کسی دلش برای نوکیا ۱۲۰۰ تنگ نمیشود!
امیرهادی انواری
اینکه تلویزیون ایران مینویسد «+۳۰» و کارتونهای دوران مجریگری آقای پاکدل را پخش میکند و اتفاقا جواب هم میگیرد، اینکه یک نفر پیدا میشود و عکس پاک کن جوهری و شیرکاکائو شیشهای کوچک را چاپ میکند و بعد اسمش را میگذارد کتاب ِ «شما یادتون نمیاد. . . » و این همه طرفدار پیدا میکند، شاید برای خیلیها موضوعی جدی نباشد. تا بهحال شده فکر کنید چرا همه ما وقتی به گذشته نگاه میکنیم آهی میکشیم؟ انگار دلمان تنگ شده، انگار که نه؛ حتما دلمان تنگ شده است. بله؛ ما دلمان تنگ شده است.
اینکه تلویزیون ایران مینویسد «+۳۰» و کارتونهای دوران مجریگری آقای پاکدل را پخش میکند و اتفاقا جواب هم میگیرد، اینکه یک نفر پیدا میشود و عکس پاک کن جوهری و شیرکاکائو شیشهای کوچک را چاپ میکند و بعد اسمش را میگذارد کتاب ِ «شما یادتون نمیاد. . . » و این همه طرفدار پیدا میکند، شاید برای خیلیها موضوعی جدی نباشد. تا بهحال شده فکر کنید چرا همه ما وقتی به گذشته نگاه میکنیم آهی میکشیم؟ انگار دلمان تنگ شده، انگار که نه؛ حتما دلمان تنگ شده است. بله؛ ما دلمان تنگ شده است.
امیرهادی انواری
اینکه تلویزیون ایران مینویسد «+۳۰» و کارتونهای دوران مجریگری آقای پاکدل را پخش میکند و اتفاقا جواب هم میگیرد، اینکه یک نفر پیدا میشود و عکس پاک کن جوهری و شیرکاکائو شیشهای کوچک را چاپ میکند و بعد اسمش را میگذارد کتاب ِ «شما یادتون نمیاد...» و این همه طرفدار پیدا میکند، شاید برای خیلیها موضوعی جدی نباشد. تا بهحال شده فکر کنید چرا همه ما وقتی به گذشته نگاه میکنیم آهی میکشیم؟ انگار دلمان تنگ شده، انگار که نه؛ حتما دلمان تنگ شده است. بله؛ ما دلمان تنگ شده است. در اینکه دلمان تنگ شده هیچ شکی نیست، اما در اینکه دلمان برای چه چیزی تنگ شده کمی حرف هست. آدمها که دلشان برای قبل تنگ میشود، از خیلی از چیزهایی که حالا هست بدشان میآید. اینهایی که با مظاهر دنیای جدید انگار دشمنی دیرینه دارند و آه دلشان به «یادش بخیر» وصل شده، احتمالا دلشان برای بوی بخاری نفتی، صف طولانی شیر، برفکهای متوالی تلویزیون، کلاسهای درس تنگ و... تنگ نشده است. عقل سلیم میتواند تشخیص بدهد ۲ در ۲ برابر با ۴ است و همه دوره ابتدایی را گذراندند. همه میدانیم گوشی اپل، از گوشی نوکیا ۱۲۰۰ پیشرفتهتر است، اما خیلیها با اپل لج هستند!
اتفاقا همین چند وقت پیش بود که با یکی از بچههای تحریریه که فقط ده سال بعد از ما بهدنیا آمده، درباره دوران کودکیمان حرف میزدیم. درباره «وسطیها زیر میز» و درباره «ضربههای متوالی روی قطع کن تلفنهای قدیمی، به عنوان پیجر» و چقدر هم خندیدیم. معاشرت خوبمان که تمام شد، از هم (دو نفر همسن) پرسیدیم: «راستی دل ما برای همه این بدبختیها تنگ شده؟ گریه کنیم یا بخندیم که دلمان برای فوتبال بازی کردن با نخود زیر جلد مشمایی کتابمان تنگ شده؟»
موضوع این است که دل کسی اینجا برای بدبختیها تنگ نشده است. دل آدمها برای ارتباطهایی تنگ شده که هر روز کمرنگتر میشوند. مثلا همین پیامک، بگذار ببینیم اگر پیامک نبود، سر و ته دید و بازدید نوروز، که آخرین حلقه «دیدارهای صورتی» بودند اینقدر سریع هم میآمد؟
دیگر کسی برای دیدار زحمت نمیکشد، اینطور پیش برود - که قطعا پیش خواهد رفت چون نگاه غالب همیشه نگاه رو به جلو است - تا چند سال بعد ما در سلولهای انفرادی نامرئی حبس میشویم. دنیا باید عوض شود، کسی هم مخالف نیست، اما چرا این عوض شدنش مدام به سمت دورتر شدن میرود؟ اینکه «عصر ارتباطات» است، درست، اصلا هم فریب نیست، موضوع یک سوءتفاهم درباره مفهوم «ارتباط» است. بعضیها یک چیز از ارتباطات در ذهن دارند و بعضی دیگر که به «نوستالژی باز» معتقدند احساس را نمیشود روی چت نوشت، این شکلکهای یاهو مسنجر، خیلی خیلی کوچکتر از آن هستند که بتوانند مفاهیم انسانی را جابهجا کنند.
