تاثیرات خردهاسترسها در زندگی حرفهای و شخصی افراد
بهندرت یک دشمن کلاسیک مثل مشتری متوقع یا رئیس بیشخصیت عامل خردهاسترس است؛ خردهاسترس را کسانی برایمان میسازند که از همه به ما نزدیکترند؛ دوستانمان، خانواده و همکارانمان. خبر خوب اینکه همینکه خردهاسترس را بشناسید، میتوانید با آن مقابله کنید. راب کراس و کارن دیلن با استفاده از جدیدترین پژوهشهایشان حقیقت علمی این پدیده را توضیح و به شما نشان میدهند چگونه در برابر خردهاسترس مقاومت کنید و درنهایت هدفمند شوید؛ هدفی که به شما کمک میکند از شر این نیروی مهاجم بیصدا که دارد زندگیتان را به یغما میبرد، خلاص شوید.
نامرئی و بیامان
قرار نبود این کتاب را بنویسیم. من (راب کراس) دو دهه درباره سازوکار شبکه زیربنایی سازمانهای تاثیرگذار و عادات مشارکتی کارکنان پیشتاز تحقیق کردهام. سعی کردهام پیشفرضهای معیوب درباره اینکه ارزشمندترین کارکنان شرکتها چه کسانی هستند و چگونه شبکههای ارتباطی را اهرم میکنند تا به نتیجه برسند را مشخص کنم؛ پیشفرضهای معیوبی که اغلب در تاروپود شرکتها تنیده شدهاند؛ با اینحال در حین انجام مصاحبههای گوناگون با افراد بسیار موفق درباره عاداتی که باعث میشود همکار تاثیرگذاری باشند، اتفاقی به مساله بزرگتری برخوردم. در یکی از اولین مصاحبههایم داستان فوقالعادهای درباره تاثیر ارتباط با دیگران در زندگی یک مدیر علوم زیستی شنیدم؛ او از یک فرد پرکار کمتحرک (به نقل از خودش) به فردی تبدیل شد که تعمدا جاهایی را برای تعطیلات انتخاب میکرد که خودش و همسرش بتوانند باهم در مسابقات ماراتن شرکت کنند. زمانی که باهم صحبت میکردیم، بسیار پرانرژی بود و کاملا مشخص بود حالش عالی است. ازآنجاکه تمرکز مصاحبههای من روی اشخاصی بود که از طرف سازمانهایشان بهعنوان کارکنان پیشتاز انتخاب شده بودند، طبیعی بود که با یکی دو دونده ماراتن صحبت کنم؛ اما در همین حین که او داشت با شور و شوق از سبک زندگی جدیدش برایم میگفت، من به موضوع دیگری فکر کردم. چطور کسی که بهوضوح هدفگرا بود، تا این حد از سلامتی و خوشبختی خودش غافل شده بود؟ یک بار از او پرسیدم اصلا چه چیزی از اول او را اینطور از مسیر خارج کرده بود؟ یک آن هاج و واج ماند و بعد گفت: «گمونم فقط زندگی بود.»
پس ما تعمدا سوالات مشابهی را از بقیه کارکنان پیشتاز پرسیدیم. بسیاری از آنها بشکه باروت آماده انفجاری از استرس بودند؛ اما بیشترشان متوجه نبودند در چه وضعیتی قرار دارند. کلی از شروع مصاحبه میگذشت تا تازه کمکم به زبان میآوردند که نمیتوانند درستوحسابی از پس کار و زندگی شخصیشان بربیایند. تازه اینها کسانی بودند که ازنظر شرکتهایشان به شکلی استثنایی موثر و تاثیرگذار بودند.
