هوش هیجانی یک مزیت رقابتی ثابتشده
امتیازی برای برند شخصی شما: لورا ویلکاکس، مدیر برنامههای مدیریت مدرسه عالی هاروارد، اینطور میگوید که «زمانی که برنامه رهبری استراتژیک را تدریس میکردم، از شرکتکنندگان خواستم که ویژگیهای یک مربی عالی را فهرست و الگوی آن را شبیهسازی کنند. سپس هر ویژگی را در یکی از دستههای زیر قرار دهند: ضریب هوشی و مهارتهای فنی یا هوش هیجانی. تقریبا در اکثر اوقات، اکثر ویژگیها در گروه هوش هیجانی قرار میگیرند.» اگرچه اکثر افراد از این نتایج شگفتزده میشوند، اما تحقیقات علمی نیز این موضوع را اثبات کرده است. گُلمن، روانشناس و نویسنده، هوش هیجانی را در بستر تجاری مورد بررسی قرار دادهاست. او متوجه شد که در سطوح بالای بهره هوشی، همبستگی چندانی بین بهره هوشی و سطح موفقیت حرفهای وجود ندارد. به بیان دیگر، با ضریب هوشی بالاتر از متوسط- به گفته گلمن بالاتر از ۱۱۵- میتوان بر دانش فنی، تخصص پزشکی، وکالت یا مدیریت اجرایی، تسلط یافت. اما در محیطهای کار، بهره هوشی و مهارتهای فنی نیروهای درحالرشد، تقریبا مشابه است. در غالب موارد، زمانی که مهارتهای فنی و بهره هوشی یکسان باشد، آنچه باعث پیشرفت افراد میشود، هوش هیجانی است که بهعنوان امتیازی مهم بهشمار میآید. تحقیقات نشان دادهاست که هوش هیجانی اثری قوی بر عملکرد سازمانی دارد. سانوفی، شرکت دارویی فرانسوی با تمرکز بر مهارتهای هوش هیجانی کارمندان فروش خود، عملکرد سالانه نیروی کارش را تا ۱۲درصد و کمپانی موتورولا تا ۹۰ درصد افزایش دادهاند.خودآگاهی مبنای هوش هیجانی : برای اینکه به رهبری با هوش هیجانی بالا تبدیل شوید، باید در چهار زمینه، قابلیت داشته باشید: خود آگاهی، خود مدیریتی، آگاهی اجتماعی و مدیریت رابطه.
ویژگی اصلی هوش هیجانی بالا خودآگاهی است: اگر انگیزهها و رفتارهای خود را نشناسید، غیرممکن است بتوانید انگیزه و رفتار دیگران را درک کنید. نداشتن خودآگاهی میتواند تفکر توانایی منطقی و اجرای قابلیتهای تکنیکی را از بین ببرد. دو بخش شناختی و احساسی مغز همواره در بهدست گرفتن کنترل با یکدیگر در مبارزه هستند. بهره هوشی و حافظه کاری ما در بخش شناختی مغز قرار دارد. بهطور میانگین، در حالت عاطفی نرمال، این بخش میتواند تا ۲۴ رابطه را پردازش کند. در فرآیند اجرای وظایف مهم این روابط میتوانند شامل توسعه یک استراتژی، بهبود فرآیندهای پیچیده، اولویتبندی، درک پیامدها و استخراج دیدگاههای دقیق از دادهها و اطلاعات باشند.
مرکزکنترل احساسات در مغز با بقای انسان سروکار دارد و به مراتب سریعتر از بخش شناختی به محرکها پاسخ میدهد. این حساسیت در موقعیتهای تهدیدکننده اهمیت زیادی پیدا میکند. اما از آنجا که بخش احساسی مغز با تهدیدهای واقعی و شهودی تحریک میشود، این امکان وجود دارد که ما قبل از اینکه تمام حقایق را بدانیم، دچار تله تصور بدترینها شویم و واکنشی متناسب با آن سناریو را از خود بروز دهیم.
