چه کنیم وقتی ارزشمندترین روابطمان خراب میشوند؟
زوج دیگری گزارشهای سرگرمکننده و جالبی مینوشتند و ماهی یکبار که برای شام با هم بیرون میرفتند، دربارهشان صحبت میکردند. از آنجا که خود موضوع جذاب و خندهدار روایت میشد و بازخوردها هم با نهایت مهربانی و مثل خود موضوع به شوخی رد و بدل میشد، هم گفتوگوی خوبی را برای شبشان میساخت و هم باعث میشد بفهمند در چه حوزهای میتوانند بهتر عمل کنند. فرزندانتان را هم در چنین گفتوگوهایی مشارکت دهید تا احساس کنند عضوی از تیم هستند. از آنها بپرسید که به نظرشان شما چگونه والدی هستید. قرار هم نیست گفتوگوی سخت و سنگین و آزاردهندهای باشد. میتواند فقط در حد یک پرسوجوی ساده باشد. حواستان باشد که اگر ندانید مشکلی در حال شکلگیری است نمیتوانید با آن مقابله کنید. برنامهریزیهای مرتب اینچنینی میتواند مانع بروز بسیاری از بحرانها شود.
برای پرداختن به مشکلات، گفتوگوهای بیپرده و آیندهنگری داشته باشید. برخی از افرادی که با آنها مصاحبه کردیم، در تعاملاتشان با دیگران تغییرات ظریفی ایجاد کردند تا با روشهای کوچک و سادهای خرده استرسهایشان را به حداقل برسانند. به عنوان نمونه ببینید میلا، مدیر یکی از بخشهای یک شرکت نرمافزاری جهانی، با چالش پراسترس هماهنگی با خواهر و برادر برای مراقبت از والدین سالخوردهاش چگونه مواجه شد. فقط یک تماس تلفنی از خواهرش درباره اینکه باید برای پدرشان از پزشکی وقت بگیرند، میتوانست کل روز او و کیفیت کارش را تحتتاثیر قرار دهد.
میلا اعتراف کرد: «خیلی خوشرو نبودم. آن لحظه تمام فکر و ذکرم این بود که یعنی باید یک روز دیگر هم مرخصی میگرفتم و به همین خاطر با او تند صحبت کردم.» از آنجا که شغل میلا تمام وقت بود، بیشتر مسوولیت مراقبت روزمره از والدینشان بر دوش خواهرش افتاده بود و او از این موضوع احساس گناه میکرد. او و خواهرش هرگز بیپرده و مستقیم با هم مشاجره نمیکردند، اما هربار که مشکل و نیاز تازهای پیش میآمد، ناخودآگاه تنش بینشان بیشتر میشد. میلا میگفت: «فرقی نمیکرد چه تصمیمی بگیریم. حس بدی به خودم داشتم و از خودم راضی نبودم.»
خوشبختانه میلا به جای اینکه فورا یک روز دیگر را مرخصی بگیرد تا پدرش را دکتر ببرند، قدمی به عقب برداشت و متوجه شد که او و خواهرش به جای اینکه برای مدیریت نیازهای فزاینده والدینشان برنامهریزی مشخصی داشته باشند، صرفا در قبال مسائلی که پیش میآمد، تصمیمات واکنشی میگرفتند. پس به خواهرش پیشنهاد کرد شام با هم بیرون بروند تا درباره آینده و اتفاقاتی که دور از تصور نیست صحبت کنند. در طول شام هردو از این گفتند که احساس میکنند دارند کوتاهی میکنند؛ آن هم نه فقط نسبت به پدرومادرشان بلکه نسبت به خانواده خودشان هم چنین حسی داشتند. میلا به ما گفت: «من نمیدانستم او هم چنین احساسی دارد. فکر میکردم فقط از من و کمکاریهایم ناامید است. گفتوگوی مستقیم و بیپردهای که داشتیم واقعا خوب بود.» در همان ملاقات آن دو برای اولین بار ناراحتیشان از کمکاری برادرشان را هم به زبان آوردند. برادرشان یکی از شرکای مدیر یک شرکت مشاوره بود و بسیار پرمشغله بود، اما خواهرها حتی به این فکر هم نکرده بودند که از او هم کمک بخواهند. از این موضوع بیزار بودند که شرایط خانوادگیشان به یکی از آن کلیشههای جنسیتی مبتلا شده بود که در آن همیشه بار نیازهای اضافی را زنان خانواده به دوش میکشند. خانوادهای که در آن بزرگ شده بودند و مدل روابطشان هرگز این شکلی نبود و قطعا نمیخواستند چنین تصویری در ذهن فرزندانشان نقش ببندد. پس میلا و خواهرش با هم قرار گذاشتند که دو هفته یک بار درباره مسائل پیش رو صحبت کنند و تمرکز این دیدارها روی برنامهریزی باشد، نه اشاره مستقیم و غیرمستقیم به اینکه چه کسی بار بیشتری بر دوش دارد و چه کسی کمکاری میکند.
