مجموعه کتابهایی که هر مدیری باید بخواند
چه عواملی موجب متمایز شدن افراد موفق میشود؟
چیزی یا شخصی که خارج از دستهبندیهای معمول یا بدنه اصلی قرار میگیرد.
یک مشاهده آماری که بهطور مشخصی با فاصله از مابقی نمونهها یافت میشود.
نویسنده در مقدمه کتاب به قصه مهاجران ایتالیایی اشاره میکند که در اواخر قرن ۱۹ میلادی به آمریکا نقل مکان کردند. در آن دوره که بیماریهای قلبی در آمریکا رواج پیدا کرده بود، یک متخصص قلب به ساکنان شهر روزتا برخورد کرد که در واقع همین ایتالیاییهایی بودند که به آمریکا نقل مکان کرده بودند و برای خود با همان سبک و فرهنگ ایتالیایی شهری ساخته بودند. برخلاف سایر ساکنان آمریکا با آنکه این افراد رژیم غذایی خاصی را پیروی نمیکردند و سیگار هم میکشیدند، از مرضهای قلبی در میانشان خبری نبود. دکتر متخصص قلب پس از بررسیهای بسیار به این نتیجه میرسد که یکی از فاکتورهای مهمی که میتواند در بیماری یا سلامت افراد نقش داشته باشد، محیط و فضایی است که در آن زندگی و کار میکنند. نویسنده مقدمه را به این ترتیب به پایان میبرد که: «ساکنان روزتا در واقع همان نمونههایی هستند که در مقیاس بزرگ نمیگنجند و مستثنا هستند. اما این نتیجه شرایطی است که در آن رشد کردهاند.» در ادامه کتاب نویسنده قصد دارد به نکاتی اشاره کند که موجب متمایز شدن افراد برجسته میشود بهطوریکه در فعالیتهای خود به فردی بدل میشوند که یک سر و گردن از سایرین بالاترند.
این کتاب که به دو بخش تقسیم شده است، در بخش اول قصد دارد به خواننده نشان دهد نامهای سرشناسی که بهعنوان موفقترین کارآفرینان یا مدیران میشناسیم بهصورت اتفاقی موفقیت خود را به دست نیاوردهاند، بلکه شرایط و محیطی که در آن رشد کردهاند، تحصیل کردهاند و فعالیتهای خود را در آن آغاز کردهاند در این موفقیت نقش عمدهای داشتهاند. این شرایط تا آنجا میتواند آینده فرد را تحت تاثیر قرار دهد که حتی ممکن است تاریخ تولد فرد نیز در آیندهاش تعیینکننده باشد. برای این منظور نویسنده به تیمهای هاکی کانادا اشاره میکند که معمولا کودکان و نوجوانانی که در ۶ ماه اول سال میلادی (از ژانویه تا ماه مه) به دنیا آمدهاند، شانس بیشتری برای قهرمان شدن، داشتهاند. وی با اشاره به اینکه در برخی موارد استثنایی بازیکنان خوبی که متولد سایر ماههای سال بودهاند نیز در برخی از این تیمها دیده میشوند، اما اکثر بازیکنان برتر متولدین ۶ ماه اول هستند. علت این مساله به نظام آموزشی کانادا بازمیگردد که ما هم در ایران مشابه آن را داشتهایم؛ به عبارتی متولدین نیمه اول سال که یکسال زودتر به مدرسه میروند در مقایسه با متولدین نیمه دوم سال، این امکان را دارند تا یکسال بیشتر از همسالان خود که در نیمه دوم سال متولد شدهاند، به تمرین هاکی بپردازند. همین انتخاب که کنترلی در آن نداریم، در مثال بازیکنان هاکی نشان میدهد، که شرایطی که در آن به دنیا آمده و رشد میکنیم میتوانند در آینده ما نقش داشته باشند. اما این شرایط به تنهایی کسی را به فردی موفق بدل نمیکند؛ استفاده از فرصتها برای تمرین نقشی بیبدیل را در آینده ما بازی میکند.
