سودآوری نمیتواند انگیزه اصلی کسب و کار باشد
وسوسه پول
پاسخ به سوالات بالا دشوار است. اما سوالاتی که به دشواری میتوان پاسخ داد، همان سوالاتی است که باید از خود بپرسید. در شروع کارآفرینی، سوال و تردید درباره هویت و هدف نهایی به ندرت به ذهن میآید. در آن زمان، اغلب کارآفرینان و شرکتهای نوپا فقط به دنبال بقا هستند و فرصت اندیشیدن به چیزهای دیگر را ندارند. در آن زمان، به دنبال کمال و تعالی نیستید و فقط میخواهید از درهها و دامها اجتناب کنید. به فکر میراث خود نیستید و فقط میخواهید یک روز دیگر در جستوجوی ناشناختهها زنده بمانید.
اما اگر بخواهید کسبوکاری بادوام بسازید، بالاخره مجبور به جستوجوی جواب این سوالات خواهید شد. در ابتدای کارآفرینی، گاهی فقط یک ایده میتواند شما را به پیش ببرد. تمرکز بر آن ایده و تلاش برای خلق و عملیسازی آن، شما را به پیش خواهد برد و میتواند مانع از تسلیم شدن در برابر شکستها و ناکامیهای مختلف شود. اما در نهایت، میزان انطباق آن ایده با ارزشهای اخلاقی و ماموریتهای شخصی و اجتماعی شما تعیین میکند تا چه حد پیش خواهید رفت. آیا کارها و تلاشهایتان در راستای ارزشهایتان است و به دیگران کمک میکند که آنها هم پیش بروند؟
اگر برای سوالات مطرحشده، جوابی داشته باشید، ممکن است بتوانید موفقیت را احساس کنید. موفقیت خارج از دستاوردها و نتایج مالی کسب شده است. اگر جوابهای خود را بدانید، پس از رسیدن به مقصد، خواهید دانست که قدم بعدی چیست. خواهید دانست که اکنون باید به فعالیتها ادامه دهید یا کسبوکار و محصول/ خدمت جدیدی بسازید. خواهید دانست که ماموریت شما به پایان رسیده، ادامه دارد یا بقیه آن را باید در حوزهای دیگر جستوجو کنید. اگر اهداف شما با ارزشهایتان همخوانی نداشته باشد، اگر ماموریت خود را گم کنید، اگر چشم از آینده بردارید، ممکن است پس از طی مسیر طولانی و دور شدن از نقطه آغاز کارآفرینی، دچار احساس پوچی شوید. ممکن است با تمام دستاوردهای مالی هم باز احساس موفقیت و کامیابی به شما دست ندهد.
موفقیت را فراموش کنید. اگر به مقصدی درست با هدفی نادرست رسیده باشید، حس ناکامی میتواند گریبان شما را بگیرد؛ فارغ از میزان ثروتی که انباشتهاید. دلیلش آن است که مسیر کارآفرینی حقیقی را سودآوری تعیین نمیکند. کارآفرینی هدفش یافتن و تحقق هدفی عمیقتر است. شاید یک هدف اجتماعی یا حل مشکلی از مشکلات دیگران، هدفی باشد که به شما در انتهای مسیر احساس رضایت دهد. اما بسیاری از کارآفرینان و شرکتها یا فاقد این هدف هستند یا آن را فراموش میکنند.
بیش از یک هفته از مارس ۲۰۰۸ گذشته بود که پنجمین بانک سرمایهگذاری ایالاتمتحده، بیر استیرنز (Bear Stearns) در نهایت به دلیل ریسک سنگین خود روی اوراق بهادار با پشتوانه وثیقه املاک، سقوط کرد. ۶ ماه بعد، چهارمین بانک سرمایهگذاری، لمن برادرز (Lehman Brothers) نیز به دلیل مشابهی اعلام ورشکستگی کرد. دومینوی بزرگی شروع شده بود که به رکود بزرگ مالی در آمریکا میانجامید و در نهایت کل جهان را هم درگیر میکرد. ورشکستگی این غولهای مالی را نمیتوان با شکستهای ناشی از بیاحتیاطی و اشتباهات کسبوکارهای کوچکی مانند شرکت آزمایش خون ترانوس (Theranos) یا کسبوکار تجارت الکترونیکی فب (Fab) یکسان بدانیم. بیر استیرنز شرکت جوانی نبود و مانند کسبوکارهای چند میلیون دلاری دانشبنیان عصر مدرن تحت شعار «سریع حرکت کن و ساختارها را بشکن» فعالیت نمیکرد. این شرکت در سال ۱۹۲۳ تاسیس شده بود. لمن برادرز نیز بیش از ۱۵۰ سال سابقه فعالیت داشت. آنها در ساخت و تامین مالی کشور خود برای تبدیل شدن به قدرتمندترین و ثروتمندین کشور قرن بیستم کمک کرده بودند و از این رو میتوان گفت که هدفی واقعی پشت خدماتشان داشتند. با این حال، چنین هدفی در خلال حباب بازار مسکن در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی گم شد. هیچکدام از دو شرکت نتوانستند در مقابل سودای زراندوزی مقاومت کنند و بیمحابا درگیر معاملات اوراق بهادار متکی بر وثیقه املاک در بازارهای ثانویه شدند(بازاری که بعدها کارشناسان آن را یک کازینو نامیدند و به دلیل میزان حرص و طمع معاملهگران و البته فقدان یک هدف عالی، هیچ نام مناسب دیگری برایش نیافتند). فعالان بازار، بیش از آنکه به سرمایهگذار یا مدیر مالی شباهت داشته باشند، قمارباز بودند. آنها به دنبال سود بیشتر، ریسکهای بزرگتری را میپذیرفتند؛ بیآنکه برایشان اهمیت داشته باشد چنین قماری به چه بهایی است. آنها برای آنکه منابع مالی بیشتری برای ادامه قمار و افزایش بهاصطلاح سرمایهگذاریشان روی اوراق بهادار داشته باشند، وثیقهها و وامهای مسکن بیشتری به مشتریان خود میدادند؛ حتی زمانی که مشتریانشان اعتبار بانکی و مالی نداشتند.
بیر استیرنز و لمن برادرز از جنگ داخلی آمریکا، رکود بزرگ دهه ۱۹۲۰، هر دو جنگ جهانی و چند بحران مالی با موفقیت گذر کرده بودند. آنها به صدها شرکت آمریکا کمک کرده بودند تا هزاران میلیونر بسازند، اما هیچکدام از این شرکتهای باسابقه در نهایت نتوانستند از طمع خود جان سالم به در ببرند.
گروه موسیقی بیتلز به ما گفته بود که پول نمیتواند عشق بخرد. روسو به ما آموخته که پول نمیتواند شادی بخرد. انجیل هشدار داده بود که پول منشا تمام پلیدیها است. سقوط غولهای مالی در بحران ۲۰۰۸ نیز نشان داد که سودآوری و کسب ثروت نمیتواند انگیزه اصلی فعالیت باشد. شرکتهای موفق و چابک، اغلب هدفی بزرگ و عالی (یک ماموریت) در محور خود دارند؛ ماموریتی که بنیانگذار آنها تعریف کرده و پس از آن در خلال نسلهای مختلف از آن محافظت میکنند. هدفی که شاید خدمترسانی یا گرهگشایی از مشکلات جامعه است و آن را در خلال بحرانها و برهههای دشوار راهنمایی میکند. گم کردن این هدف یا به ورشکستگی میانجامد یا به احساس پوچی.