ساختارمندی یا آزادی عمل؛ چالشها و ترسهای کارآفرینی
آیا کارآفرینی برای همه مناسب است؟
شاید همه ما این حس را در مقطعی از زندگی حرفهایمان تجربه کرده باشیم. و این دقیقا اتفاقی است که زودهنگام برای «جما اسبگ» افتاد. جما سال ۲۰۲۱ فارغالتحصیل شد. میخواست مشاور شود. یک شغل عالی پیدا کرد که در آن زمان، شغل رویاهایش بود. خیلی هیجانزده بود.
حدود یک سال و نیم آنجا کار کرد تا اینکه تصمیم گرفت استعفا دهد و به پروژهای که واقعا عاشقش بود بپردازد: ساخت پادکست خودش. او حالا مجری و تهیهکننده پادکستهای معروفی به نام
«روانشناسی دهه ۲۰ سالگی» است. نمونه یک کارآفرین موفق. اما آیا کارآفرینی برای همه مناسب است؟
اخیرا «ایلینی ماتا» از مجله کسب و کار هاروارد با جما گفتوگویی داشته و این سوال را با او مطرح کرده. جما از تجربهاش میگوید و از چالشها و فراز و نشیبهای کارآفرینی پرده برمیدارد.
اولین گفتوگو دقیقا همان روزهایی است که جما از کارش استعفا داده بود تا تماموقت به تهیه پادکست بپردازد. گفتوگوی دوم، ۵ماه پس از آغاز پادکستش است:
ایلینی میگوید: گفتوگوی امروز ما درباره سوالی است که ذهن بسیاری از ما کارمندها را درگیر کرده. «آیا باید استعفا دهم و دنبال رویاهایم بروم؟» بعضیها مخصوصا آنهایی که مسوولیت مالی چندانی ندارند این ریسک را میپذیرند اما حتی اگر جزو این افراد باشید، باز هم ممکن است نگران امنیت شغلی باشید. بدون داشتن یک نقشه راه، از کجا بفهمیم آیندهمان چه شکلی است؟ پیش از گرفتن این تصمیم بزرگ، سوالات و ابهامات بسیاری را باید لحاظ کنید. ما برای پاسخ به آنها از جما دعوت کردهایم تا مهمان امروز ما باشد. ما ماهها پیش که او تازه ابتدای راه بود با او مصاحبه کردیم. به ما گفت که چطور از شغلش استعفا داده، تصمیم گرفته جابهجا شود و با چالشهای بزرگی از جمله تنهایی و هزینههای زندگی روبهرو شود. ۵ماه بعد، دوباره سراغش رفتیم تا ببینیم اوضاع چطور پیش میرود و کدام یک از ترسهایش، واقعی بودهاند. البته این تنها یک ماجراست.
بسیاری از آدمها بر سر این دوراهی قرار میگیرند. هدف ما از گفتوگو با جما این است که احتمالات و بده بستانهای کارآفرینی را بررسی کنیم.
گفتوگوی اول
ایلینی: خوش آمدی جما. برایمان بگو چرا تصمیم به استعفا گرفتی؟
جما: همه کسانی که مشاور بودهاند میدانند که ساعت کار این شغل، فراتر از ۹ تا ۵ است. اگر یک روز ۹ تا ۵ کار کنید، آن روز، روز شانس شماست. من پروژه پادکست را در دوران کارمندی شروع کرده بودم.
آن را در اوقات فراغت محدودی که داشتم جا داده بودم؛ اوقاتی که آدمها معمولا صرف دیدار با دوستان یا تماشای تلویزیون میکنند.
درک میکنم. چون خودم هم به موسیقی علاقه دارم و در کنار کارم، آهنگسازی میکنم. یکجا توییتی خواندم که نوشته بود «اگر از ساعت ۹ تا ۵ برای کار وقت میگذارید، میتوانید از ۵ تا ۱۰ شب را هم صرف یک فعالیت جانبی کنید.» اما مشکل اینجاست که مشغلهها زیاد است. پس کی وقت کنیم استراحت کنیم؟ ولی وقتی عاشق آن کار هستی، بالاخره انجامش میدهی. پس پادکست را همزمان با کارمندی پیش میبردی. برایم سوال است که کی این فکر به ذهنت رسید که استعفا دهی و برای خودت کار کنی؟
چند ماهی میشود.
