چرا ترک یک شغل بد سخت است؟

مارلو لاینس، مربی تیمی و شغلی و نویسنده کتاب برگزیده «در جست‌‌‌وجوی شغلی جدید» (Wanted – A New Career)، به پنج دلیل رایج سختی ترک یک شغل بد و استراتژی‌‌‌های عبور از آن موانع می‌‌‌پردازد. او می‌‌‌گوید: «تقریبا تمام مراجعان من از ترومایی که در محل کار تجربه کرده‌‌‌اند می‌‌‌گویند؛ چه ترومای حاصل از مدیری که تعمدا بی‌‌‌رحم است، یا شرکتی که قوانینی را اعمال می‌کند که به ضرر کارکنانش است، یا تعدیل نیروی پی‌‌‌درپی که باعث استرس و اضطراب می‌شود یا سیاست‌‌‌هایی که باعث می‌شود کارکنان احساس بی‌‌‌ارزشی کنند.» با اینکه این کارکنان می‌‌‌دانستند محیط کارشان سالم نیست سال‌ها در همان شغل ماندند. چرا؟ به پنج دلیل:

۱- وفاداری به «خانواده کاری»

حضور طولانی‌‌‌مدت در یک شرکت می‌تواند باعث بروز یک‌‌‌جور حس وفاداری نسبت به سازمان و اعضای تیم شود. لاینس می‌‌‌گوید مراجع من بئاتریس (اسم واقعی‌‌‌اش این نیست) بیشتر از ۱۵ سال برای یک شرکت حقوقی کار کرده بود و انتظار داشت سهامدار آنجا شود، اما بعد متوجه شد که درخواست شراکتش رد شده. «یک‌‌‌دفعه همه‌‌‌چیز برایم روشن شد. اینجا هرگز شرکت من نمی‌‌‌شد. من عمرم را برای این افراد گذاشته بودم و آنها هیچ ارزشی برایم قائل نبودند. باید تصمیم می‌‌‌گرفتم که می‌‌‌خواهم از اول شروع کنم و سعی کنم جای دیگری سهامدار شوم؟» آستانه تحمل او تا آن اتفاق بود، اما حتی با وجود پیشنهاد کاری از شرکت حقوقی دیگری که در آن سهامدار می‌‌‌شد هم، همچنان جدا شدن از شرکت برایش سخت بود. «برای جدا شدن از شرکت سابقم وحشتناک احساس گناه می‌‌‌کردم. من تک‌‌‌تک عیدهای بزرگ را با آنها جشن گرفته بودم. آنجا مثل خانواده‌‌‌ام بود.» بئاتریس در نهایت وفاداری خودش به شرکت را در یک کفه ترازو و وفاداری شرکت به او را در کفه دیگر گذاشت که به او کمک کرد تصمیم بگیرد پیشنهاد شرکت دیگر را بپذیرد.

راه‌‌‌حلش چیست؟

بپذیرید که شرکت‌ها برای استفاده از مهارت‌‌‌ها و توانایی‌‌‌هایتان شما را استخدام می‌کنند تا خدمتی را عرضه کنند. اگر شما دیگر آن ارزش ‌‌‌افزوده‌‌‌ای را که شرکت انتظار دارد فراهم نکنید یا شرکت اهدافش را تغییر دهد و مهارت‌‌‌های شما دیگر موردنیاز نباشند، شما را تعدیل خواهد کرد. حالا همین منطق را برعکس کنید. از این دریچه به خدمتی که به شرکت ارائه می‌‌‌دهید نگاه کنید که شما چه چیزهایی لازم دارید تا در شغلتان احساس رضایت و ارزشمندی بکنید. ببینید آیا شرکت همچنان آن ارزشی را که شما در زندگی به آن نیاز دارید و لایقش هستید تامین می‌کند یا نه.

برای تشخیص این مساله می‌توانید چنین سوالاتی را از خودتان بپرسید: شرکت مزایا و موقعیت‌‌‌های رشدی را فراهم می‌کند که شغل و زندگی مرا بهبود ببخشد؟ سیاست‌‌‌های شرکت نیازهای مشخص مرا در نظر می‌گیرد؟ آیا شرکت ارزشی را که من برایش به ارمغان می‌‌‌آورم به واسطه درآمد بیشتر، ارتقای مقام، شراکت یا روش دیگری که برای من اهمیت دارد به رسمیت می‌‌‌شناسد؟ رابطه شرکت-کارکنان بر اساس وفاداری و تعهد دوسویه است نه صرفا دستیابی به اهداف و نقد کردن فیش حقوقی.

