چرا احساس نمیکنید خودتان هستید؟
تشخیص خردهاسترسهایی که هویت ما را به چالش میکشند سختتر از خردهاسترسهایی است که ذخایر احساسی و ظرفیتی ما را به تاراج میبرند. خردهاسترسهای ظرفیتخوار همینکه مکث کنید و دنبالشان چشم بگردانید، آشکار میشوند؛ خردهاسترسهایی که ذخایر احساسی شما را خالی میکنند هم همینطور. کافی است بعد از تعاملات مشخص به علت خستگی یا بیانرژی شدنتان فکر کنید تا به ماهیت آن خردهاسترس پی ببرید. اما خردهاسترسهای هویتی به واسطه تعاملاتی که در محیط کار یا زندگی شخصیمان عادی تلقی میکنیم –چون آدمها و محیط پیرامونمان آن را عادی تلقی میکنند- روی هم انباشته میشوند.
بسیاری از کارکنانی که با آنها مصاحبه کردیم، گفتند که تعاملات محل کارشان، به آهستگی و رفتهرفته به شکلی ارزشهایشان را تغییر داده که از یک جایی به بعد ناگهان دیگر خود را نمیشناختند. به نوعی فرق کرده بودند. این مسأله بهخصوص درباره افرادی که هویتشان حول کارشان شکل گرفته بود، شدیدتر بود. وقتی کار اصلیترین عامل وجودی و میزان ارزشمندی ما در جهان باشد، به راحتی با هر فشاری با هویتمان کنار میآییم، چون فکر میکنیم بخشی از چیز بزرگتری هستیم. در حالی که این اتفاق به راحتی میتواند ما را به سوی تبدیل شدن به شخصیتی سوق دهد که نمیخواستیم باشیم. همانطور که یکی از مصاحبهشوندههای ما گفته: «من تبدیل به یکی از آن آدمهایی شدهام که قبلا هرگز از آنها خوشم نمیآمد. حتی نمیدانم چطور چنین چیزی اتفاق افتاده.»
حین مصاحبه بارها و بارها شنیدیم بسیاری از افراد موفق یک آن از خواب بیدار شده و فهمیده بودند که سه، پنج یا حتی ۱۰ سال از عمرشان را صرف تعقیب و تلاش برای به دست آوردن چیزی کرده بودند که در ابتدای راه کاملا با آن مخالف بودند. شنیدن تجربیاتشان در مواجهه با آن لحظه هوشیاری و آگاهی اغلب دلخراش بود. زنی به ما گفت که فکر میکرد همکارانش دوستان واقعیاش هستند تا اینکه به کرونای سختی مبتلا شد و هیچکدام از آن همکاران با وجود اینکه میدانستند او تنها زندگی میکند کوچکترین خبری از او نگرفتند؛ حتی هنگامی که به آنها ایمیل زد و گفت شرایط بسیار سختی دارد هم هیچکدامشان به زبان نیامدند که چگونه میتوانند کمکی به او بکنند. مرد دیگری گفت در یک ملاقات اولیا و مربیان متوجه شده که پسر نوجوانش هیچ ذهنیتی از اینکه پدرش در یک بانک سرمایهگذاری جهانی چه کاری انجام میدهد، ندارد. فرزندش برای معلم تاریخش، پدرش را «فئودال و غارتگر» توصیف کرده بود.
او متوجه شد دلیلش این بوده که به ندرت درباره کارش حرف مثبتی میزده؛ نه به این دلیل که کارش پیچیدهتر از آن بود که قابل توضیح باشد بلکه به این خاطر که به کاری که انجام میداد و تاثیری که بر دنیا داشت افتخار نمیکرد.
بسیاری از مصاحبهشوندگان با تعمق و تامل متوجه شدند که سالها انتخابهای کوچک و در ظاهر بیاهمیت، آنها را به لحظه بیداری رسانده بود و تازه اینها خوششانس بودند که از خواب خرگوشی برخاستند. خیلیها هرگز متوجه نمیشوند که زندگیشان چگونه در تضاد با ارزشها و هویتی قرار گرفته که زمانی برایشان مهم و ارزشمند بوده. در واقع، الگویی که در مصاحبههای ما بسیار رایج بود، فرد بسیار موفقی بود که قلههای موفقیت شغلی را درنوردیده، اما پشت سرش چند طلاق، فرزندانی غریبه و حتی وضعیت سلامتی فاجعهباری را به جا گذاشته بود. خردهاسترسهایی که هویت این افراد را به چالش کشیده بود، آنها را در مسیری سوق داده بود که هرگز قصد نداشتند پا در آن بگذارند، اما قدم به قدم از آن سر درآورده بودند.
تجربیات و روابط خارج از کار هم میتوانند به مرور زمان سبب تغییر در ارزشهای ما شوند. ما میبینیم که دیگران موفقیت را به واسطه طبقه اجتماعی و وضعیت مالی میسنجند و به مرور ما هم همینها را معیار قرار میدهیم. این مقایسههای اجتماعی به سرعت و به وفور و اغلب ناخوادآگاه صورت میگیرند و باعث میشوند هرگز
از داشتههایمان راضی نباشیم. این نارضایتی همیشگی باعث میشود به شیوههایی سعی در جمعآوری ثروت داشته باشیم که ارزشهای ما را به چالش میکشند.
ما ناآگاهانه تعریف دیگران از موفقیت را برمیداریم و بهای وحشتناکی هم برایش میپردازیم. مطمئنا همین حالا و هنگام خواندن این نوشته هم یاد کسی افتادهاید که فکر میکنید زندگیاش در مسیر وحشتناکی پیش رفته چون تمرکزش را روی چیزهای اشتباهی قرار داده است. مصاحبهشوندگان اغلب به این موضوع اشاره کردند که در تعقیب تصور اشتباهشان از موفقیت، زیادهروی کردند و به هوای خانهای گرانتر یا عنوان شغلی دهانپرکنتری زمان بیشتری را در جاده و محل کار و دور از خانواده گذراندند، اما موفقیتی که به دست میآوردند، هرگز آن چیزی نبود که قرار بود باشد.
از آنجا که تشخیص خردهاسترسهایی که هویت شما را به چالش میکشند، از همه سختتر است، باید حواستان به نشانههای ظریفش باشد. شاید بهترین توصیف برای خرده استرسهایی که هویت شما را به چالش میکشند، آن احساس ناخوشایندی باشد که
وقتی از شما میخواهند کاری انجام دهید که کمی متزلزلتان میکند، سراغتان میآید.
«از درخواستش خوشم نمیآید، اما کار کوچکی است، پس انجامش میدهم.» یا «ناراحتم که مسابقه ریاضی دخترم را از دست دادم، اما دفعه بعدی خودم را میرسانم.»
متوجه وخامت شرایط هستید؟ ما حتی از فشار برای ارتکاب فریبکاری، دلالی یا خدایی نکرده کار غیرقانونی هم حرف نمیزنیم. خردهاسترسهایی که هویت شما را به چالش میکشند بسیار نامحسوستر هستند. تصمیمی که گرفتهاید، بهرغم تمام توجیههایی که برایش دارید، حس بدی به شما میدهد. این همان خردهاسترس هویتی است.
منبع: کتاب The Microstress Effect