند و قبای فردا را خودشان برش دهند، اگرنه که ذهن قالب‌گیری شده، متاعی فراتر از قالب سابق نمی‌سازد.