گفتوگو با صادق وفایی به بهانه اجرای نمایش «فرشته نگهبان»
هیچ جنایتی بالاتر از بریدن گوش اندیشه نیست!
چه شد که نوشتهای از واسلاو هاول را برای اجرا انتخاب کردید؟
اگر بخواهم کمی خودم را لوس بکنم و به اصطلاح کلاس بگذارم، باید بگویم که تردید دارم من واسلاو هاول را انتخاب کرده باشم. شاید اوست که من را انتخاب کرده است.
پس اجرای متنهای واسلاو هاول یک داستان ماورایی و متافیزیکی دارد؟
نه. حداقل ظاهر امر که اینطور نیست و مربوط به شغلم میشود. به شخصه زیاد کتاب میخوانم و شغل و پیشهام، خبرنگاری کتاب است. آشناییام با هاول مربوط به همین شغل و خبرنگاری میشود. سال ۸۹ بود که نمایشنامه «در کار رفتن» از این نویسنده با ترجمه رضا میرچی به دستم رسید تا معرفیاش کنم. رسیدن این کتاب باعث شد هم با واسلاو هاول آشنا بشوم و هم با مترجمش آقای میرچی که مقیم پراگ است. الان به خاطر ندارم که چه نیرویی تشویقم کرد که «در کار رفتن» را برای جشنواره نمایشنامهخوانی به تالار مولوی ببرم ولی تمرینهای سخت و مستمر گروهی هفت هشت نفره را به خاطر دارم که باعث شد این نمایشنامه را در جشنواره شنبههای مولوی نمایشنامهخوانی کنیم. پس از آن تحلیل و بررسی هاول را شروع کردم. البته این کار را بیشتر از طریق نمایشنامههایش، اسناد تاریخی و صد البته گفتوگو با رضا میرچی انجام دادم.
«در کار رفتن» چه سالی در مولوی نمایشنامهخوانی شد؟
سال ۹۱ بود و البته طبیعی بود به دلیل اینکه سر و صدای زیادی بهراه نینداختیم و یک نمایشنامه ۵ پردهای طولانی به سبک «باغ آلبالو» را نمایشنامهخوانی کردیم، جایزه و تقدیری از گروه بهعمل نیامد.
منظورتان چیست؟
نمیخواهم خیلی این بحث را باز کنم ولی برخی از گروههای حاضر در آن جشنواره، در جلسات نقد و بررسی شروع به داد و بیداد و زیر سوال بردن صلاحیت مسوولان جشنواره کردند و جایزه گرفتند. اما در قدم بعدی آشنایی با واسلاو هاول، نمایش «شرفیابی» را از او اجرا کردم. این اجرا مربوط به سال ۹۳ بود که در کارگاه تئاتر باران انجام شد. یعنی همان سالی که تئاتر خصوصی باران راه افتاد، البته سالن اولیهاش. در آن زمان در نمایش «پرواز» به کارگردانی آقای میکائیل شهرستانی که استادمان بود، بازی میکردم و بلافاصله پس از اتمام آن کار، «شرفیابی» را اجرا کردم.
فقط این اجازه را بدهید که بهطور کوتاه، اشارهای به پیشینه فعالیتهای تئاترم داشته باشم. ما از سال ۸۶ که در دانشکده فنی دانشگاه آزاد تهران جنوب، مشغول تحصیل مهندسی مکانیک بودیم، تئاتر کار میکردیم. من بیشتر سینمایی و فیلمبین بودم ولی به دعوت یکی از دوستانم یعنی عباس خادم که در «فرشته نگهبان» مشاور کارگردان و بازیگر کار است، فعالیتم در حوزه تئاتر را شروع کردم. از آن پس مرتب در جشنوارهها شرکت میکردیم و مرتب کارمان را رد میکردند. این حرفم شاید بوی غرغر بدهد ولی سر فرصت دربارهاش توضیح میدهم و بهطور مفصل خواهم گفت که از ابتدا تا همین امروز، مرتب نادیده گرفته شدهایم ولی سعی کردیم نسبت به انرژیهای منفی و سنگاندازیها، بیتفاوت باشیم و کارمان را ارائه دهیم.
در بخشی از بحث به این مساله خواهیم پرداخت. پس از «شرفیابی»، چه کردید؟
دوباره به نمایشنامهخوانی روآوردم و «سگ مرده» از برشت و «فرشته نگهبان» از هاول را اجرا کردم. در سگ مرده نقشخوانی نداشتم ولی در فرشته نگهبان که در چایخانه اداره تئاتر و تئاتر باربد اجرایش کردم، بازی و نقشخوانی داشتم. این رو آوردن به نمایشنامهخوانی هم برای خودش قصهای دارد که به نظرم جایش نیست مطرحش کنم ولی بهطور مختصر بگویم که به نظرم وقتی نمیشود برای اجرای صحنهای، امکانات گرفت، لابد باید نمایشنامهخوانی کرد و خیلیها این کار را میکنند.
