راهنمای سفر یک روزه به شهر قزوین
بازگشت به ایران صفوی
حلیم در موبایل
ساعت نزدیک ۹ صبح بود؛ اما هنور بیشتر مغازهها تعطیل بودند. ما که به امید پیدا کردن «حلیم» در جاده برای صبحانه توقف نکرده بودیم، باید قبل از هر چیزی یک حلیمفروشی پیدا میکردیم. اولین پیشنهاد این بود که از مردم و رهگذران بپرسیم؛ اما من فکر دیگری داشتم؛ نقشههای آنلاین گوگلمپ! خیلی سریع با اینترنت گوشی موبایل، وارد نقشه شدم و حلیمفروشیهای قزوین را سرچ کردم. طبق نقشه یکی از آنها با ما حدود ۳ دقیقه فاصله داشت. با این نقشههای آنلاین ما میتوانستیم متوجه نظرات دیگران درباره آن حلیمفروشی بشویم و اگر هم میخواستیم، نقشه اجازه میداد عکس آن محل را هم برای دیگران به نقشه اضافه کنیم. ما ۳ دقیقه بعد به حلیمفروشی رسیدیم و صبحانه گرم و مطبوعی را صرف کردیم. بعد از صبحانه دوباره نقشه را روشن کردم تا ببینم اولین جایی که میتوانیم ببینیم کجاست. نقشه میگفت نزدیکترین جا به ما که در آن وقت صبح امکان بازید دارد، «سرای سعدالسلطنه» است.
کاروانسرای قاجاری
بعد از صبحانه همراه با نقشه راه افتادیم. تمام پیچ و خمها، ورود ممنوعها و مسیرهای جایگزین شهر مشخص بود. بهجز نقشهای که در دست داشتیم، تابلوهایی که در قزوین نصب شده بودند هم کاملا گویا بودند و به دو زبان فارسی و انگلیسی گردشگران را هدایت میکردند. کمی بعد درست روبهروی سعدالسلطنه، ماشین را پارک کردیم و برای ورود به طویلترین کاروانسرای سرپوشیده ایران آماده شدیم.
سعدالسلطنه به لحاظ معماری، مرمت و تغییر کاربری در نوع خود بینظیر و تمام حجرههای کاروانسرا به مشاغل گوناگون واگذار شده بود. بااینکه مغازهها تعطیل بودند؛ اما میشد داخل آنها را دید. ترمههای رنگی، شیرینیهای خوش آب و رنگ، سفالینهها، مجسمه و لباسهایی که با الیاف طبیعی دوخته شده بودند و مغازه کوچکی که روی شیشهاش نوشته بودند «آخرین میراث تکهدوزی ایران». ما تا آخر کاروانسرا رفتیم و رسیدیم به جایی که بوی چوب تازه در کنار سقفهای زیبای خانهها مسحورمان کرد. از انتهای کاروانسرا دوباره بازگشتیم و از در دیگری وارد یکی از حیاطهای دیگر کاروانسرا شدیم. چند کافه، موزههای مختلف و فضاسازیهای زیبا در کنار حوض آبی که صدایش با نوای پرندگان مخلوط شده بود، ما را برای مدتی طولانی در حیاط نگه داشت. هر گوشه سعدالسلطنه زیباییاش با بقیه قسمتها فرق میکرد. جایی کاشیکاریها چشم را خیره میکردند و جایی ترکیب گلدانهای رنگارنگ با آجرچینی. پس از حدود یک ساعت توانستیم تمام کاروانسرا را ببینیم و راهی مقصد بعدی یعنی «حمام قجر» شویم.
مردمشناسی به سبک «قجر»
نقشه به ما میگفت تا حمام قجر حدود هشت دقیقه پیاده راه داریم. پس تصمیم گرفتیم ماشین را همان جا بگذاریم و پیاده به مقصد بعدی برویم. وارد خیابانی شدیم و از کنار مغازههای مختلفی گذشتیم تا به حمام قجر رسیدیم. قبل از ورود، من اطلاعات مربوط به حمام را از اینترنت پیدا کردم. فهمیدیم که این گرمابه یکی از قدیمیترین حمامهای قزوین و دارای سه قسمت سربینه، میاندر و گرمخانه است. بعد فهمیدیم این بنا سالهاست تبدیل به موزه مردمشناسی قزوین شده و اطلاعاتی را درباره اقوام، آداب و رسوم و مشاغل در اختیار بازدیدکنندهها میگذارد. پس از تهیه بلیت وارد حمام شدیم. یک حوض بزرگ پر آب با ماهیهای قرمز کودکان زیادی را سرگرم کرده بود و بزرگترها هم مشغول دیدن مجسمههایی بودند که از اقوام مختلف قزوین میگفتند. ما فهمیدیم که در این شهر و اطرافش از روزگاران کهن، تاتها، کردها و ترکها زندگی میکنند. مجسمهها به خوبی لباسها، آداب و رسوم و شیوه معیشت هر قوم را نشان میدادند. بعد وارد قسمت بعدی حمام شدیم. روی دیوار تابلوهایی برجسته نصب شده بود که درباره دو رسم جالب در قزوین میگفت؛ نخست رسمی مربوط به ایام محرم که توسط زنان اجرا میشود و دیگری مربوط به دعای باران که شرحش بسیار زیبا و تاثیرگذار بود. در انتهای حمام هم مشاغل قدیمی چون آهنگری و عطاری بازسازی شده بودند. از راهنمای موزه که اتاقش در انتهای بنا بود، نقشه کاغذی قزوین را هم گرفتم تا بتوانم با دید وسیعتری، مسیری را که میخواستیم طی کنیم، ببینم.
