نگاهی که ما به این نقش‌های مختلف داریم، در هر فردی متفاوت است. برخی از ما در هر نقشی خودمان را دارای ویژگی‌های یکسان می‌بینیم. به‌عنوان مثال، یک فرد چه قرار باشد دیگران را مدیریت کند و چه از خواهرزاده کوچکش نگهداری کند، خودش را همواره حامی و مراقب می‌بیند. اما برخی دیگر در نقش‌های مختلف خودشان را افراد مختلفی می‌بینند؛ مثلا یک قاضی مقتدر، اما مادربزرگی مهربان. مافریما تیلری، استادیار بازاریابی در مدرسه کلاگ، بررسی کرده این تمایزها چه نقشی در تصمیم‌گیری اخلاقی افراد دارند. او می‌گوید: «اینکه هدف داشته باشیم انسان خوبی باشیم یک محرک قدرتمند است. بیشتر افراد به شدت تمایل دارند دیدگاه مثبتی از خود داشته باشند.»

تیلری و همکارانش در یک تحقیق جدید به این نتیجه رسیده‌اند افرادی که در نقش‌های مختلف شخصیت‌های ثابتی دارند، در مقایسه با افرادی که خودشان را در هر نقش متفاوت می‌بینند، اخلاقی‌تر رفتار می‌کنند. تیلری توضیح می‌دهد که برای گروه اول، خوب بودن مهم‌تر است، چون اگر غیراخلاقی رفتار کنند، عذاب وجدان می‌گیرند. اجتناب از ایجاد تصویر منفی از خود، می‌تواند به افراد انگیزه دهد بهتر رفتار کنند.

همپوشانی ویژگی‌ها و اقدامات اخلاقی

مطالعات قبلی نشان داده‌اند بین ویژگی‌های شخصیتی ما و اینکه اضطراب و پریشانی را چگونه مدیریت می‌کنیم، ارتباط وجود دارد. به‌عنوان مثال، محققان دریافته‌اند دانشجویانی که می‌گویند ابعاد شخصیتی کمتری دارند و ویژگی‌هایشان در هویت‌های مختلف یکسان است، نسبت به دانشجویانی که خودشان را با هویت‌های متعدد و متفاوت توصیف می‌کنند، در رویدادهای مهم زندگی اضطراب و پریشانی فیزیکی و ذهنی بیشتری دارند.

اما بیشتر این تحقیقات نمی‌گویند تصویر یک فرد از خودش، چگونه می‌تواند اقدامات آینده او را پیش‌بینی کند. تیلری و همکارانش طی یکسری آزمایش، ایده‌های افراد نسبت به خودشان و اینکه این ایده‌ها چه اثری بر رفتار آنها دارد را سنجیدند.

این محققان، در اولین آزمایش از حدود ۲۵۰ شرکت‌کننده آنلاین خواستند کلماتی را که نشان‌دهنده هویت آنها هستند، لیست کنند؛ مثلا کلمه «پدر». سپس این شرکت‌کنندگان کلماتی مثل «رقابتی» و «تخیلی» را از لیستی از صفت‌ها انتخاب کردند تا هر کدام از این ویژگی‌های هویتی را توصیف کنند. همچنین باید می‌گفتند آیا در همه این نقش‌ها شخصیت ثابتی داشتند یا خیر. افرادی که گفتند در همه نقش‌ها یک احساس ثابت داشتند، در کل لیستی که در اختیارشان قرار داشت، تقریبا مجموعه یکسانی از صفت‌ها را انتخاب کردند. آنهایی که در نقش‌های متعدد شخصیت متفاوتی داشتند، کمتر از صفت‌هایی استفاده کردند که با هم هم‌پوشانی داشتند.