یک چیزی هم در مردمشناسی هست به نام شیءباوری یا اصطلاح فرنگیاش «Fetishism» این هم نه برای دوره فعلی باشد، قدمتش اندازه تاریخ است. اتفاقا در تعریفش هم آمده نماد باوری که حلقه ارتباطی است بین فرد و اکثرا نیروهای فراطبیعی! ما دلمان برای احساسی که کنار بخاری نفتی، دلمان برای هیجانی که موقع سر کشیدن شیرکاکائو شیشهای، دلمان برای ذوق و شوق تماشای «بامزی» صبح جمعهها، دلمان برای جمع شدن خانواده دور هم برای گوش دادن به صبح جمعه و صدای ایرج نوذری - یا تا همین چند سال قبل - دلمان برای دیدن یک اساماس هیجانانگیز یا یک صدا از گوشی ۱۲۰۰ مان تنگ شده است.
دقت کنید، دلمان برای بخاری نفتی، دلمان برای کارتون بامزی، دلمان برای رادیو و صبح جمعه و گوشی موبایل 1200 تنگ نشده است. دلمان برای آن حسها تنگ شده و همه مظاهر دنیای جدیدمان، از پکیج گرفته تا این گوشیهای جدید، شدهاند گوشت قربانی این وسط.
یادگاری بازی و آشغال جمع کردن هم اتهام دیگر نوستالژی بازها است. این وسیلهها، این اشغالها، این تکه کاغذهای کادو، این نقاشیها، این گوشیهای موبایل قدیمی و زهوار در رفته...باور کنید کسی دلبسته اینها نیست! اینها شبیه کامیونهایی هستند که اسباب خانهای را میبرند، بارش مهم است و الا کامیون که کامیون است! این ۱۲۰۰ زهوار در رفته، کلی بار دارد، مثل یک دفترچه یادداشت برای آدمهای بیحافظه میماند، که یادشان نرود، از کجا آمدند، کجا هستند، تا بدانند کدام طرفی میروند. گفتن اینها برای آن بود که یادآوری کنیم: «آیین تقوا ما نیز دانیم...» این نیست که نوستالژیبازها، از پشت کوه آمده باشند، منتها چارهای نیست، دلشان تنگ آن ارتباطات صورتی و اساماسهای خوب است، عقلشان میرسد که تلویزیون السیدی از رادیو و گلکسی از نوکیا ۱۲۰۰ پیشرفتهتر است.
اکثرا هم پولش را دارند، هم هوشش را که یکی از این کتلت شیشهایهای جدید بخرند و مصرف کنند، موضوع این است که نمیخواهند، قهر کردند با همه این اشیاء که وسیله دوری آدمهاست! شاید هم نباشد، اما از نظر نوستالژیبازها، متهم هستند.
آخر هفته ها با «آخر هفته دنیای اقتصاد»
شما میتوانید از طریق شماره تلفن 87762120 نظر خود را در مورد مطالب «آخر هفته» با ما در میان بگذارید.
اینکه تلویزیون ایران مینویسد «+۳۰» و کارتونهای دوران مجریگری آقای پاکدل را پخش میکند و اتفاقا جواب هم میگیرد، اینکه یک نفر پیدا میشود و عکس پاک کن جوهری و شیرکاکائو شیشهای کوچک را چاپ میکند و بعد اسمش را میگذارد کتاب ِ «شما یادتون نمیاد...» و این همه طرفدار پیدا میکند، شاید برای خیلیها موضوعی جدی نباشد. تا بهحال شده فکر کنید چرا همه ما وقتی به گذشته نگاه میکنیم آهی میکشیم؟ انگار دلمان تنگ شده، انگار که نه؛ حتما دلمان تنگ شده است. بله؛ ما دلمان تنگ شده است. در اینکه دلمان تنگ شده هیچ شکی نیست، اما در اینکه دلمان برای چه چیزی تنگ شده کمی حرف هست. آدمها که دلشان برای قبل تنگ میشود، از خیلی از چیزهایی که حالا هست بدشان میآید. اینهایی که با مظاهر دنیای جدید انگار دشمنی دیرینه دارند و آه دلشان به «یادش بخیر» وصل شده، احتمالا دلشان برای بوی بخاری نفتی، صف طولانی شیر، برفکهای متوالی تلویزیون، کلاسهای درس تنگ و... تنگ نشده است. عقل سلیم میتواند تشخیص بدهد ۲ در ۲ برابر با ۴ است و همه دوره ابتدایی را گذراندند. همه میدانیم گوشی اپل، از گوشی نوکیا ۱۲۰۰ پیشرفتهتر است، اما خیلیها با اپل لج هستند!
