استارتآپ را بفروشیم یا نه؟
پسزمینه بحث واسرمن، تامین نیاز مالی کارآفرینان بود. تقریبا همه آنها برای پیادهسازی ایدههایشان نیاز به حمایت مالی دارند اما در ازای این حمایتها باید برخی امتیازات به سرمایهگذار بدهند و البته آمادگی چنین کاری را ندارند. آنها بهویژه بر کنترل شرکت خود حساس هستند و به راحتی حاضر به پذیرفتن میزان کنترل درخواستی سرمایهگذاران نمیشوند. واسرمن در کتابش نوشته است: «بنیانگذاران بهسادگی بیخیال نمیشوند.» در حقیقت، براساس تحلیل این کتاب، ۸۰ درصد از کارآفرینان پیش از آنکه آماده ترک کردن شرکت خود شوند، به اجبار کنار گذاشته میشوند و جایگاهی که به احترام بنیانگذاری آنها داشتند، گرفته میشود. «بیشتر آنها از چنین پیشامدی شوکه میشوند.»
واسرمن تحلیل میکند که این وضعیت نتیجهای از شخصیت کارآفرینی است. کارآفرینان مصمم و یکدنده هستند. آنها پرشورند و گاهی اعتماد به نفسشان از سطح تواناییهایشان هم بالاتر میرود و به درک نادرست از خویش و شرایط میانجامد. البته این ویژگیها برای بنیانگذار یک استارتآپ بسیار عالی هستند و به دلیل همین موارد است که امکان موفقیت آنها فراهم میشود. با این حال، زمانی که شرکت تا اندازهای بزرگ میشود و شرایط باثباتتر میشود، چنین روحیات و ویژگیهایی آسیبزا خواهد شد. مدیران عاملی که به دنبال رشد و توسعه شرکت خود هستند، نمیتوانند با اتکا به چنین اخلاقیاتی ادامه دهند. با این حال، همچنان زمانی که با تحلیلهای سرمایهگذاران حرفهای یا حتی اعضای هیاتمدیره خود مواجه میشوند، «چنین فکر میکنند که فقط خودشان از عهده هدایت استارتآپ به سمت موفقیت برمیآیند. از آنجا که من توانستهام این استارتآپ را از صفر بسازم و آن را به تولید محصول برسانم، باید برای همه روشن باشد که فقط خودم میتوانم باز هم آن را به پیش ببرم.»
مخمصه ناگواری است و تقریبا برای هر کارآفرینی پیش میآید. از یک طرف، بدون پول و منابع مالی جدید امکان رشد و توسعه و اجرای طرحها وجود نخواهد داشت و از طرفی قبول سرمایهگذاران به معنای قبول قدرت آنها است. در بسیاری از مواقع، سرمایهگذاران خواهان یک عضو جدید در هیاتمدیره، برخورداری از اکثریت سهام، تعیین مدیرعامل یا حتی آنگونه که واسرمن در کتابش توضیح داده است، کنار گذاشتن بنیانگذاران شرکت میشوند. حتی اگر هیچکدام از این موارد هم پیش نیاید، نظر سرمایهگذاران جدید باید برای هر طرح و برنامه شرکت جلب شود و این به معنای از دست دادن قدرت و اختیار عملی است که بنیانگذار شرکت در ابتدای کار خود از آن لذت میبرد. مساله دیگر آن است که سرمایهگذاران اغلب به دنبال سودآوری سریع هستند و از طرحها و برنامههای زیربنایی بلندمدت به سادگی استقبال نمیکنند.
البته کارآفرینان اگر نخواهند، مجبور به پذیرفتن سرمایه دیگران نیستند. آنها میتوانند پیشنهادهای سرمایهگذاری و نرخهای ارزشگذاری شرکت را نپذیرند. حتی مجبور نیستند هزینه به تعویق افتادن طرحهای خود را متوجه باشند و بدانند که بسیاری از ایدههای آنها فقط در صورت عملی شدن ضربالاجلی به نتیجه مینشینند. میتوانند هر چقدر میخواهند برای این تصمیم دشوار وقت بگذارند. حتی میتوانند تصمیمگیری را به تعویق بیندازند. حتی میتوانند آنقدر صبر کنند که خودشان ثروتمند شده و از منابع شخصی خود برای توسعه شرکت با سرعتی طبیعیتر استفاده کنند. چنین رفتارهایی از کارآفرینان/ بنیانگذاران بعید نیست؛ به هر حال آنها کسانی هستند که اغلب برای خودشان حقوقی در حد کارکنان در نظر میگیرند و بهطور معمول سهمی کمتر از مدیران عامل برداشت میکنند. در نهایت، تصمیم آنها بستگی به این دارد که به باورشان، چه تصمیمی برای شرکت و برای خودشان بهترین است.
واسرمن نوشته است: «کارآفرین در هر قدمی با یک انتخاب مواجه است؛ انتخابی بین پول درآوردن و مدیریت ریسک خود. این تنش بنیادین در مساله جذب سرمایهگذار هم دیده میشود و در نهایت کارآفرین را مجبور میکند به بدهبستانی تن دهد که یا غنی است یا شاه. بدهبستانهای غنی، اوضاع شرکت را بهبود میدهند و گزینههای ارزشمند به نفع آن هستند اما ممکن است جایگاه بنیانگذار را تضعیف کرده و حتی او را به درب خروج هدایت کند. بدهبستانهای شاه خلاف آن هستند. در این حالت، بنیانگذار تصمیم میگیرد که مدیرعامل شرکت باقی مانده و کنترل خود را بر هیاتمدیره حفظ کند؛ البته اغلب نتیجه آن آیندهای کمفروغتر (از حد ممکن) برای شرکت است.»
هیچکدام از این گزینهها براساس معنایشان بهتر از دیگری نیستند. همهچیز بستگی دارد که اهداف بنیانگذار چیست، چه زمانی شرکت را ایجاد کرده است و اینکه اهداف به مرور زمان و با کسب موفقیتها بهروز شدهاند یا خیر. البته من حتی اعتقاد ندارم که پول و کنترل، تنها گزینههای شما برای مدیریت یک کسبوکار پررونق است. همچنین اعتقاد ندارم که این موارد، تنها مولفههای تصمیمگیری برای کارآفرینان است. اعتقاد دارم که یک مورد سوم هم وجود دارد. گزینه سوم، ملاحظهای است که در ابتدای کارآفرینی کمرنگ است و به مرور زمان و با رسیدن به دستاوردهای قابل توجه پررنگ میشود: فروش و واگذاری شرکت. البته بیشک هیچکدام از این گزینهها را نمیتوان همیشه و در هر شرایطی انتخاب کرد. بهینهترین انتخاب، همانی است که با توجه به شرایط زمانی و مکانی شادی، حس رضایت و اطمینان از درست بودن به شما بدهد.