به هر حال، پس از ۳ نمایشنامهخوانی که در سالهای ۹۳ و ۹۴ انجام شدند، دوباره به صحنه روآوردم و نمایشنامه «تعلیق در اعماق آتلانتیک» را اجرا کردم که متنی از خودم بود و آن را با توجه به دغدغهها و علاقهمندیهایم درباره تاریخ جنگجهانی دوم نوشته بودم. این نمایش را در سال ۹۵ با همراهی گروهی از دانشجویان دانشگاه هنر و دوستانم در سالن ناصرخسرو اجرا کردیم و خیلی دوست دارم درباره خونجگرهایی که برای به اجرا رساندنش خوردم، حرف بزنم ولی به نظرم از مسیر بحثمان منحرف میشویم. درباره «فرشته نگهبان» هم همینطور است و اگر فرصت باشد، خیلی حرف برای زدن دارم. ولی به هر حال پس از «تعلیق در اعماق آتلانتیک» به دلایلی که امروز از آنها بهعنوان تجربه منفی یاد میکنم، مشغول به کارگردانی کاری شدم که حدود ۸ ماه از وقتم را گرفت ولی به ثمر نرسید. قرار بود آن کار را برای پایان نامه عملی کارشناسی ارشدم ارائه کنم که دو هفته مانده به جلسه دفاع، منصرف شدم و واسلاو هاول به دادم رسید!
یعنی همان ارتباط متافیزیکی؟
بله. واقعا نمیدانم چه بگویم؟ تقدیر بود یا اینکه روح هاول دست من را گرفت و باعث شد به سمت «فرشته نگهبان» بروم و پایاننامهام را نجات بدهم. کوتاه سخن اینکه پس از پایان نامه با تشویق اساتید و دوستانم، تصمیم گرفتیم این نمایش را در یکی از سالنهای تهران روی صحنه ببریم که خب البته سالنهایی مانند انتظامی یا اداره تئاتر همراهی و برخورد انگیزه بخشی نداشتند. ولی موفق شدیم در سالن ارسباران اجرا بگیریم.
خب از ابتدای کار تئاترتان تا امروز، چه اندیشه و راهی را دنبال کردهاید؟
از نظر فلسفی میتوانم بگویم که کارهایم، متاثر از فضای فکری هاول و اطلاعات تاریخیام بوده است. چند نمایشنامه دارم که درباره جنگ جهانی دوم و اروپای آشوبزده هستند و دوست دارم اجرایشان کنم. طنزی که در کارهای هاول وجود دارد، همیشه مورد علاقهام بوده و دوست داشتهام آن را روی صحنه برای دیگران به تصویر بکشم. راستش هیچ وقت به این فکر نکردهام که دنباله روی چه فلسفهای هستم و همیشه این جمله را هم به دوستانم گفتهام که تو کار خودت را بکن! اینکه چه فکر و اندیشهای داری، توسط منتقدان و ناظران بیرونی کشف خواهد شد. امیدوارم منظورم را صحیح رسانده باشم. منظورم این نیست که نباید دنباله روی فکر یا مکتبی هنری باشیم. بلکه مقصود کلیام، جوشش درونی است. مثلا در سالهایی که آزمون و تجربه میکردیم، برخی دوستان میگفتند بیاییم با سنت برشت کار را ببندیم. اما من همیشه با این فکر و روش مشکل داشتم. مشکلم با برشت نیست بلکه با این نسخه پیچیدنهاست. من میگویم شما کاری را که دوست داری و دارد از درونت میجوشد انجام بده. حالا این کار یا زیرمجموعه مکتب فردی مانند برشت هست یا نیست.
در فرشته نگهبان چطور؟ این جر و بحثها وجود داشت؟
در فرشته نگهبان، هسته مرکزی کار، من و دوست مشاورم عباس خادم با هم طرف بودیم و بارها دعوا کرده و به اصطلاح به سر و کله هم زدیم. البته آقای میرچی هم بود که با تحلیلهایش از اوضاع چک و شخصیت واسلاو هاول، خیلی به ما کمک کرد. در این کار، نسبت به کارهای پیشینم راحتتر بودم و صد البته راه از ابتدا برایم مشخص بود. مثل دیگر کارهایی که کارگردانی کردهام، حتی فضای موسیقی و حال و هوای صحنهها را از پیش در ذهنم طراحی کرده بودم؛ میماند نزدیک کردن ذهن بازیگر مقابل به این فکر و فضا که البته در برخی از بحث و گفتوگوها او من را مجاب میکرد که راه درست کدام است.