اتفاقا همین چند وقت پیش بود که با یکی از بچههای تحریریه که فقط ده سال بعد از ما بهدنیا آمده، درباره دوران کودکیمان حرف میزدیم. درباره «وسطیها زیر میز» و درباره «ضربههای متوالی روی قطع کن تلفنهای قدیمی، به عنوان پیجر» و چقدر هم خندیدیم. معاشرت خوبمان که تمام شد، از هم (دو نفر همسن) پرسیدیم: «راستی دل ما برای همه این بدبختیها تنگ شده؟ گریه کنیم یا بخندیم که دلمان برای فوتبال بازی کردن با نخود زیر جلد مشمایی کتابمان تنگ شده؟»
موضوع این است که دل کسی اینجا برای بدبختیها تنگ نشده است. دل آدمها برای ارتباطهایی تنگ شده که هر روز کمرنگتر میشوند. مثلا همین پیامک، بگذار ببینیم اگر پیامک نبود، سر و ته دید و بازدید نوروز، که آخرین حلقه «دیدارهای صورتی» بودند اینقدر سریع هم میآمد؟
دیگر کسی برای دیدار زحمت نمیکشد، اینطور پیش برود - که قطعا پیش خواهد رفت چون نگاه غالب همیشه نگاه رو به جلو است - تا چند سال بعد ما در سلولهای انفرادی نامرئی حبس میشویم. دنیا باید عوض شود، کسی هم مخالف نیست، اما چرا این عوض شدنش مدام به سمت دورتر شدن میرود؟ اینکه «عصر ارتباطات» است، درست، اصلا هم فریب نیست، موضوع یک سوءتفاهم درباره مفهوم «ارتباط» است. بعضیها یک چیز از ارتباطات در ذهن دارند و بعضی دیگر که به «نوستالژی باز» معتقدند احساس را نمیشود روی چت نوشت، این شکلکهای یاهو مسنجر، خیلی خیلی کوچکتر از آن هستند که بتوانند مفاهیم انسانی را جابهجا کنند.
یک چیزی هم در مردمشناسی هست به نام شیءباوری یا اصطلاح فرنگیاش «Fetishism» این هم نه برای دوره فعلی باشد، قدمتش اندازه تاریخ است. اتفاقا در تعریفش هم آمده نماد باوری که حلقه ارتباطی است بین فرد و اکثرا نیروهای فراطبیعی! ما دلمان برای احساسی که کنار بخاری نفتی، دلمان برای هیجانی که موقع سر کشیدن شیرکاکائو شیشهای، دلمان برای ذوق و شوق تماشای «بامزی» صبح جمعهها، دلمان برای جمع شدن خانواده دور هم برای گوش دادن به صبح جمعه و صدای ایرج نوذری - یا تا همین چند سال قبل - دلمان برای دیدن یک اساماس هیجانانگیز یا یک صدا از گوشی ۱۲۰۰ مان تنگ شده است.
دقت کنید، دلمان برای بخاری نفتی، دلمان برای کارتون بامزی، دلمان برای رادیو و صبح جمعه و گوشی موبایل 1200 تنگ نشده است. دلمان برای آن حسها تنگ شده و همه مظاهر دنیای جدیدمان، از پکیج گرفته تا این گوشیهای جدید، شدهاند گوشت قربانی این وسط.
یادگاری بازی و آشغال جمع کردن هم اتهام دیگر نوستالژی بازها است. این وسیلهها، این اشغالها، این تکه کاغذهای کادو، این نقاشیها، این گوشیهای موبایل قدیمی و زهوار در رفته...باور کنید کسی دلبسته اینها نیست! اینها شبیه کامیونهایی هستند که اسباب خانهای را میبرند، بارش مهم است و الا کامیون که کامیون است! این ۱۲۰۰ زهوار در رفته، کلی بار دارد، مثل یک دفترچه یادداشت برای آدمهای بیحافظه میماند، که یادشان نرود، از کجا آمدند، کجا هستند، تا بدانند کدام طرفی میروند. گفتن اینها برای آن بود که یادآوری کنیم: «آیین تقوا ما نیز دانیم...» این نیست که نوستالژیبازها، از پشت کوه آمده باشند، منتها چارهای نیست، دلشان تنگ آن ارتباطات صورتی و اساماسهای خوب است، عقلشان میرسد که تلویزیون السیدی از رادیو و گلکسی از نوکیا ۱۲۰۰ پیشرفتهتر است.
اکثرا هم پولش را دارند، هم هوشش را که یکی از این کتلت شیشهایهای جدید بخرند و مصرف کنند، موضوع این است که نمیخواهند، قهر کردند با همه این اشیاء که وسیله دوری آدمهاست! شاید هم نباشد، اما از نظر نوستالژیبازها، متهم هستند.
آخر هفته ها با «آخر هفته دنیای اقتصاد»
شما میتوانید از طریق شماره تلفن 87762120 نظر خود را در مورد مطالب «آخر هفته» با ما در میان بگذارید.
ارسال نظر