زمانی که احساسات توانایی تفکر را از شما میگیرد: زمانی که بخش احساسات مغز ما با محرکی مواجه شود، سیستم شناختی از کار میافتد. با کوچکترین انگیزهای، توانایی تفکر و تحلیل تا ۷۵ درصد کاهش مییابد. بنابراین، در این حالت، بهجای مدیریت کردن ۲۴ رابطه، تنها میتوانیم از پس ۲ رابطه برآییم. زمانی که قوه تفکر عملکردش ضعیف شود، مسائل را در چارچوبهای دوتایی مانند سیاه و سفید، بله و خیر، درست و غلط و برد و باخت تحلیل میکند.
در طول یک روز کاری، محرکهای احساسی زیادی وجود دارد: ایمیلی از مافوقتان، نظر یک همکار با موضوع محرمانه، حتی نگاه معنیداری از سمت یک فرد مهم در دفتر کار. بهبود یک برخورد عاطفی حدود ۲۰ دقیقه طول میکشد. اگر احساسات مکررا تحریک شوند، تمام زمان ما صرف بهبود و ترمیم احساساتمان میشود، در نتیجه توانایی کمی برای استفاده از قابلیتهای تخصصی و هوش درونیمان خواهیم داشت.
بهجای قضاوت کردن، درک کنید: چگونه میتوانیم عملیات بازیابی احساسات را سریعتر انجام دهیم؟ برای این کار باید توجه خود را از عوامل عاطفی به عوامل فیزیکی معطوف کنیم. فعالیتهای فیزیکی مانند قدمزدن یا نوشیدن آب مقدار آدرنالین و کورتیزول بدن را کاهش میدهد. زمانی که بدن از نظر فیزیکی آرام شود، باید به جستوجوی اطلاعات برویم و واقعی بودن یا شهودی بودن تهدید را مشخص کنیم. اگر تهدید واقعی باشد، باید مشخص کنیم که برای برطرف کردن آنچه کاری میتوانیم انجام دهیم. از خودتان بپرسید که این مساله برای چه مدتی اهمیت دارد، شش دقیقه، شش روز، شش هفته، شش ماه یا شش سال. سوال پرسیدن و کنجکاوی، بخش شناختی مغز را درگیر میکند. با این حال، حکم کردن یا قضاوت کردن، احساسات ما را تحریک میکند. اگر فردی همیشه در قرارها دیر حاضر میشود، به جای اینکه بگویید: «دیگر نمیتوانم دیر آمدنش را تحمل کنم» از خودتان بپرسید چرا این اتفاق رخ میدهد. این سوال مکالمه شما را سازندهتر میکند. استفاده از سوالات بهجای حکمکردن به مدیران کمک میکند که از فشارهای عاطفی در دیگران جلوگیری کنند. ذهن احساسی ما متوجه میشود که ما یک عضو، مستقل، توانا، با ارزش، با احترام و مطمئن هستیم. سوالاتی مانند «میتوانید کمی بیشتر توضیح بدهید که چطور به این نتیجه رسیدید؟» یا چه اطلاعاتی به درد شما میخورند؟ نسبت به عباراتی مانند «من کاملا موافق نیستم»، یا «من در مورد این اتفاق نگران هستم» کمتر باعث تحریک احساسات میشوند. در محیط کاری کنار گذاشتن هوش هیجانی و تمرکز بر ضریب هوشی و تکنیکهای عملی کار سادهای است اما این تمرکز احتمالا مانع موفقیت خواهد شد. در این حالت ما از مهمترین شاخص مزیتی برند شخصی خود محروم میشویم و نمیتوانیم محدودیتهای شدید و توانایی استفاده از مهارتهای سخت را که برای مسلط شدن به آن، تلاش زیادی باید انجام شود مدیریت کنیم. به همین ترتیب، هوش هیجانی یک مزیت رقابتی ثابتشده است که باعث بالا بردن سطح شرکت در رقابت میشود. رهبرانی که دارای هوش هیجانی هستند، با الهامبخشی دیگران میتوانند فعالیتهای داوطلبانه را در تیم خود توسعه دهند و بهرهوری شرکت را افزایش داده و به سطوح بالای مشارکت کارمندان برسند.
ارسال نظر