۲- جو فرقه‌‌‌ای

زمانی که به شرکتی ملحق می‌‌‌شوید، همه دارند برای دستیابی به ماموریت یا هدف یکسانی تلاش می‌کنند. اگر شرکت ماموریت نیکوکارانه‌‌‌ای همچون کمک به سلامت، موفقیت و شادمانی انسان‌‌‌ها یا کمک به نجات زمین داشته باشد، کارکنان احساس می‌کنند دارند به انسانیت یا دنیا خدمت می‌کنند. تصمیم به ترک چنین شرکتی می‌تواند منجر به بروز احساس خودخواه بودن یا حتی خیانت کردن شود؛ انگار از ماموریت کلی شرکت دست کشیده‌‌‌اید و تسلیم‌‌‌ شده‌‌‌اید.

حتی اگر این شرکت تاثیر چندانی بر زندگی انسان‌‌‌ها یا دنیا نداشته باشد، جو داخلی شرکت این‌‌‌گونه است که انگار برای دستیابی به یک هدف ارزشمند دست‌‌‌به‌‌‌دست همدیگر داده‌‌‌اید. حس «بخش مهمی از یک تیم بودن» یا حس «قدرتمند بودن» به خاطر اینکه می‌توانید هر عذابی را تحمل کنید تا به هدف برسید می‌تواند اعتیادآور باشد و جنبه‌‌‌های زیان‌‌‌آور شغل را کم‌‌‌اهمیت جلوه دهد. لاینس می‌‌‌گوید آن موقع که اخبارگوی تلویزیون بودم، وقتی کسی آنجا را ترک می‌‌‌کرد تا وارد حوزه روابط عمومی یا بخش دیگری شود، همه طوری درباره‌‌‌اش صحبت می‌‌‌کردند که انگار تسلیم شده بود یا از عهده‌‌‌اش برنیامده بود. درصورتی‌‌‌که آن شخص می‌‌‌دانست دارد از ساعات کاری طولانی، تعطیلات و آخر هفته‌‌‌ها سر کار بودن و حقوق اندک برای تلاش‌‌‌های طاقت‌‌‌فرسا و ضرب‌‌‌الاجل‌‌‌های روزانه پراسترس فرار می‌کند. آنها به دنبال چیز بیشتری در زندگی بودند که هم‌‌‌راستای ارزش‌‌‌هایشان باشد.

راه‌‌‌حلش چیست؟

اگر احساس رفاقت شدید اجازه نمی‌‌‌دهد جایی را که می‌‌‌دانید محیط کاری سمی و ناسالمی دارد ترک کنید، کمی وقت بگذارید و مشخص کنید چه چیزی برایتان ارزش است و ببینید آن ارزش‌‌‌ها در این شغل - فارغ از نیازهای شرکت- برآورده می‌‌‌شوند یا نه. این سوالات را از خودتان بپرسید: در کار چه چیزی برایم مهم است؟ چگونه مشخص کنم معنایش چیست؟ کدام ارزش‌‌‌هایم مرتبا مورد احترام و توجه قرار می‌‌‌گیرند یا زیر پا گذاشته می‌‌‌شوند؟ برای اطمینان از مورد توجه قرار گرفتن ارزش‌‌‌هایم کاری وجود دارد که بتوانم انجام دهم؟

به‌‌‌عنوان ‌‌‌مثال، اگر مورد احترام بودن ارزش شماست و تعریفتان از آن این است که ایده‌‌‌هایتان شنیده و در نظر گرفته شود، وقتی مدیرتان مرتبا وسط حرفتان می‌‌‌پرد یا ایده‌‌‌هایتان را نادیده می‌گیرد، ارزش شما زیر پا گذاشته می‌شود. می‌توانید با مدیرتان گفت‌‌‌وگو کنید که چرا این ارزش این‌‌‌قدر برایتان اهمیت دارد و کاری کنید موردتوجه قرار گیرد؟ اگر نه باید تصمیم بگیرید که آیا ماموریت شرکت مهم‌تر از ارزش‌‌‌های شماست یا نه.

۳- نوستالژی گذشته شرکت

زمانی که به شرکتی ملحق می‌‌‌شوید و ماه‌‌‌ها یا حتی سال‌های فوق‌‌‌العاده‌‌‌ای را تجربه می‌‌‌کنید، حسابی با دل‌‌‌وجان درگیر کار می‌‌‌شوید. بعد تغییرات از راه می‌‌‌رسند؛ چه به‌‌‌واسطه رهبری سازمانی جدید و ساختار تازه و چه تغییر در مسیر استراتژیک شرکت. و ممکن است شما نتوانید به‌‌‌راحتی با آن تغییرات کنار بیایید. این قبیل تغییرات سازمانی می‌توانند به احساس شوک، انکار، عجز و ناامیدی منجر شوند. اگر به خودتان آمدید و دیدید گرفتار موقعیتی شده‌‌‌اید که مدت‌‌‌هاست نمی‌توانید تغییرات پیش‌‌‌آمده را بپذیرید و خودتان را با آن وفق دهید و به‌‌‌جای اینکه بگویید «نمی‌‌‌خواهم بروم چون عاشق کارم هستم»، می‌‌‌گویید «نمی‌‌‌خواهم بروم چون واقعا عاشق شرکت هستم»، در گذشته گیر افتاده‌‌‌اید و امیدوارید شرکت یک ‌‌‌زمانی به همان چیزی که روزگاری بود برگردد.

