دو تمرین ساده برای بازنگری در مسیر شغلیتان
۱) مسیر شغلیتان را به صورت معکوس برنامهریزی کنید.
بیشتر ما میدانیم برنامه کاریمان برای یکسال بعد و حتی دو سال بعد چیست، اما وقتی یک مسوول استخدام از ما سوال میکند که «در پنج سال آینده خودتان را در چه جایگاهی میبینید؟» پا پس میکشیم. رابرت وونگ، از موسسین و معاون لابراتوار خلاقیت شرکت گوگل، معتقد است این نشانهای است مبنی بر اینکه باید تفکر بلندمدت خود را بیشتر کنید.
او میگوید: «ابتدا موفقترین و واقعیترین آیندهای که برای خودتان در ۲۰ سال آینده متصور هستید را روی کاغذ پیاده کنید. حالا به یاد بیاورید که ۱۰ سال پیش میخواستید چه دستاوردهایی داشته باشید و آن را هم بنویسید. بعد پنج سال و سپس دو سال و نیم به عقب برگردید تا به یکسال بعد از جایی که الان هستید برسید. وونگ اذعان میکند که این کار سخت است. او میگوید: «رویابافی در مورد آینده کار آسانی است: در فلان سن بازنشسته خواهم شد! شرکت من جزو شرکتهای فورچون ۵۰۰ خواهد بود! رستورانی در بهترین منطقه شهر تاسیس خواهم کرد! اما اگر به عقب برگردید و ببینید چه اتفاقی افتاده، میفهمید یکسال بعد باید به هدفی که مد نظرتان است، برسید.
در اینجا منظور این نیست که در مورد تک تک جزئیات زندگی کاری و حرفهای خود به صورت وسواسگونه برنامهریزی کنید و سپس دهههای آینده را با رضایت به اجرای آنها بپردازید. مسیر کاری هیچ فردی به این صورت پیش نمیرود. منظور این است که عادت کنید اهداف آینده خود را – هر چقدر هم دور و مبهم و متغیر باشند – به شکل فعالیتهایی معنی کنید که همین الان میتوانید انجام دهید. طبق دستورالعمل این تمرین، هفتهای یک بار باید آن را انجام داد.
وونگ توضیح میدهد: «بیشتر ما نمیدانیم که واقعا چه میخواهیم و دلیل آن تا حدی این است که نمیتوانیم بفهمیم چه مشاغلی در آینده منتظر ما هستند.» اما این تمرین روشی است برای امتحان کردن اثرات تصنعی آینده؛ صرفنظر از خیالی بودن آن در حال حاضر.
۲) از خودتان بپرسید «من چه کسی هستم؟» بدون توجه به اینکه چه شغلی دارید.
ممکن است خیلی راحت به این سوال جواب بدهید که از کجا آمدهاید، در شغلتان چه کارهایی انجام میدهید و در زندگی چه نقشهایی به عنوان پدر، همسر، معلم و... دارید. اما شانتل مارتین میگوید: «وقتی از شما پرسیده میشود نقش هستهای شما چیست، چگونه از عبارات برای توصیف خودتان استفاده میکنید؟»
مارتین که یک هنرمند بریتانیایی است، تمرین سادهای را برای پی بردن به این موضوع پیشنهاد میکند: «در پنج دقیقه، بدون توصیف اینکه از کجا آمدهاید، چه کاری انجام میدهید یا چه نقشهایی در کار و زندگیتان دارید، بنویسید که هستید!»
او توضیح میدهد: «نوشته شما ممکن است توصیفی باشد؛ ممکن است یک ایده یا احساس باشد یا ممکن است یک چشمانداز در مورد آینده باشد. اما من فکر میکنم خیلی از افرادی که از خودشان مطمئن هستند، این تمرین را امتحان میکنند و با خودشان میگویند، صبر کن! وقتی کار و نقشهایم را کنار بگذارم، واقعا که هستم؟» یک دلیل اصلی این موضوع آن است که خیلیها ما را فقط به خاطر شغلمان میشناسند که البته چیز بدی هم نیست. اما اگر به عقب برگردیم، این ریسک وجود دارد که به آنچه میخواستیم، نرسیده باشیم.
هر کسی که این چالش را امتحان کرده، میداند هیچ پاسخ راحت و سریعی برای این پرسش وجود ندارد. مارتین میگوید بخشی از کارش این است که دائم این سوالات را مطرح کند که «ما که هستیم؟»
خیلی عجیب است که هر چه جلوتر میرویم و سنمان بیشتر میشود، عبارات و کلمات کمتری برای توصیف داریم. در کودکی همه تمایل داریم آن کاری را که دوست داریم، به هر طریقی انجام دهیم. وقتی به عنوان یک کودک کاری را وسواسگونه انجام میدهیم، روحیه مبارزه و اشتیاقی که داریم به آن گره خورده است. مارتین معتقد است بزرگسالان هم باید به همین عادت برگردند و در کودکی خود کندوکاو کنند تا سرنخهایی را بیابند که در بزرگسالی حتی به آن توجهی نمیشود. به علاوه، او معتقد است چنین تمرینی میتواند به شما کمک کند به حس خودشناسی دوباره متصل شوید و این هیچ ربطی به کاری که انجام میدهید ندارد، بلکه به شخصیت شما و شناختی که از موفقیت دارید، وابسته است. «ما نباید شغلی را به اجبار داشته باشیم. اشتیاق و علاقه خود را پیدا کنید و آن را به یک شغل تبدیل کنید.» خود مارتین چه پاسخی به انگیزههایش میدهد؟ «من فردی کنجکاو و پرسوجوگر هستم که همیشه تلاش میکنم خودم را بشناسم و کشف کنم چه پیشرفتی کردهام. هسته وجودی من ساختن و به اشتراک گذاشتن است. همه ما یک دوره زندگی داریم که باید ماهیت آن را کشف کنیم. شکیبایی خوب است... شکیبایی به این معنی نیست که درجا بزنیم، بلکه یعنی در مسیر درست پیش برویم.»
ارسال نظر