استیو جابز: مدیری که به کارکنانش اهمیت زیادی میداد
داستان اول
در سال ۱۹۸۶، کمی بعد از اینکه استیو جابز مجبور به ترک شرکت اپل شد، شرکتی که خود از بنیانگذارانش بود و نقشی بسزا در شکلگیری و توسعهاش داشت، اقدام به خریداری یک شرکت کامپیوتری کوچک و گمنام به نام پیکسار کرد. پیکسار شرکتی بود که قبل از حضور استیو جابز بهعنوان مدیرعامل آن هیچچیز نداشت اما بعد از تغییر و تحولاتی که مدیرعامل جدید در آن به وجود آورد به شرکتی بزرگ و نامدار تبدیل شد. در سالهایی که استیوجابز مدیرعامل پیکسار بود، به اشکال مختلفی به فکر کارکنان شرکت بود و هر تصمیمی که میگرفت و هر اقدامی که انجام میداد، منافع کارکنان را مدنظر داشت.
یکی از داستانهایی که در شرکت پیکسار نشان از توجه ویژه استیو جابز به کارکنان داشت به سال ۲۰۰۰ برمیگردد، یعنی زمانی که شرکت پیکسار به یک کارخانه قدیمی و متروکه در دلمونت منتقل شد و قرار بر این شد که تمام کارکنان و مدیران شرکت در آنجا مستقر شوند. در برنامه اولیهای که توسط بخش پشتیبانی شرکت طراحی شده بود، قرار بر این بود که سه ساختمان بهصورت جداگانه و بافاصله چند صد متری از هم ایجاد شوند که دریکی از آنها دانشمندان کامپیوتر، در ساختمان دیگر انیماتورها (پویانماها) و در ساختمان سوم هم مدیران پیکسار مستقر شوند. وقتی که این نقشه را برای تایید نهایی نزد استیو جابز بردند، او از تایید آن خودداری کرد و بهجای آن طرح جدیدی برای استقرار تمام کارکنان و مدیران شرکت در یک فضای بزرگ و مشترک ارائه داد که در وسط آنیک فضای سبز بزرگ و مکانی خالی قرار داشت.
استیو جابز معتقد بود که در طراحی محل استقرار بخشهای مختلف یک شرکت باید بر اساس میزان اهمیت هرکدام از بخشها عمل کرد به این صورت که مهمترین رکن شرکت باید در مرکز فضای شرکت و بخشهای دیگر در اطراف آن قرار گیرند. اما سوال اینجا بود که مهمترین رکن شرکت ازنظر استیو چه بود که او رای بهقرار گرفتن تمام بخشهای شرکت اعم از دانشمندان کامپیوتر، پویانماها و مدیران شرکت دور یک فضای سبز و بدون وجود یک بخش مرکزی داد؟ پاسخ به این سوال که توسط خود استیو جابز ارائه شد برای مدیران سازمانها بسیار آموزنده بوده و هست. استیو در توجیه طرح پیشنهادی خود چنین گفت: « به نظر شما مهمترین قسمت در شرکت پیکسار کدام قسمت است؟ آیا اهمیت مدیران شرکت بیشتر از مهندسان یا پویانماها هست؟ بهطور قطعی خیر. آیا مهندسان شرکت میتوانند بدون هماهنگی و ارتباط با مدیران یا پویانماها کار خاصی در شرکت انجام دهند؟ مطمئنا خیر. به عقیده من، مهمترین قسمت شرکت ما و مهمترین کاری که در آن انجام میشود چیزی نیست، مگر تعامل و ارتباطات مستمر بین همه کارکنان و مدیران و این ارتباط و تعامل نه در اتاقها و دفاتر شرکت بلکه در فضای سبز خالی قرارگرفته در وسط ساختمان شرکت ما صورت خواهد گرفت.»
