شباهت کار و بچهداری
وینیکات اعتقاد داشت که جایگزینی نگاه کمالگرایانه در بچهداری با نگاه کفایتمحور، به نفع هر دوی والدین و کودکان است. والدینی که «به اندازه کافی خوب» هستند، برخلاف والدین عالی و بینقص از کودکانشان حمایت میکنند؛ ولی فضایی برای رشد و استقلال هم در اختیارشان میگذارند. دسته دوم کودکان ممکن است با تجربه پدیدههای مختلف در معرض درد بیشتری قرار بگیرند و همزمان باید عبور از آن تجربه دردآور را بیاموزند. در نتیجه، تابآور و شکستناپذیر بار میآیند و والدین هم در احساسات کودکانشان غرق نمیشوند.
کمالگرایی مشابه در نگاه مدرن ما به کار دیده میشود. ما کار و شغلی عالی میخواهیم تا با تمام وجود در آن فعالیت کنیم. اغلب نگاه کفایتمحور به آن نداریم. چنین جملاتی را در حالی مینویسم که در مکانی کارمحور و پرانگیزه نشستهام. روی فنجان قهوهام نیز نوشته شده است که «همیشه کاری کن که عاشقش هستی.» از آنجا که بخش زیادی از روزهای ما به کار میگذرد، بسیاری به این خواهند اندیشید که چه شغلی برگزینند.
دستکم برای کسانی که از موهبت حق انتخاب برخوردارند، این سوال مهمی است. شاید با خود بیندیشید: «چرا شغلی را دنبال نکنم که همان شور و حرارت حضور در یک رابطه عاطفی گرم را به من بدهد.»
پاسخ، ساده است. این انتظار که همیشه شغلتان عالی و غنابخش زندگیتان باشد، به رنج میانجامد. پژوهشها حاکی از آن هستند که «اشتیاق وسواسگونه» به کار، میزان فرسودگی شغلی و سایر استرسهای مرتبط با کار را افزایش میدهد. پژوهشگران همچنین متوجه شدهاند که سبک زندگی کارمحور در کشورهایی مانند ژاپن باعث سقوط نرخ زادآوری به پایینترین سطح تاریخی خود شده است. در ایالات متحده نیز تشدید انتظارات برای موفقیت شغلی، دلیل سطح بالای افسردگی و اضطراب را نشان میدهد. امروزه در سطح جهان، افراد بیشتری با علائم مرتبط با زیادهکاری فوت میکنند تا مالاریا.
بدون پژوهش نیز به طور شهودی میدانیم انتظارات بیش از حد به ناکامی میانجامد. زمانی که بخواهیم کار به ما واقعیت دهد، همواره انگیزهبخش باشد و زندگیمان را غنی سازد، هر چیزی کمتر از آن، حس شکست خواهد داشت. شغل هم مانند یک کودک چیزی نیست که همواره بتوان کنترلش کرد. منوط کردن ارزش خود به شغل، بازی خطرناکی است.
با این حال، راهکار مشکل، اهمیت ندادن به شغل نیست. افراد به طور متوسط یکسوم از زندگی خود را به کار میگذرانند (حدود ۸۰هزار ساعت). شیوه گذراندن این همه ساعت مهم است.
سوال اینجاست که چگونه بین برخورداری از شغلی معنادار و خطر بلعیده شدن هویتتان توسط کار، تعادل برقرار کنیم؟
برای این هدف، میتوان دوباره به خرد دکتر وینیکات رجوع کرد. کار کافی بهتر از کار عالی است. در این صورت، ضمن آنکه به رویاپردازی درباره کار و نتایج آن نخواهیم پرداخت، به زحمت بیپایان هم تن نخواهیم داد. شغل کافی، دعوتی است کفایتمحور به کار؛ اینکه رابطه خود را با کار تعریف کنید و به آن اجازه ندهید شما را تعریف کند.
در آخرین سال دانشگاه، فرصت مصاحبه با نویسنده محبوب خود، شاعری به نام آنیس مژگانی را داشتم. در آن دوران، مژگانی در اوج کار خود بود و دو جایزه ملی شعر پیاپی گرفته بود. او نخستین کسی بود که میدیدم قادر است از نویسندگی و هنر، امرار معاش کند. او به نقاط مختلف جهان سفر میکرد تا برای دانشجویان و موسیقیدانان سخنرانی کند. او بت حرفهای من بود. قافیههای اعجابانگیزش به من الهام میدادند. دانشجوی ۲۲ ساله شعر بودم و یک مسیر شغلی مبهم پیشرو داشتم. متقاعد شده بودم که مژگانی یک سخنرانی انگیزشی برایم خواهد کرد. فکر میکردم «به دنبال علاقهات برو» را برایم خواهد گفت؛ همانچیزی که به آن احتیاج داشتم. ولی چنین نکرد.
از او پرسیدم که آیا عقیده دارد که «عاشق کاری باشید که انجام میدهید و دیگر لازم نیست یک روز هم در زندگیتان کار کنید»؟ پاسخی داد که هیچوقت فراموش نمیکنم: «کار همیشه کار خواهد بود. بعضی از مردم کارهایی دارند که عاشقش هستند. دیگران کار میکنند تا در اوقات فراغت بتوانند به آنچه دوست دارند، بپردازند. هیچکدام از این دو رویکرد بر دیگری برتری ندارد.»
با پاسخش شوکه شدم. تا آن زمان فکر میکردم پی بردن به شغل آیندهام، ماموریت نهایی زندگیام است. من کلمات معروف آنی دیلارد، نویسنده آمریکایی را تفسیر کرده بودم : «آنطور که روزهایمان را میگذرانیم، بیشک همانطور است که زندگیمان را سپری خواهیم کرد.» تصور میکردم که این جمله به معنای آن است که شغل انتخابی من نهتنها کاری که انجام میدهم، بلکه هویتم را هم تعریف خواهد کرد. اما اسطوره و شاعر محبوبم میگفت که داشتن یک شغل عادی مشکلی ندارد.
به تازگی آموختهام که جمله معروف دیلارد، هیچگاه شعاری برای فرهنگ کار پرشتاب امروزی و جستوجوی بیپایان شغل رویایی نبوده است. در حقیقت، اگر بقیه شعر او را بخوانید، خلاف این موضوع نصیبتان میشود: «آنچه با این ساعت و ساعت پس از آن میکنیم، شیوه زندگی ماست. زندگی روح، نیاز کمتر و کمتری خواهد داشت؛ زمان فراوان است و مسیرش شیرین.» واژگان او خواهان حضور قلب و تأمل در لحظات است نه ترفیع و رشد.
اگر زندگی ما به طور کامل وقف کار شود، جایی برای زندگی نمیماند. اگر تمام توان خود را در کار بگذاریم، سایر جنبههای زندگیمان و نقشهایی مانند همسر، فامیل، همسایه، دوست، شهروند، هنرمند و مسافر، انرژی و فضای کافی برای رشد نخواهند داشت. بیشتر سرمایهگذاران از تنوعبخشی سبد سرمایهگذاری خود نفع میبرند. ما نیز میتوانیم همین کار را با زندگی بکنیم. فقط روی کار سرمایهگذاری نکنیم!