بگذارید روی فرشته نگهبان بیشتر متمرکز شویم. دغدغه اصلی این متن و دغدغه اصلی شما برای اجرایش چیست؟
اجازه بدهید یک جمله در پرانتز بگویم. همیشه با این رویه مخالف بودهام که از سر ناچاری به سراغ متنی برای اجرا بروم. البته همانطور که گفتم در یک تجربه منفی این کار را کردم ولی اولین و آخرینش بود. همانطور که ابتدای گفتوگو این شوخی را کردم که «واسلاو هاول به سراغ من آمد، نه من به سراغ او». به نظرم متن باید شمای کارگردان را انتخاب کند نه شما او را. یعنی اگر واقعا فکرهایت را کرده باشی و ذهنت را آب و جارو کرده باشی، یعنی خانه ذهنت را پالوده باشی و دغدغههایت را بشناسی، آن وقت متنهای متفرفه ریزش میکنند و متنهایی که با شما و ذهنتان سازگارند مثل ستارههای درخشان خود را نشان میدهند. با بستن پرانتز، باید بگویم که طریقه انتخاب فرشته نگهبان این گونه بود.
البته در ابتدای امر که برای نمایشنامهخوانی انتخابش کردم، اینقدر دوستش نداشتم ولی هرچه بیشتر با این متن کشتی گرفتم و حلاجیاش کردم، بیشتر علاقهمندش شدم و حالا در این شبهای اجرا به جایی رسیدهایم _ هم من و هم بازیگر مقابلم _ که با متن یکی شده ایم و به قول خودمان هر شب داریم روی صحنه زندگی میکنیم. اگر منظورتان را از دغدغه درست متوجه شده باشم، باید بگویم که دیدگاه هاول درباره جامعه و آدمهایش را دوست دارم. فرقی نمیکند چه جامعهای؛ چون طنز سیاه هاولی، طنز موقعیت است و این موقعیت را میتوان به تمام شرایط و هر گونه اوضاع و احوال تسری داد. بنابراین هر تماشاگری، میتواند بازیگران روی صحنه و شخصیتهای بازی را مانند آینهای ببیند که مقابلش گرفتهاند.
بالاخره دغدغه اصلی این متن چیست؟
گفتنش بهطور صد در صدی سخت است چون هاول طرف هیچ کدام از طرفین دعوا را نمیگیرد. او خودش در نمایشنامه حضور دارد ولی به خودش هم انتقاد میکند. همین ویژگیاش من را شیفته میکند که با خودش هم تعارف ندارد. اما اگر بخواهم به پاسخ سوال شما نزدیک بشوم، باید بگویم حداقل برداشت من از این نمایشنامه این است که هیچ جنایتی بالاتر از بریدن گوش اندیشه نیست. سادهاش اینکه هیچ رفتاری شومتر از جلوگیری از جریان اندیشه آزاد نیست. این پیام نمایشنامه «فرشته نگهبان» با آموزههای دینی و اخلاقی بزرگان ما، کاملا سازگاری دارد. اما این مولف، چه در «شرفیابی» و چه در «فرشته نگهبان» که هر دو، نمایشنامههایی تک پرده و دو پرسوناژ هستند، هیچ وقت طرف مقابل را سیاه محض و طرف خودش را سفید مطلق نشان نمیدهد. در فرشته نگهبان، روشنفکر چکی که در خانه خود نشسته _ و آینهدار خود هاول است _، زیر بار ظلم میرود. مامور مخفی هم که به خانه او آمده، آدم ظالمی است.
در شرفیابی هم دو طرف ماجرا همین طورند و هیچ کدام تمجید یا تقبیح نمیشوند. هاول فقط ماجرا و شرایط را برای مخاطبش تعریف میکند؛ با همه ظرایف و مدارک ولی نسخه نمیپیچد. چون به نظرم، به نظر او این کار به نوعی توهین به شعور مخاطب است و وقتی دارد همه چیز را بدیهی میبیند دیگر نباید حقیقت را به خوردش داد. اندیشه یکی از فاکتورهای مهم در آثار هاول است؛ همانطور که در نظریاتش روی مبارزه بدون خشونت تاکید داشت. من هم با تاثیر از اندیشههای هاول فکر میکنم برای تغییرات در دنیای کنونی نیاز به زیر و رو شدن ظواهر جامعه و حذف یا قیچی کردن نیست. بلکه با مطالعه بیشتر، نور علم بر جامعه میتابد و باعث میشود تحولات مثبت رقم بخورند. به قول خودمان از تو حرکت از خدا برکت. اگر ما به سمت آگاهی برویم، طبق سنت الهی، اتفاقات مثبت رخ خواهد داد.
ارسال نظر