معنابخشی: سراغ آنچه مهم است بروید
برای اینکه متوجه شویم دارا چطور بن را وادار میکند دستاوردی را که برای او معنادار است شناسایی کند، این بخش از گفتوگوی آنها را دوباره مرور میکنیم:
- دارا: اگر رامونا از تیم شما برود، چه نتیجهای برای شما دارد؟
- بن: آن وقت میتوانیم ایدههایمان را آزادانه بیان کنیم. همه احساس مالکیت بیشتری خواهند داشت و مسوولیت بیشتری خواهند پذیرفت.
- دارا: و این باعث میشود به چه چیزی برسید؟
- بن: در این صورت، بهترین ایدهها مطرح میشوند و نسبت به آنها احساس مالکیت داریم و بنابراین، نهایت سعیمان را میکنیم که به آنها حیات ببخشیم.
- دارا: چیزی که من میشنوم این است که شما تیمی میخواهید که ایدههای عالی تولید کند و متعهد به اجرایی کردن و حیات بخشیدن به آنها باشد.
- بن: بله، این دقیقا همان چیزی است که میخواهم!
- دارا: اما این فراتر از یک تیم وظیفهمند است.
- بن: بله، من یک تیم با عملکرد عالی میخواهم.
- دارا: خوب است. یک تیم با عملکرد خوب از نظر تو چه شکلی است؟ به تیمی اشاره کردی که ایدههای عالی تولید کند و به آنها متعهد باشد. به جز آن چه؟
- بن: یکی از دلایلی که ایدههای خوب تولید نمیکنیم این است که از تعارض دوری میکنیم. من دوست دارم در تیم ما در مورد وظایف و خروجی کارها بدون تخریب روابط، بحث و تبادل نظر صورت بگیرد. برای چنین کاری، به محیطی امن نیاز داریم تا بتوانیم آزادانه مخالفت خود را هم ابراز کنیم.
دارا دیدگاه شخصی خودش را نسبت به یک تیم با عملکرد بالا دارد. به طور کلی، کتابهای کسب و کار زیادی درباره این موضوع نوشته شدهاند که هر کدام یک تعریف ارائه میدهند. مساله این است که اصلا مهم نیست تعریفی «رسمی» یا «درست» داریم یا نداریم؛ مهم این است که تعریفی وجود داشته باشد که به بن انرژی بدهد و او را به هیجان بیاورد.
به این توجه کنید که این دستاورد چقدر با دستاوردی که بن ابتدا مطرح کرده بود، فرق دارد. به همین دلیل است که میگوییم «مرحله دستاورد» خیلی مهم است. اگر دارا خیلی راحت هدف بن را برای اخراج رامونا پذیرفته بود، در حل مشکلش به او کمک کرده بود، اما این دستاورد نیروبخش را نادیده گرفته بود. همچنین توجه کنید که گوش دادن و همدلی دارا، به او این فرصت را داد که نظرش را بگوید و انتظار بن را بالا ببرد تا فقط یک تیم وظیفهمند نخواهد، بلکه تیمی با عملکرد بالا بخواهد.
سوالاتی که دارا پرسید، تمرکز را از شخص رامونا، به سمت دینامیکهای تیمی تغییر داد. حالا دنیایی از احتمالات ایجاد شده که میتوان بررسی کرد. خلاص شدن از دست رامونا دیگر تنها راهحل موجود نیست. کاملا محتمل است که همتیمیهای رامونا که از ترس او سکوت کردهاند، در غیاب او ناگهان به متخصصانی که ذهنپردازی و همکاری میکنند، تبدیل نمیشوند. رفتار رامونا، بیشتر از اینکه دلیل سوء عملکرد باشد، یک نشانه سوء عملکرد است.
بنابراین، وقتی کسی یک دستاورد را شناسایی میکند که کاملا با مشکل موجود در تضاد است (حذف رامونا از تیم)، سیگنالی برای شماست که شرایط را بیشتر بررسی کنید. در گفتوگوی زیر، جینجر فکر میکند که مشکل انگیزه دارد.
گفتوگوی اشتباه:
- جینجر: برنامه ورزشی جدیدم را خیلی خوب پیش میبرم، اما میترسم، چون قبلا هم این برنامه را داشتم و وسطهایش رها کردم. دوست دارم یکی کمکم کند که اشتیاقم را در مورد آن حفظ کنم.
- فرد: خب، بیا روی روشهایی که اشتیاقت را حفظ میکنند، کار کنیم! در مورد ورزش کردن، چه چیزهایی را از همه بیشتر دوست داری؟
گفتوگوی درست:
- جینجر: برنامه ورزشی جدیدم را خیلی خوب پیش میبرم، اما میترسم؛ چون قبلا هم این برنامه را داشتم و وسطهایش رها کردم. دوست دارم یکی کمکم کند که اشتیاقم را در مورد آن حفظ کنم.
- فرد: اگر قرار باشد اشتیاقت را حفظ کنی، در نهایت به چه چیزی میرسی؟
- جینجر: خب، هر روز ورزش میکنم و اگر حس کنم آن را دوست ندارم، تسلیم نمیشوم.
- فرد: پس درستش این است که بگوییم خواسته واقعی تو هر روز ورزش کردن است - چه حس خوبی داشته باشی و چه نداشته باشی؟ یا حتی وقتی نسبت به آن اشتیاقی نداری؟
مشکلی که در رابطه با اشتیاق داشتن - یا هر احساس و نگرش دیگری - وجود دارد این است که ما نمیتوانیم حسی را که نسبت به چیزی داریم، کنترل کنیم. جینجر، در اینجا یک قانون ناخودآگاه را بیان میکند؛ قانونی که فرد برای کمک به تغییر جینجر، باید آن را بشکافد.
قانون این است: «برای ورزش کردن، باید نسبت به آن اشتیاق داشته باشم.» و به احتمال زیاد، این قانون نانوشته ریشه در گذشته دارد؛ زمانی که جینجر از خواب بیدار میشده و «حس میکرده آن را دوست ندارد» و به این نتیجه میرسیده که نمیخواهد روی دوچرخه ثابت بنشیند. فرد میتواند با پیشنهاد اینکه جینجر این عقیده را رها کند و یک ایده قدرتمندتر را جایگزین آن کند، به او کمک کند که هر روز ورزش کند: «من هر روز ورزش میکنم، چون میخواهم وقتی پیر شدم، سالم باشم و بدنی متناسب داشته باشم. و مهم نیست که فلان روز این کار را دوست دارم یا نه.»
وقتی در مورد دستاوردی میشنوید که طرف مقابل خیلی علاقهای به آن ندارد، کمی کندوکاو کنید. یکی از سوالهای مورد علاقه من برای اینکه به سطح عمیقتری از معنا داشتن برسم این است: «برای چه؟» (میخواهی این کار را انجام دهی؟)
در این نقطه، شما یک تصویر مثبت، واضح و معنادار از دستاورد نیروبخش فرد مقابل دارید. حالا وقت آن رسیده که به مرحله سه برویم: پیدا کردن فرصت در مشکل، برای رسیدن به دستاورد.