در طول مصاحبه خیلیهایشان بغض میکردند، یا حتی بغضشان میشکست و به گریه میافتادند و با تاسف میگفتند راهی برای رهایی از این وضعیت نمیبینند. من بعد از چند دهه تحقیق و پژوهش با استرس مشخصی که کارکنان پیشتاز برای دستیابی به اهداف حرفهایشان اغلب تحمل میکنند، آشنا بودم؛ اما این یکی فرق میکرد. ماهیتش همان استرس بود؛ اما شکلی از استرس که نه آنها - و نه ما- ادبیات بیان کردنش را نداشتیم. چیزی که در طول صحبتهایمان مشخص شد این بود که هیچوقت یک مساله واحد بزرگ نبود که افراد را مستأصل میکرد؛ بلکه تجمع بیامان استرسهای کوچک بیاهمیت و لحظهای بود که داشت بهشدت روی سلامتی افرادی تاثیر میگذاشت که در ظاهر به نظر میرسید دنیا به کامشان است. ما به این فشارهای کوچک میگوییم «خردهاسترس».
اطلاعات گسترده نشان میدهد که مردم در سراسر دنیا تحت سطح بیسابقهای از استرس هستند. برای مثال، گالوپ در برآورد شرایط محیط کار سالانهاش به این جمعبندی رسید که فقط 33 درصد «در مسیر شکوفایی» قرار داشتند و 44 درصد از کارمندان اعلام کردند در یک روز کاری معمولی استرس «بسیار زیادی» را تجربه میکنند که یک رکورد تازه بود. با اینحال عارضه منفی این فرم جدید از استرس بهندرت تصدیق یا بهقدر کافی به آن پرداخته میشود. این عارضه بهقدری نامحسوس است که بهندرت متوجهش میشویم؛ اما اثر تجمعی آن میتواند حتی کارکنان پیشتاز را چه ازنظر شخصی و چه ازنظر شغلی فرسوده کند.
حالا این خردهاسترسها از کجا میآیند؟
همه ما قبول داریم که در دنیایی زندگی میکنیم که 7 روز هفته و ۲۴ ساعت شبانهروز درهمتنیده شده و هرکسی در هر جنبهای از زندگیمان فقط به اندازه یک پیام، زنگ یا تماس تصویری با ما فاصله دارد. ما مجبوریم تمام مدت در دسترس باشیم؛ اما چیزی که کارکنان پیشتاز و سایر افراد باهوشی همچون شمای خواننده متوجهش نیستند این است که چطور این ارتباطات باعث سیلابی از خردهاسترس میشوند که بسیار فراتر از فهرست طولانی کارهای روز یا صفحه شلوغ تقویم پیش میروند. ازآنجاکه این نزدیکترین آدمهای زندگیمان - چه شخصی و چه حرفهای- هستند که باعث خردهاسترسمان میشوند و پیچیدگیهای احساسی هم در کار است، نمیتوانیم در انتهای روز بهراحتی از شرشان خلاص شویم. خردهاسترس در افکارمان میخزد، شیره انرژیمان را میکشد و تمرکزمان را برهم میزند. خرده استرس ذرهذره زندگیمان را به یغما میبرد.
پس تصمیم گرفتم مسیر تحقیقاتیام را تغییر دهم تا به این خردهاسترسهای همهگیر نامحسوس بپردازم. زمانی که به سخنان کارکنان پیشتاز گوش میدادم که از استرسهای کوچکشان میگفتند که مثل گلولههای برفی تبدیل به بهمن سنگینی میشوند و سلامتی و آسایششان را تحتتاثیر قرار میدهند، متوجه شدم که من هم از خردهاسترسها در امان نبودم. من هم مثل بسیاری از شما مستعد اینم که بیشازحد پروژه بردارم و تصور میکنم میتوانم سرم را پایین بیندازم و با کمی اراده از پس هر کار سختی بربیایم. مدتها بود به خودم میگفتم اگر بتوانم فقط این یک هفته را پشت سر بگذارم، جان سالم به درمیبرم. منتها هر هفته تبدیل به آن «یک هفته» شد. من ماهها بدون هیچ وقفهای با این فلسفه پیش رفتم و چیزی که تا آن موقع متوجهش نشده بودم، تاثیرات سینوسی ماندگار خردهاسترس بود. در بدترین وضعیت عمرم بودم و از آخرین باری که با بعضی از مهمترین آدمهای زندگیام وقت گذراندم، یکعمر میگذشت. من به دلایل شخصی و حرفهای باید این پدیده را درک میکردم.