یکی از موارد برنامهریزیشان این بود که از برادرشان خواستند آخر هفتهها که مشغله کمتری دارد حضور داشته باشد و کمکی برساند. برخلاف تصورشان، این ایده به شدت با استقبال برادرشان مواجه شد. او احساس میکرد در تمام این مدت کنار گذاشته شده بوده و خوشحال بود که بالاخره میتواند بخشی از این تعامل باشد. میلا با عقب رفتن و بررسی الگوی معیوبی که خودش و خواهر و برادرش در آن گیر کرده بودند، توانست چگونگی و زمان همکاریشان را تغییر دهد تا بتوانند بدون خشم و تنش و تخریب روابطشان، به پدر و مادرشان خدمت کنند.
نحوه برخورد خود با افراد منفی را تغییر دهید. مجموعه گسترده تعاملاتتان با تکتک آدمهای مهم زندگیتان را در نظر بگیرید و ببینید چگونه میتوانید هرکدام را تغییر دهید. ممکن است سعی کنید رفتاری را تغییر دهید یا برای اینکه فاصلهای ایجاد کنید، دیرتر پاسخ کسی را بدهید یا صرفا در تعطیلات او را ببینید. شاید هم آنقدر شجاع باشید که بتوانید رابطهای را که همواره مخرب است قطع کنید.
اغلب ما چنین شخصی را در زندگیمان داریم. شاید فامیل دوری که فقط نواقص را میبیند و به زبان میآورد. حتی کوچکترین تعاملات با چنین افرادی هم میتواند ناراحتکننده باشد. لازم نیست بلافاصله آن شخص را از زندگی خود حذف کنید، اما میتوانید به روشهای گوناگونی ارتباط خود را کمرنگ کنید. تعداد ملاقاتهایتان را کاهش دهید و در هر برخورد دسترسی محدودی به آن شخص دهید. لازم نیست حتما کنارش بنشینید و حواستان باشد که همیشه در مهمانیهای دستهجمعی او را ببینید تا منفینگریاش تاثیر کمتری روی شما داشته باشد. اگر این تلاشها خردهاسترس ناشی از حضور آن شخص در زندگی شما را حذف نکرد، میتوانید به تغییر بزرگتری فکر کنید.
بپذیرید که برخی چیزها خارج از کنترل شماست. برای کارهایی که حاضرید انجام دهید سقفی تعیین کنید و به خود اجازه دهید باقی را نادیده بگیرید. با افرادی که در موقعیت مشابهی قرار دارند صحبت کنید تا دریابید رویکرد معقول و منطقی چیست. حسن دیگر چنین مکالمهای این است که متوجه میشوید فقط شما نیستید که با چنین چالشی دست به گریبانید و کمتر احساس تنهایی میکنید. یکی از افرادی که با او مصاحبه کردیم، به دلیل درگیری با اولیای مدرسه که میخواستند کودک کندذهنش را از مدرسه بیرون بیندازند، با استرس وحشتناکی دست و پنجه نرم میکرد. او پس از یک دوره مبارزه طولانی برای نگه داشتن فرزندش در مدرسه به یک گروه حمایتی از والدینی با شرایط مشابه پیوست و آنجا متوجه شد که اگر پسرش را از مدرسه درآورد، مسوولیت آموزشش بر دوش خود اوست. پس به توصیه بقیه والدین حاضر نشد کودکش را از مدرسه خارج کند و از اولیای آنجا خواست که پسرش را به مدرسهای منتقل کنند که خدمات و رسیدگی لازم را ارائه دهد.
منبع: کتاب The Microstress Effect