راه‌‌‌حلش چیست؟

تغییر سخت است. پس به خودتان زمان بدهید تا با آن کنار بیایید و ببینید معنای تغییر پیش‌‌‌آمده برای شغل شما چیست. بعد از آنکه تغییرات را پذیرفتید، بی‌‌‌طرفانه نگاه کنید و ببینید وضعیت کنونی هنوز ارزش‌‌‌ها و اهداف شغلی شما را برآورده می‌کند یا نه. اگر همچنان نمی‌توانید با تغییرات کنار بیایید این سوالات را از خودتان بپرسید: آن موقع که وارد این شغل شدم شرکت چگونه بود و واقعیت امروز آن چیست؟ چه چیزی محیط را برای من بهتر می‌کند؟ من می‌توانم تغییرات بیشتری اعمال کنم یا تغییرات دیگری درخواست کنم تا ارزش‌‌‌هایی را که دیگر تامین نمی‌‌‌شوند، برآورده کنم؟

شرکت‌ها، تیم‌‌‌ها و رهبران سازمانی همه تغییر می‌کنند و اغلب این اتفاقات با رشد شرکت رخ می‌دهند. این به شما برمی‌‌‌گردد که ببینید می‌‌‌خواهید در واقعیت موجود زندگی کنید یا گذشته‌‌‌ای که دیگر وجود ندارد.

۴- دستبندهای سهام

بعضی از کارکنان در شرکت محل کارشان به عنوان یک‌‌‌جور پاداش غیر‌نقدی سهمی از سهام شرکت را دریافت می‌کنند. این سهم‌‌‌ها بعد از مدت‌‌‌زمان مشخصی که معمولا چندساله است اعطا می‌‌‌شوند. به همین دلیل ممکن است بعد از تحمل محیط کاری استرس‌‌‌زا و پرتنش حتی قرص و محکم‌‌‌تر از حالت معمول احساس کنید که به خاطر سختی‌‌‌هایی که از سر گذرانده‌‌‌اید باید آن بازه مشخص را بمانید تا سهامتان را دریافت کنید. اما حاضرید تا چه حدی از تروما را تحمل کنید؟ منتظر ماندن برای به سر آمدن آن بازه زمانی می‌تواند سلامتتان را به مخاطره بیندازد. پس بسیار اهمیت دارد که دریابید ارزشش را دارد یا نه.

 راه‌‌‌حلش چیست؟

پاداش‌‌‌های سهمی برای این است که شما را در آن شغل نگه دارند و بسیاری از سازمان‌ها در طول دوران خدمتتان طرح‌‌‌های سهمی دیگری را هم برای تشویق ارائه می‌دهند. پس هرگز یک «سررسید مشخص» وجود ندارد. اما اگر بر این اساس که قبل از ترک شرکت می‌‌‌خواهید چقدر از آن سهام را نقد کنید و حاضرید از چه مقدارش بگذرید، تاریخ خروجی مشخصی در ذهن داشته باشید، می‌توانید از این دور باطل ابدی خارج شوید.

۵- ترس

پای تغییر شغل که به میان می‌‌‌آید موضوع برای ترسیدن کم نیست. ترس از اینکه از موقعیت سخت دیگری سر درآورید و مجبور شوید تازه از اول خودتان را ثابت کنید. ترس از اینکه درآمدتان کمتر از درآمد شغل کنونی باشد. ترس از اینکه حتی ندانید چطور دنبال کار بگردید. اگر به خاطر شرایط بد کاری درمانده و سرخورده شده باشید، ترس می‌تواند تا حدی شما را فلج کند که فکر کنید تغییر هرگز نمی‌تواند به محیط کاری بهتری منجر شود.

راه‌‌‌حلش چیست؟

برای اینکه بتوانید به ترس‌‌‌هایتان غلبه کنید، به جای اینکه فقط درباره اینکه زندگی در یک محیط کاری مثبت چه کیفی دارد رویاپردازی کنید، آگاهانه آن را تجسم کنید. زمانی که سعی دارید با ترس‌‌‌ها و افکار منفی‌‌‌تان مقابله کنید، چشمانتان را ببندید و این سوالات را از خودتان بپرسید: اگر از رفتن نمی‌‌‌ترسیدم چه اتفاقی می‌‌‌افتاد؟ محیط کار جدیدم چه شکلی است؟ چه بویی می‌دهد؟ چه حسی دارد؟ برای اینکه احساس اعتمادبه‌‌‌نفس بیشتری داشته باشم تا بتوانم تغییرات لازم را اعمال کنم، به چه نوع حمایتی احتیاج دارم؟

و در آخر به این فکر کنید که اگر دوست صمیمی‌‌‌تان در موقعیتی مشابه شما بود، به او چه توصیه‌‌‌ای می‌‌‌کردید.