فقط چند ماه؟
بله. اتفاقا در آن شرکت به دنبال ترفیع رتبه بودم. با خودم میگفتم پلههای ترقی را یکی یکی طی میکنم و پادکست را هم در کنارش پیش میبرم. تازه به فرهنگ آنجا عادت کرده بودم و فضا را دوست داشتم. ترک آنجا راحت نبود.
تا اینکه یک روز یک کارگزار پادکست با من تماس گرفت. من تا آن موقع نمیدانستم که چنین شغلی وجود دارد. او گفت که به پتانسیل من ایمان دارد و راه و چاه را به من نشان میدهد.
پس از چند ماه همکاری و تمرین، متقاعدم کرد که میتوانم استعفا دهم. گفت «این پادکست میتواند شغل تماموقت باشد.»
چند سوال درباره دوران استعفا دارم. اولین روز آزادیات چه حسی داشتی؟
راستش حس تنهایی. مثلا وقتی کارمند بودم، نرمافزار تیمز داشتیم که همه چیز را به ما یادآوری میکرد. مثل جلسات. اما حالا باید از تقویم گوگل استفاده کنم چون زندگی کاریام با زندگی شخصیام ادغام شده. دیگر از هم جدا نیستند. قبلا میگفتم «فلانی، ببخشید. بین ساعت ۹ تا ۵ نمیتوانم شما را ببینم چون سر کارم» اما حالا باید زمانم را خودم مدیریت کنم. دیگر مجبور نیستم در این بازه زمانی مشخص، کار کنم و سعی کنم متمرکز باشم.
هم سخت است هم جالب.
یکی از انگیزههای اصلیام برای استعفا این بود که میان زندگی شخصی و کاریام توازن برقرار نبود. با اینکه بعد از استعفا احساس تنهایی داشتم اما در روزهای کارمندی هم تنها بودم چون هم تماموقت کار میکردم و هم پادکست را پیش میبردم و دیگر وقت دیدار با دوستانم را نداشتم. دائم قرارهایم را با آنها کنسل میکردم. مجبور بودم خیلی چیزها را فدا کنم. خدا دوستانم را حفظ کند که تحملم کردند. پس مدتها قبل از استعفا، یعنی همان زمان که پادکست را شروع کردم، تنها شدم. اما حالا دوستهایی دارم که در این حوزه کار میکنند. هنوز مدت زیادی نگذشته. دوست دارم ببینم آیا پادکست، تبدیل به کل هویت من خواهد شد. آیا کل زندگیام را به خود اختصاص خواهد داد؟
اتفاقا با برادرم صحبت میکردم و میگفت که از انجام تماموقت کاری که عاشقش است، میترسد. ممکن است از آن متنفر شویم چون صبح تا شب همان را انجام میدهیم. و تبدیل میشود به «فقط کار.»
اگر فعالیتی که عاشقش هستی به مرور تبدیل شود به «صرفا یک شغل»، ممکن است از آن متنفر شوی. اما من اجازه نمیدهم این ترس مانعم شود. به هر حال اگر دنبال رویایت بروی، کمتر حسرت میخوری.
تغییر ساعت کار از ۹ تا ۵ به ساعات «گسترش یافته» چه تاثیری در زندگیات ایجاد کرده؟ به هر حال، حالا باید خودت برای خودت تصمیم بگیری.
ابتدا به تغییرات در زندگی روزمره میپردازم. اولا انعطافپذیری کمک بسیاری به سلامت روانم کرده. آن وقتها من بعد از کار به ساخت پادکست میپرداختم پس ساعت کارم خیلی بیشتر از ۹ تا ۵ بود. شرایط الان بهتر شده. انعطافپذیری باعث شده که تصمیمها دست خودم باشد. مثلا وسط روز تصمیم میگیرم دو ساعت پیادهروی کنم در حالی که سابقا این امکان وجود نداشت. حالا میتوانم دو ساعت پیادهروی کنم و از آن طرف، تا ۷ کار کنم تا آن دو ساعت جبران شود. گرچه حالا زمانم دست خودم است، اما زندگیام مثل قبل ساختارمند نیست. وقتی بیش از حد انعطافپذیری داری، ثبات رویهات از بین میرود. سختتر میتوانی به خودت انگیزه دهی. کارها از دستت در میرود. اما از سوی دیگر، وقتی بیش از حد ساختارمند هستی، آزادی کافی برای خلاقیت نخواهی داشت، زمان کافی برای ایجاد توازن میان زندگی و کار نخواهی داشت و نمیتوانی به سلامت روان و سایر چیزهایی که برایت مهمند بپردازی. راستش، گذشتن از ساختار، بیشتر از هر چیزی من را میترساند. وقتی کارمند هستی، یک جایی هست که هر روز به آنجا میروی و همه را می-شناسی و آنها هم تو را میشناسند. با آنها دوست هستی. ده ساعت روزت را با آنها میگذرانی. با آنها غذا میخوری و دست کشیدن از آن روتین و ساختار، برای من خیلی سخت بود. دست کشیدن از این که یک نفر، وظایفت را تعیین کند و سپس عملکردت را ارزیابی کند. این یکی از مواردی است که روی سلامت روانم تاثیر خواهد گذاشت چون حالا زمان بیشتری را تنها میگذرانم و منزویتر خواهم شد. این بزرگترین نگرانی من است.
