از ۴۱۱ دلار موجودی تا درآمدی ۲۳ میلیون دلاری
«من در ایالت ایندیانا بزرگ شدم؛ ایالتی که کشت ذرت و دانه سویا برای بقای آن حیاتی است. وقتی به سانفرانسیسکو آمدم، از فرهنگ استارتآپی آن خوشم آمد؛ اینکه افراد سعی میکردند هر صنعتی را که در ۲۰ سال گذشته تغییر نکرده، مورد بازنگری قرار دهند و آن را بهتر کنند. من هم ایدههای کسبوکار زیادی داشتم. میخواستم کاری کنم که واقعا تاثیر مثبتی بر دنیا داشته باشد و میخواستم مشکلی را به شیوهای جدید حل کنم. اما در ضمن میخواستم خودم همهکاره چنین کسبوکاری باشم.در آن زمان دقیقا ۴۹ هزار دلار پسانداز داشتم. تصمیم گرفتم به حوزه کشاورزی برگردم. میدانستم در کالیفرنیا کشت گل و گیاه تا اوایل دهه ۹۰ میلادی بخش بزرگی از کشاورزی منطقه را تشکیل میداد. تولید دسته گل صنعت بزرگی است که در مدت بیش از ۲۰ سال تغییری در مدل آن ایجاد نشده بود. نمونههای موجود در بازار را دوست نداشتم و میدانستم میتوانم برای مصرفکنندگان جوانتر، تجربه بهتری ایجاد کنم.تصمیم گرفتم دو سال به خودم زمان بدهم و همه پولم را خرج کنم تا ببینم نتیجه میگیرم یا نه. همه فکر میکردند دیوانه شدهام، اما من فکر میکنم آنها به من کمک کردند، چون وسط حرفهایشان ایدههای کسبوکار به دست میآوردم.
ساعت ۳ صبح از خواب بیدار میشدم و به بازار گل میرفتم. گلها را به خانه میآوردم و با الهام از فیلمهایی که از یوتیوب دیده بودم، آنها را روی میز غذاخوری به شکلی که خودم دوست داشتم یک سبد گل دریافت کنم، تزیین میکردم. سپس کل بعدازظهر به کافی شاپهای سطح شهر میرفتم و اگر اجازه میدادند، سبد گلها را همراه با چند کارت ویزیت آنجا میگذاشتم. هر هفته به همان کافی شاپها سر میزدم تا ببینم چند کارت ویزیت برداشته شده است. پنج فروشگاه استارباکس در شلوغترین مناطق سانفرانسیسکو کل کسبوکار من را در مرحله اول تشکیل دادند.در دو سال اول، هیچ بودجهای برای بازاریابی نداشتم بنابراین هر شب به دو یا سه نمایشگاه و رویداد مهم سر میزدم و البته سبد گلها و کارت ویزیتها را با خودم میبردم و از مسوولان برگزاری درخواست میکردم که سبدها را روی میز پذیرش یا جایی که جلوی چشم باشد، قرار دهم. در واقع، نوعی بازاریابی چریکی دهان به دهان انجام میدادم.
بعد از یک سال و نیم تلاش در این راه، فقط ۴۱۱ دلار ته حساب بانکی من باقی مانده بود. حتی دیگر قهوه نمیخوردم و به چای لیپتون که ارزانتر بود، روی آورده بودم. همان موقع صاحبخانهام که یک وکیل شرکتی بود، فهمید که داخل آپارتمانم کسبوکاری راه انداختهام. برای جلوگیری از خراب شدن گلها، دمای داخل خانه را با استفاده از یک پرده مخصوص تنظیم میکردم. در نهایت، مجبور شدم این کسبوکار را به بیرون خانه منتقل کنم. حالا باید دو تا کرایه خانه میپرداختم. خیلی سخت بود، اما کوچکترین جایی را که میتوانستم در بازار گل سانفرانسیسکو اجاره کردم و درست همان موقع بود که سفارشها به اندازهای که بتوانم از پس پرداخت اجاره و قبوض بربیایم، افزایش یافت. چون هیچ سرمایهای از بیرون جذب نکرده بودم، هر فروشی که داشتم، سودآور بود.خیلی زود سفارشها به قدری افزایش یافت که دیگر خودم در یک روز از پس همه آنها برنمیآمدم. بنابراین، اولین کارمندم را استخدام کردم. دیگر نمیتوانستم بگویم این هفته هزینههای شخصیام را کم میکنم تا پول بیشتری وارد کار کنم. حالا پای کس دیگری در میان بود که برای معیشتش به من متکی شده بود.
در اواخر سال ۲۰۱۲، همان زمانی که مجبور شده بودم کسبوکارم را از آپارتمانم منتقل کنم، یک اتفاق خوب دیگر برایم افتاد. یک روز عصر که دستههای گل را به ماشین میبردم تا به مکان جدید منتقل کنم، چند زن من را دیدند و نزدیک آمدند و با هیجان گفتند: «اوه، اینها دسته گلهای Farmgirl هستند؟» این را از شکل کنفهایی که پایین دسته گلها میپیچم فهمیده بودند. وقتی جواب مثبت دادم، یکی از آنها گفت: «عاشق گلهای شما هستم.»وقتی داخل ماشین نشستم، گریهام از خوشحالی بند نمیآمد. این اولین بار بود که یک نفر محصول و برند من را شناخته بود؛ آن هم با یک نگاه و این همان چیزی بود که همیشه سعی میکردم مطمئن شوم ما را متمایز میکند. این لحظهای بود که احساس کردم واقعا دستاوردی داشتهام و برای ادامه کارم مصمم شدم.سال گذشته توانستیم به درآمد ۲۳ میلیون دلار برسیم. در حال حاضر بیش از ۱۰۰ نفر در یک گلخانه بزرگ با ما همکاری میکنند و روزانه صدها دسته گل را به سراسر آمریکا ارسال میکنیم.
ارسال نظر