زیارت پیامبران
از حمام دوباره به سمت خیابانی که سعدالسلطنه در آن قرار داشت، بازگشتیم. خیابان را به سمت شرق ادامه دادیم تا به یک چهارراه رسیدیم. نقشه میگفت تا شش دقیقه دیگر با پای پیاده به «سرد در عالیقاپو» میرسیم و میتوانیم اولین خیابان ایران را هم ببینیم. مسیرمان را به سمت پایین چهارراه ادامه دادیم. آن طرف خیابان گنبد آبیرنگی را دیدیم که طبق اسناد، بقعه چهار پیغمبر بنیاسرائیل و یک امامزاده بود. تصمیم گرفتیم عالی قاپو را ببینیم و بعد برای نماز به این زیارتگاه بازگردیم. کمی بعد تمام خانواده من روبهروی سردر رفیع و بینظیر عالیقاپو با تعجب و تحسین بسیار ایستاده بودند. کاشیکاریهای این بنا بسیار زیبا و ارتفاع و بزرگی آن چشمنواز بود. عالیقاپو باغ زیبایی هم داشت و یک بنا که روی دیوارهایش عکسهای زیبایی از گذر زمان در قزوین نصب کرده بودند. کمی بعد متوجه شدم عالی قاپو هم یک راهنما دارد؛ خانم زارعی که با روی خوش روبهروی در ورودی نشسته بودند. نقشه کاغذیام را پیش ایشان بردم و همکارم با مهربانی تمام بناهایی را که به ما نزدیک بود، نشان داد و گفت که هرکدام تا چه زمانی باز هستند و چطور میتوانیم به آنجا برویم. بعد برایم روی نقشه بهترین رستورانها و مناسبترین مغازهها برای خرید سوغات را مشخص کرد و در این حین پاسخ دیگر گردشگران را هم میداد. پس از توضیحات از خانم زارعی تشکر کردم و از عالیقاپو به سمت زیارتگاه رفتیم.
از ناهار تا کاخ صفوی
بقعه چهارپیغمبر با معماری زیبا و روی خوش متصدیانش، محل آرام و زیبایی برای نماز بود. وقتی از بقعه خارج شدیم، همسفرانم گفتند که اگر هرچه سریعتر فکری برای ناهار نکنیم قدم از قدم برنخواهند داشت! من که برای ناهار یک خانه قدیمی و بسیار خاص را نشان کرده بودم، توانستم برای حدود یک ربع دیگر آنها را پیاده تا «خانه بهزادی» بیاورم. خانه بهزادی، بنای قدیمی و بسیار زیبایی بود؛ رستوران و هتلی که به سبک کهن خود ادامه حیات میداد و با میزبانانی مهماننواز، حیاط پرگل، دکور چشمنواز و غذاهای اصیل و متنوعی از مهمانان پذیرایی میکرد. در تنگ شیشهای جذابی برایمان دوغ آوردند و بهخاطر گرمای هوا تمام ارسیها را باز کردند تا بتوانیم از ساختمان حیاط را هم ببینیم. صرف غذا با وزش نسیم خنک و صدای پرندگان فرصت بسیار خوبی برای استراحت و تجدید قوا بود.
بعد از ناهار برای رفتن به «کاخ چهلستون» آماده شدیم. کاخ چهلستون یا عمارت کلاه فرنگی، تنها کوشک باقی مانده از دوره شاه طهماسب صفوی در حدود ۱۰ دقیقه آن هم بهصورت پیاده با ما فاصله داشت. بعد از تهیه بلیت وارد عمارت شدیم؛ بنای زیبایی که به گفته راهنمایش کاخ چهلستون اصلی است و کاخ چهلستون اصفهان الهام گرفته از آن است. داخل ساختمان کاخ، موزه خوشنویسی قزوین با آثار نفیس بسیار بود؛ معماری خیرهکننده در کنار نقاشیهایی که با دقت و توجه روی دیوارها نقش بسته بود و پنجرههایی با شیشههای رنگی خبر از جلوه بسیار این کاخ از روزگاران کهن میداد. بیرون چهلستون فروشگاه کوچکی برای عرضه محصولات دستساز قرار داشت و باغ اطراف ساختمان هم فضای زیبایی برای عکاسی و استراحت بود. با اینکه دل بریدن از چهلستون ساده نبود اما باید پیش از پایان زمان بازدید جاذبه بعدی، از آنجا میرفتیم. پس از عمارت خارج شدیم و به سمت کوچکترین کلیسای ایران، حرکت کردیم.
