چگونه به فقر نگاه کنیم؟
دیدگاه دوم اعتقاد دارد این «فرهنگ فقر» است که ترجیحات فقرا را شکل داده و سبب میشود بیشتر در معرض خطا در تصمیمگیری باشند. بحثهای مفصلی در محافل دانشگاهی بر سر اینکه آیا افراد فقیر کمتر اهل ریسک کردن بوده و کنترل کمتری روی خودشان دارند انجام گرفته است که همگی آنها نشان میدهد این دسته از افراد مستعد گرفتار شدن در دام چرخه فقر هستند. چرخه فقر اصطلاحی است که برای توضیح شرایط بازتولید فقر در اثر فقر به کار میرود. برای درک بهتر آن میتوان به ضربالمثل پول، پول میآورد اشاره کرد و گفت: «فقر با خود فقر به همراه میآورد.»
در این میان دیدگاه سومی نیز با تکیه بر اقتصاد رفتاری و کارهای صاحب نظرانی همچون مولایناتان، شفیر و دن آریلی در حال شکلگیری است که بر این نکته تاکید میکند که کمبود منابع در دسترس افراد سبب میشود توانایی شناختی آنها کاهش یافته و در نتیجه خطاهای تصمیمگیری و رفتارهای کوتهنگرانه بیشتری از آنها سر بزند. براساس این دیدگاه، بهدلیل اینکه توانایی شناختی ما برای حل مسائل، استدلال کردن یا حفظ کردن اطلاعات محدود است، هنگامی که از نظر مالی در تنگنا قرار میگیریم، بیشتر توجه و توان شناختیمان معطوف به رفع دغدغههای مالی و دست و پنجه نرم کردن با محدودیتها شده و در نتیجه توان شناختی کمتری برایمان باقی میماند تا بتوانیم از آن برای برنامهریزی برای آینده و کنترل خویشتن بهره بگیریم و در نهایت ممکن است اسیر رفتارهای هیجانی منفی و نگاه کوتهبینانهای که تنها در اندیشه رفع نیازهای کوتاهمدت است، شویم.
دیدگاه دوم و سوم، اگر چه هر دو تاکید دارند که افراد فقیر به تنهایی نمیتوانند بر فقر خود غلبه کرده و از دامی که در آن گرفتار آمدهاند رهایی یابند و لازم است دیگرانی به کمک آنها بیایند، اما یک تفاوت عمده بین آنها وجود دارد که سبب میشود رویکردهای متفاوتی را برای غلبه افراد بر فقر پیشنهاد دهند. تفاوت در اینجاست که دیدگاه دوم اصولا اعتقاد دارد افراد ضعیف، که در اثر عوامل مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یا خانوادگی فقیر شدهاند، تشکیل دسته یا طبقه متفاوتی از افراد جامعه تحتعنوان «فقرا» را داده و جامعه موظف است آنها را یاری کند تا شرایط خود را بهبود بخشیده و از دام فقر بیرون بیایند. در این نگاه، دولت، سازمانهای بینالمللی و نهادهای حمایتی نقش اصلی را در جبهه مبارزه با فقر ایفا کرده وکمتر خود فرد فقیر در این مبارزه نقشی بر عهده میگیرد.
از سوی دیگر، دیدگاه مبتنی بر اقتصاد رفتاری معتقد است فقر خطری است که در کمین هر کسی میتواند باشد و هر یک از ما چنانچه در شرایطی قرار بگیرد که با محدودیت شدید منابع مواجه باشد، توانایی شناختیاش تحتتاثیر قرار گرفته و ضریب اشتباهاتش در تصمیمگیری بالاتر میرود و همین تصمیمات اشتباه میتواند به ضعیفتر و فقیرتر شدن او بینجامد. پس براساس این رویکرد، درمان فقر از تقویت توان شناختی افراد آغاز شده و ارائه کمکهای حمایتی در زمانی که فرد به آگاهی کافی برای مقابله با خطاهای شناختی و تصمیمگیری مجهز نشده است، بیفایده و کماثر است.
اکنون سوال این است که نگاه ما در سطح فردی و اجتماعی به مقوله فقر چگونه است؟ آیا به نظر ما فقر یک پدیده تحمیل شده از بیرون است که خود افراد فقیر نقش چندانی در گرفتار شدن به آن ندارند و در نتیجه کاری هم از دست آنها برای رهایی از منجلاب فقر برنمیآید و باید چشم انتظار تصمیمات دولت و نهادهای حمایتی در کشور بمانند تا با توزیع پول و منابع آنها را از چنگال فقر برهانند یا اینکه فقر در نظر ما دارای ابعاد فردی نیز هست و برای ریشهکنی فقر لازم است نخبگان و سازمانهای مردم نهاد در کنار دولت بیش از گذشته در جهت تقویت قدرت شناخت، تفکر و تصمیمگیری منطقی مردم و بهویژه طبقات فرودست جامعه، اهتمام ورزند. پاسخ به این پرسش شاید کلید حل مشکلات فراروی مبارزه با فقر در ایران باشد.
ارسال نظر