اصلا به فقدان ساختار فکر نکرده بودم. به نظرم آن سبک زندگی، یک جور منطقه امن است چون عادت کردهای که یک نفر به تو بگوید چه وظایفی داری و چطور انجامشان دهی. و حالا به خود میآیی و میبینی کاملا آزادی که ساختار خودت را بسازی. که خیلی باحال است.
تا به حال به این فکر کردی که یک روز کار موسیقی را تماموقت انجام دهی؟ برایش زمان مشخص کردهای؟
سوال خوبی است. تا به حال به آن فکر نکردهام.
بد نیست به آن فکر کنی.
به آن فکر نکردهام چون الان یک دختر دو ساله دارم و در حال حاضر، بیمه و مزایا و امنیت شغلی برایم مهم است. یک جور طرز فکر غربی. این چیزها من را میترسانند و مانعم میشوند. اما تو این موانع را برداشتهای. تو استعفا دادی. خیلی جسارت میخواهد. واقعا آفرین به تو. الان ترس خاصی داری؟
من در استرالیا زندگی میکنم و شرایط برای کارآفرینی مناسبتر است. مثلا اینجا بیمه درمانی رایگان است. اگر جز این بود، من هم میترسیدم. بهعلاوه، من بچه ندارم و همین خیلی تاثیر دارد. من نمیگویم همه بروند از شغلشان استعفا دهند. داستان من، یک ماجرای الهامبخش است که میگوید این کار، شدنی است اما نه اینکه همه باید انجامش دهند. و در جواب سوالت باید بگویم، بله، واقعا وحشتزدهام.
از چه چیزی؟
یک سال و نیم اول، پادکستم واقعا هیچ شنوندهای نداشت. هیچ نیروی محرکه خارجیای نداشتم که همین باعث میشد بیشتر عاشق کارم شوم. وقتی محتواها طرفدار پیدا کردند، ناگهان سر و کله شنوندهها هم پیدا شد. آنقدر سرم شلوغ بود که ترسیده بودم چون من یک دختر استرالیایی ساکن در یک شهر کوچک بودم که حالا کارم گرفته بود و کلی آدم سراغم میآمدند.
چیزی که امروز مرا میترساند دوباره آسیبپذیر شدن است. پایین آمدن اعداد و ارقام. این که ناگهان به نقطهای برسم که دوباره هیچ کسی نباشد. حالا که به این حجم از ستایش و تعامل عادت کردهام، اگر ناگهان تعداد شنوندهها کم شود چه؟
در گفتوگوی بعدی، جما از پنج ماه تجربه کار بدون کارفرما میگوید. او کارآفرینی در ماههای اول را به ترن هوایی تشبیه کرده اما نتیجه را مثبت ارزیابی میکند. او میگوید هرگز حاضر نیست به کارمندی و سبک زندگی ۹ تا ۵ برگردد. او معتقد است آن سبک، دست و پایش را بسته بوده در حالی که حالا آزاد است هر زمان که خواست سختتر کار کند. او حالا مسوول حجم کار، محتوا و نتیجهاش است. در زندگی کارمندی، شما در محدوده زمانی و ساختاری کار میکنید که شخص دیگری برای شما تعیین کرده. جما توضیح میدهد که پس از استعفا، چطور توانسته خودش، روزهایش را ساختارمند کند.
منبع: HBR