همچنین شرکت‌کنندگان در موقعیت‌های عملی مختلف قرار گرفتند، مثل اینکه آیا وقتی خرید می‌کنند و مغازه‌دار بقیه پولشان را بیشتر می‌دهد، آن را پس می‌دهند یا نه. نتایج نشان داد افرادی که از صفت‌های یکسان در نقش‌های متعدد استفاده کرده بودند، رفتار اخلاقی‌تری داشتند. تیلری می‌گوید: «اگر در هر هویتی که دارم حس یکسانی نسبت به خودم داشته باشم و بعد اگر کاری انجام دهم که نسبت به خودم حس بدی بگیرم، در همه هویت‌ها و نقش‌هایی که دارم، این حس بد را خواهم داشت. یعنی هر چیز غیراخلاقی به من القا می‌کند که در هر حالتی آدم بدی هستم.»

اما آیا این هم‌پوشانی – یا عدم هم‌پوشانی – محرک رفتار اخلاقی است یا صرفا به اخلاق‌مداری مرتبط است؟

تیلری و همکارانش برای پاسخ به این سوال یک قدم فراتر رفتند: آنها در مجموعه‌ای از آزمایش‌ها میزانی که افراد هویت‌های خودشان را در موقعیت‌های مختلف یکسان یا متفاوت می‌دیدند، دستکاری کردند. مثل آزمایش‌های قبلی، آنها از شرکت‌کنندگان خواستند نقش‌هایی که در زندگی دارند را لیست کنند. اما از برخی شرکت‌کننده‌ها خواسته شد به جای اینکه این نقش‌ها را با یکسری صفت تعریف کنند، روش‌هایی را که در این نقش‌ها رفتار و تفکر مشابهی دارند، توصیف کنند و از برخی دیگر هم خواسته شد بر رفتار متفاوت‌ متمرکز شوند.

بار دیگر، از آنها خواسته شد در مورد واکنش به سناریوهایی مثل پس دادن یا ندادن پول اضافی که به اشتباه از مغازه‌دار دریافت می‌کنند، فکر کنند. گروهی که از آنها خواسته شده بود به عملکرد مشابه در موقعیت‌های مختلف فکر کنند، نسبت به گروهی که به رفتارهای متفاوت فکر کرده بود، انتخاب اخلاقی‌تری داشت.

این نتایج نشان می‌دهد نحوه پیوند زدن جنبه‌های مختلف هویت فرد به هم، در مواجه شدن او در یک دوراهی اخلاقی، اهمیت زیادی دارد. افرادی که در هویت‌های مختلف، شخصیت باثبات و یکسانی دارند، به‌طور کلی صادقانه‌تر رفتار می‌کنند.

اثراتی در دنیای واقعی

پیش‌بینی اینکه یک فرد در هویت‌های مختلف چه فکری در مورد خودش دارد، کار سختی است و همان‌طور که محققان دریافته‌اند، چنین تفکری می‌تواند بر اساس شرایط تغییر کند. بنابراین به گفته تیلری، تعمیم دادن نتایج چنین تحقیقی برای توصیه کردن به سیاست‌گذاران، تامین‌کنندگان سرمایه و قشرهای دیگر باید با احتیاط صورت بگیرد.

اما دلایل دیگری وجود دارد که سازمان‌ها باید مد نظر قرار دهند. به‌عنوان مثال، شاید این یافته‌ها بتوانند به شرکت‌ها کمک کنند تصمیم بگیرند آیا باید سیاست‌هایی را برای ارتقای توازن بین کار و زندگی برای کارکنان پیاده کنند یا نه: یعنی کارمندی که ذهن آرامی داشته باشد و بتواند همان هویتی را که در خانه و خانواده دارد، در محیط کار هم داشته باشد، احتمالا با روحیه اخلاقی‌تری کار می‌کند.

تیلری می‌گوید: «اگر کاری کنیم کارمندان کار و زندگی شخصی را با هم ادغام کنند، به آنها کمک می‌کنیم هویت‌شان را به‌عنوان پدر یا مادر و یک کارمند هم ادغام کنند و بنابراین به‌طور کلی اخلاقی‌تر رفتار خواهند کرد.»