کلیسای روسی
اگر دوست دارید بدانید معماران روسی کلیسا را چگونه میسازند، حتما باید سری به «کلیسای کانتور» یا برج ناقوس بزنید. از کاخ چهلستون با حدود ده دقیقه پیادهروی به این جاذبه رسیدیم که رنگ قرمز و گرم آن خیرهکننده بود. آرامگاه یک خلبان روس در میانه حیاط و گچبریهای زیبای داخل ساختمان، گردشگران را در اطراف کلیسا مشغول بازدید و عکاسی کرده بود. داخل کلیسا فروشگاهی برای زیورآلات ترتیب داده بودند و خانمی که مسوول فروش آنها بود، با روی گشاده درباره بنا، تاریخ ساخت آن و اینکه چرا دیگر کسی از آن استفاده نمیکند برای بازدیدکنندگان میگفت.
بعد از دیدن کلیسا و گرفتن چند عکس، به سمت فروشگاههایی رفتیم که تعریف باقلواهایشان را شنیده بودیم. خوشبختانه برای پیدا کردن آنها باز هم نقشه آنلاین به کمکمان آمد و ما را درست جلوی در مغازه شیرینی فروشی رساند. به جز باقلوا، متوجه شدیم بادام و پسته قزوین هم بسیار مرغوب هستند و طعم آنها و مهربانی فروشندگان، باعث شد برنامه خریدها تنها محدود به شیرینی نشود. حوالی ساعت ۴ عصر با دستانی پر از سوغات، بالاخره به سمت ماشین بازگشتیم تا به دو جاذبه دیگر نیز سری بزنیم و قبل از سنگین شدن ترافیک جاده، به سمت تهران بازگردیم.
از سپه تا مسجد جامع
خیابان سنگفرش «سپه» که اولین خیابان ایران است مقصد بعدی ما بود. با ماشین از سپه گذشتیم و روبهروی آخرین جایی که برای بازدید در نظر گرفته بودیم یعنی «مسجد جامع قزوین» توقف کردیم. مسجد جامع یا مسجد عتیق که روی آتشکدهای ساسانی بنا شده است، یکی از بزرگترین و کهنترین مساجد ایران است. برای ورود به آن از دالان زیبایی گذشتیم و بعد از پشت یک پنجره متخلخل، وارد حیاط شدیم. قبل از هر چیز، وسعت و ارتفاع بنا در کنار درختانی کهنسال و رفیع که قطر آنها اجازه میداد حداقل سه نفر با دستهای باز در آغوششان بگیرند میخکوبمان کرد. بخشهایی از مسجد در حال مرمت و بازسازی بود و قسمتهایی هم تقریبا نوسازی شده بودند. اسناد میگویند که هارونالرشید دستور ساخت این بنا را صادر کرده بود و اگرچه در زمان حمله مغولان بخشهایی از آن آسیب دید؛ اما در سالهای بعد دوباره مرمت شده است. مسجد پلانی چهار ایوانی داشت و به جز کاشیکاریها، طاقهای جناغی و نحوه آجرچینی آن نیز زیبا بود. بعد از مسجد، از بازاری که در آن حوالی بود بازدید کردیم و برای بازگشت به خانه آماده شدیم.
بازخواهم گشت به سویت؟
اگرچه ما باید بازمیگشتیم، اما دیدنیهای قزوین هنوز هم ادامه داشت؛ مثل آبانبارهای معروفش که باعث شده قزوین را شهر آبانبارها بنامند، حسینیه امینیها، موزه عاشورا و البته جاذبههای طبیعی منحصر بهفردی که با فاصله کمی از شهر قزوین قرار داشتند؛ مثل باغهای کهن قزوین، دریاچه اوان و قلعه الموت که برای دیدن هرکدام باید بهصورت جداگانه وقت بگذاریم. حوالی غروب از قزوین خارج شدیم و به سمت تهران راه افتادیم. وقتی از دروازهای که صبح از آن وارد شده بودیم، خارج شدیم به این فکر کردم که آیا باز هم فرصتی پیش میآید تا بتوانم قزوین را بگردم؟ ما قزوین را با کمک نقشههای آنلاین، راهنماهای جوان و پرانرژی و مردمی مهربان گشته بودیم. میتوانستیم بهصورت دقیق بدانیم با هر جاذبه چقدر فاصله داریم و قرار است آنجا چه چیزهایی ببینیم. قزوین این پایتخت کهن ایران زمین، با عمارتها، باغها و مردم مهماننوازش جاذبهای است که از دیدنش هرگز پشیمان نخواهید شد. اگر بهدنبال سفری کوتاه اما پربار هستید، قزوین را از دست ندهید که برایتان در هر کوچه و خیابانش عجایبی دیدنی خواهد داشت.
ارسال نظر