یادداشتی به بهانه اجرای نمایشنامه «گرترود روح پدر هملت» به کارگردانی میثم مطهری در سالن مولوی
جایگاه زن در جنگهای خاورمیانه
آیا انسان را در موقعیت جنگ فارغ از بحث جنسیت میتوان ارزیابی کرد؟ ارتباطات و جایگاه هر فرد چگونه در نقشآفرینی او در جنگ تاثیر میگذارد؟ آیا میتوان راهی برای ثبت تمام تجربیات انسانی در جنگ یافت؟ «نحوه استفاده» و «میزان انعکاس» هنرمندان امروز از مساله زن در جنگهای خاورمیانه و جهان چگونه است؟ «گرترود روح پدر هملت» سوالاتی از این دست را در گلدان ذهن مخاطب میکارد. مخاطبی که پاهایش روی کف سن سالن کوچک مرکز تئاتر مولوی، صدای حرکت پاهای سربازان را با لرزش و تکانههای طبیعیاش (همگام با کلادیوس پرچم به دست) لمس میکند. انتخاب دکور به سادگی
جهانشمولی آثار شکسپیر، پهنای کره زمین را میرساند. مکعبهای چیدهشده؛ امکان اجرای صحنههای مختلف اتاق، سخنرانی، کشیک، بیابان و اسکله را میدهد و هم تصور صحنههای مختلف جنگ را که از زبان شخصیتها یا درنهایت از طریق موسیقی و نور روایتمیشود ممکنمیسازد. نورپردازی در کنار این نوار سیاه رنگ ابتدای صحنه – که بهخاطر قدرمطلق اندک فضا برای چنین نمایشی -، به کمک انتقال لحظات تنهایی و تکگویی شخصیتها و همچنین گفتوگوهای درهم پیچیده به هنگام خطر، میآید و درب انتهای صحنه، گویی راهی است که از صحنه به سرزمین دیگری گشودهشدهاست. اما علاوهبر این ارابه آهنین و این مردان مختلف؛ چیزی که بهتر از همه در نمایش نمود پیداکردهاست؛ تصویر زنان در اثر است. «زنان» – بدونآنکه از تابلو بیرونزدگی داشتهباشد - در شکل نمایش و هویتیابی شخصیتهای دیگر نقش اصلی را ایفامیکنند. «گرترود» این مادر جوان که نماد اصلی وطن است؛ در جذبة مغناطیس چرخش شخصیت هملت از نقش فرمانده نیروهای خودی به سمت سرکردگی دشمنان حکومت، در بیم و امید به زندگی به سر میبرد.
عنوان انتخابی نویسنده برای نمایش ـ که اساسا یک گروه اسمی است شامل چهار نام پی در پی ـ معنای اصلی و علت وجودی نمایشنامه را نیز فاشکرده است. آنها هنوز نامی برای شاه خود انتخاب نکردهاند. واقعا نام این نمایشنامه کدام یک از این شخصیتها است؟ گرترود؟ روح؟ پدر؟ یا هملت؟ شاید پیبردن به همین مطلب است که از لحظه اول دیدار، در ذهن مخاطب طنین همسانی و همسانگزینی را در نمایش میاندازد. گرترود نقش اصلی را در سرنوشت شوی خود هملت بزرگ، کلادیوس و بر فرزند خود هملت دارد. کلادیوس همه دغدغهاش – در لحظات سخنرانی و جنگ- رسیدن به او است و ارابه حکومت او در خدمت این هدف درآمده است. پس گرترود زن محوری نمایش است که دیگر زنان و مردان، همه از شخصیت او اعتبار میگیرند؛ هرچند به ظاهر این به ذهن نرسد. انتخاب بلک باکس بسیار کوچک مولوی هم، متاثر از این ویژگی مادری است که بهتر میتواند معنای بطن و رحم را به ذهن برساند. این نطفه قرار است باری را از دنیایی به دنیای دیگر برساند؛ از جنگ و خون و آتش به آرامش و صلح و سلامت. به همین خاطر دغدغه اصلی گرترود همین است که مکرر میگوید: «چرا مرگ پدر خود را امری غیرعادی تصور میکنید؟»
هملت در لباس رزم، رشید و مبارز. وجود همزمان غرور و تعصب در این جوان - که از یک طرف تحمل جراحت را درسکوت مطلق موجب میشود و از طرف دیگر پایداریاش را تا لحظه آخر رقممیزند - امکان اینکه او را در کنار زنی به نام اوفلیا تصورکنیم؛ کمرنگ مینماید. اما در لحظه انتهایی کسی که بر نگاه مردانه و برتری جویانه او فائق میشود اوفلیا است. و اما «پولونیوس». مردی که به کل با دنیای زنانه بیگانه است و فرزندانش به هیچرو دل خوشی از او ندارند؛ کودکی ناخلف را میماند که دیگر شناختی از موجودات اطرافش ندارد، چنانکه میگوید: «من از کودکی این کار را انجام میدادم». این شخصیت که در ابتدا به شدت منکر ارادت به وجود روح و بوق و کرنای آن است، با شنیدن حرفهای «نگهبان» که در صحنه کشیک نگهبانی جای خود را به او میدهد به ناگهان تهیمیشود. آنچه با حیله از «کلادیوس» گرفته به او برمیگرداند و به تمامی در بند مکر گرترود گرفتار میشود.
بهرغم نگاهی که بخواهد به استناد صحنه آخر - آنجا که دوباره کلادیوس سخنرانی سر میدهد تا به تصرف همسر فرزند خود تفاخر نماید - مرد را در پله بالاتر قراربدهد؛ باید به نگاه اوفلیا ارجاع داد که در آخرین لحظه از نیمکتی که در کنار کلادیوس قرار گرفته رو برمیگرداند و به تماشاگر زل میزند. او که در حین اجرای نمایش از شهروند درجه سه به رکن دوم حکومت ارتقا یافته است، بیشک پرچمدار نگاه زن محور و ادامهدهنده ایده مادرشاه است که از گرترود به یادگار گرفته است.
ارسال نظر