به عقیده استیو، بزرگترین مشکل و مانع اصلی در شرکت پیکسار نبود ارتباط نزدیک و تبادلات فکری بین بخشهای مختلف شرکت در ساختمان قبلی بود و انتقال پیدا کردن شرکت به مکان جدید بهترین فرصت برای حل این مشکل بود. استیو جابز ترتیبی داد تا تمام جلسات شرکت، آبدارخانهها و نیمکتهای عمومی شرکت به فضای سبز و در مرکز ساختمان شرکت منتقل شوند و در این فضای باز و دوستداشتنی بود که اغلب کارکنان و مهندسان میتوانستند آزادانه و فارغ از سلسلهمراتب سازمانی با بقیه صحبت کنند و تبادلات فکری داشته باشند. بعد از گذشت چند ماه از پیاده شدن این ایده استیو جابز تمام کسانی که در ابتدا با این فکر استیو جابز مخالف و معتقد بودند که فضای زیادی در این چیدمان هدررفته است پذیرفتند که تاثیری که ایجاد این فضای مشترک بین تمام بخشهای شرکت برافزایش کارآیی و بهرهوری کارکنان و کل شرکت داشته، باورنکردنی و شگفتانگیز بوده است و تا حد زیادی باعث شده تا کارکنانی که قبلا بهسختی میتوانستند با مدیران و حتی کارکنان سایر بخشها ارتباط برقرار کنند و از آنها ایده بگیرند با حضور در فضای مشترک وسط شرکت به این خواسته خود برسند و خود را در شرکتی احساس کنند که شباهت زیادی به خانهشان دارد یعنی جایی که اعضای یک خانواده میتوانند بدون هیچ محدودیتی و به شکلی صمیمانه همدیگر را ببینند و از ارتباط باهم لذت ببرند.
داستان دوم
چند ماه بعد از انتقال شرکت پیکسار به مکان جدیدی که استیو جابز طراحیاش را برعهدهگرفته بود، اتفاقی در شرکت افتاد که بهطور آشکار نشاندهنده میزان اهمیت بسیار زیادی بود که استیو جابز برای ارتباط و تعامل مدیران با کارکنان و تعاملات بین کارکنان بخشهای مختلف شرکت داشت.
داستان از این قرار بود یک روز هنگامیکه یکی از مدیران ارشد شرکت پیکسار در فضای سبز مشترک در وسط ساختمان شرکت مشغول انجام کارهایش بود، یکی از کارکنان شرکت نزد او آمده و میخواسته در مورد موضوعی با او صحبت کند و آن مدیر با اکراه و بیمیلی با این قضیه برخورد میکند و در حالی که داشت گزارشی را تایپ میکرد از آن فرد خواست تا صحبتش را مطرح کند و در زمانی کارمند مورد نظر باعلاقه در حال صحبت در مورد ایدهای که در ذهنش داشت بود آن مدیر باکمال بیتفاوتی با او برخورد کرد.
همین رفتار آن مدیر ارشد باعث شد تا استیو جابز که در آنجا در حال انجام کارهایش بود وارد عمل شود. او از آن کارمند وظیفهشناس و علاقهمند خواست تا ایده موردنظرش را برای خود او تعریف کند و همه حاضران در آن مکان دیدند که استیو جابز با تمام وجود و در حالی که از صحبتهای آن کارمند یادداشتبرداری میکرد، به صحبتهای او گوش میداد و در پایان هم با تمام وجود از ایده و پیشنهاد آن کارمند شرکت تشکر کرد.
این رفتار استیو جابز دارای دو پیام واضح برای کسانی بود که در آن لحظات در آنجا حضور داشتند: اول اینکه چطور یک مدیرعامل و بالاترین مقام یک شرکت پیشرو و مشهور میتواند در فضای عمومی شرکت حضور داشته باشد و برای گفتوگو با یک کارمند ساده وقت بگذارد و با تمام وجود و با تماس چشمی و بازخورد نشان دادنهای فوقالعاده برای صحبتهای کارمندش ارزش قائل شود. همچنین او با این رفتارش به مدیر ارشد شرکتش بهصورت غیرمستقیم گوشزد کرد که رفتارش با زیردستش درست نبوده و وظیفهشناسی و مسوولیت یک مدیر در هر شرایطی و حتی در اوج فشار کاری نیز باید این باشد که با تمام وجود و از صمیم دل به ارتباط و تعامل با کارکنان بپردازد و خود را جدای از تیماش احساس نکند.