فریاد بزن نوروز
گل ریز و غزل افشان، در خاطرمن نوروز!
ای دفتر رنگینت، پاییزشکن نوروز!
گل ریز و غزل افشان، در خاطرمن نوروز!
ای دفتر رنگینت، پاییزشکن نوروز!
خورجین سفر واکن، بنشین و تماشا کن
شولای شکفتن را، در باغ و چمن نوروز!
خواهم که نکو پایی، این بار که میآیی
ای سبز اهورایی، ای فرّ کهن نوروز!
از سلسله سرما، بنویس حکایتها
بیداد زمستان را، بگشای دهن نوروز!
یک صبح نخفتن شو، سبزینه گفتن شو
خارای خموشی را، بشکن به سخن نوروز!
نه شعرو نه آوازی، نه زمزمهسازی
خاکستر دل دارم، در مجمر تن نوروز!
دور از تو در این ایام، این است مرا فرجام
پوسیدن و پوسیدن، بیهوده شدن نوروز!
چون آتش یزدانی، میمیرم و میمانی
در سینه ایرانی، در یاد وطن نوروز!
با پنجرههای کر، در کوچه بیباور
باز آمدن گل را، فریاد بزن نوروز!
در خلوت خواریها، گنگ اند قناریها
باید سخن آموزند، از زاغ و زغن نوروز!
خواهم به میآشامی، با شیوه خیامی
من باشم و او باشد، او باشد و من نوروز!
تو اگرمهربان شوی
جواد زهتاب
بغض ابر بهار میشکند
خواب در جویبار میشکند
بند گیسو اگر که باز کنی
کمر آبشار میشکند
زلف خود را اگر که شانه کنی
رونق شام تار میشکند
به شکفتن اگر اراده کنی
نرخ گل در بهار میشکند
تو اگرمهربان شوی با من
یخ این روزگار میشکند
خاطرات
عرفان نظر آهاری
خاطرات
تار عنکبوت بود
در چهار گوشه دلم؛
غصهها
گرد وخاکی از سکوت بود
در گلوی دفترم؛
لای برگ برگ پوشه دلم.
گل ریز و غزل افشان، در خاطرمن نوروز!
ای دفتر رنگینت، پاییزشکن نوروز!
گل ریز و غزل افشان، در خاطرمن نوروز!
ای دفتر رنگینت، پاییزشکن نوروز!
خورجین سفر واکن، بنشین و تماشا کن
شولای شکفتن را، در باغ و چمن نوروز!
خواهم که نکو پایی، این بار که میآیی
ای سبز اهورایی، ای فرّ کهن نوروز!
از سلسله سرما، بنویس حکایتها
بیداد زمستان را، بگشای دهن نوروز!
یک صبح نخفتن شو، سبزینه گفتن شو
خارای خموشی را، بشکن به سخن نوروز!
نه شعرو نه آوازی، نه زمزمهسازی
خاکستر دل دارم، در مجمر تن نوروز!
دور از تو در این ایام، این است مرا فرجام
پوسیدن و پوسیدن، بیهوده شدن نوروز!
چون آتش یزدانی، میمیرم و میمانی
در سینه ایرانی، در یاد وطن نوروز!
با پنجرههای کر، در کوچه بیباور
باز آمدن گل را، فریاد بزن نوروز!
در خلوت خواریها، گنگ اند قناریها
باید سخن آموزند، از زاغ و زغن نوروز!
خواهم به میآشامی، با شیوه خیامی
من باشم و او باشد، او باشد و من نوروز!
تو اگرمهربان شوی
جواد زهتاب
بغض ابر بهار میشکند
خواب در جویبار میشکند
بند گیسو اگر که باز کنی
کمر آبشار میشکند
زلف خود را اگر که شانه کنی
رونق شام تار میشکند
به شکفتن اگر اراده کنی
نرخ گل در بهار میشکند
تو اگرمهربان شوی با من
یخ این روزگار میشکند
خاطرات
عرفان نظر آهاری
خاطرات
تار عنکبوت بود
در چهار گوشه دلم؛
غصهها
گرد وخاکی از سکوت بود
در گلوی دفترم؛
لای برگ برگ پوشه دلم.
سالنامهها
ورق ورق
قدم زدند
صفحه صفحه
جمعه را و شنبه را
رقم زدند
ماهها یکی یکی گذشت
سال کهنه رفت و بر نگشت
رفته رفته
قفل فصلها
کلید شد
و لباس روزهای تیره عزا
شسته شد
سفید شد
ناگهان
باخبر شدم که عید شد
جاروی بلند عشق
تارهای عنکبوت را
از چهار گوشه دلم
پاک کرد و رُفت
دست دوست
کاغذ سکوت را مچاله کرد
دفترم دوباره شعر تازه گفت.
قطار عمر
سعید بیابانکی
دوباره از لب دیوار من بهار گذشت
بهار خسته و دلخون و داغدار گذشت
اگرچه سوت کشید از هزار فرسنگی
دوباره آمد و خالیترین قطار گذشت
قطار عمر چه سنگین از این پل غفلت
تو خواب بودی و روزی هزار بار گذشت
چه تلخ بر همه تاقها و تاقچهها
چه بد بر آینههای پراز غبار گذشت
من و بنفشه در این فصل سرد هم دردیم
که عمر کوته او هم در انتظار گذشت
اثرنماند ز تقویم کهنه پیرار
سبوی پیر شکست و خمار پار گذشت
گناه من لب آلوده بود و چون انگور
تمام زندگی ام بر فراز دار گذشت
...واز مقابل چشمان باز سربازان
بهار آمد و از سیم خاردار گذشت
دیشب هوایی تو شدم باز
محمدعلی بهمنی
امسال نیز یکسره سهم شما بهار
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار
از پشت شیشههای کدر، مات ماندهام
که این باغ رنگ، خواب خزان است یا بهار؟
حتی تو را ز حافظه گل گرفتهاند
ای مثل من غریب در این روزها بهار
دیشب هوایی تو شدم باز، اینغزل
صادقترین گواه دلتنگ ما بهار
گلهای بیشمیم به وجدم نمیکشند
رقصی در این میانه، بماناد تا بهار
ارسال نظر