نویسنده در بخش بعدی قانون «۱۰ هزار ساعت» خود را معرفی میکند. به اعتقاد او، تمامی افرادی که توانستهاند به فردی برجسته در حرفه خود بدل شوند، برای تقویت مهارتهای خود بهطور چشمگیری ممارست ورزیدهاند. او سعی میکند با کمی کردن میزان این ممارست، با حسابی سرانگشتی به این نتیجه برسد که افراد موفق نظیر بیل گیتس، با استفاده از امکاناتی که در دسترس داشتهاند، در حدود ۱۰ هزار ساعت روی کارشان تمرین کردهاند و این عدد را به عنوان آستانه طلایی برای موفقیت معرفی میکند. بیلگیتس در کودکی و با حمایتهای خانوادهاش در سالهایی که کامپیوترها به ابعاد یک اتاق بودهاند، توانسته بود آموزشهای اولیه را در مدرسه ببیند؛ گیتس جوان که شانس آورده بود و در نزدیکی دانشگاه واشنگتن زندگی میکرد، برای تمرین برنامه نویسی، هر روز صبح زود ساعت ۳، به مرکز کامپیوتر دانشگاه میرفت و تا ۶ صبح در آنجا به تمرین برنامهنویسی میپرداخت. به عبارت دیگر، اگرچه شاید بسیاری از دیگر افراد به چنین مرکزی دسترسی نداشتند و به خوششانسی بیلگیتس نبودهاند، اما میتوانیم تصور کنیم خانواده گیتس قطعا در آن زمان همسایههای زیادی داشتهاند، اما چه تعداد از این نوجوانان ممارست بیل گیتس را به خرج دادند تا به تمرین برای آنچه به آن عشق میورزند بپردازند. در واقع موفقیت ترکیبی است از بهرهگیری به بیشترین شکل از فرصتهایی که در دسترسمان وجود دارد. احتمالا اگر هر فردی بتواند ۱۰ هزار ساعت برای تمرین کردن کاری که به آن عشق میورزد وقت بگذارد، بعید است موفقیت از او فاصله زیادی داشته باشد.«تمرین کردن چیزی نیست که یک بار انجامش دهید و تصور کنید در آن خبره شدهاید. تمرین کردن چیزی است که آنقدر باید انجام دهید تا آن شما را خبره کند.»
در فصول بعدی بخش اول کتاب، نویسنده قصد دارد نشان دهد میزان هوش افراد طبیعتا در موفقیت آنها نقشی موثر دارد. اما در اکثر موارد، اینکه «به قدر کافی» باهوش باشید میتواند برای موفقیت کافی باشد. گلدول معتقد است، وقتی ضریب هوشی فردی از یک آستانه که معمولا ۱۲۰ فرض میشود بالاتر باشد، دیگر خیلی فرقی ندارد که چقدر باهوشتر هستید. برای دستیابی به موفقیت، اینکه چقدر هوش شما پرورش مییابد، از میزان آن اهمیت بیشتری پیدا میکند. او به مقایسه زندگی فردی به نام کریستوفر لنگن، با روبرت اپنهایمر میپردازد. لنگن با IQ معادل ۱۹۵ باهوشترین فرد در آمریکا و احتمالا در دنیا به شمار میرود و اپنهایمر بدون شک یکی از برترین فیزیکدانان تاریخ بوده است. با وجودیکه لنگن ممکن است باهوشترین فرد روی کره زمین باشد، اما از آنجا که در خانوادهای نابسامان بزرگ میشود که به تحصیل و فراهم آوردن شرایط مناسب برای رشد وی اهمیت چندانی نمیدهند، او از تحصیل در دانشگاه باز میماند. این در حالی است که فردی مانند اپنهایمر در خانوادهای به دنیا میآید که همه تحصیلکرده و جویای علم بودهاند، بهرغم مشکلاتی که در طول تحصیل با آن روبهرو میشود، میتواند به موفقیت دست یابد. پس ترکیب هوش، شرایط و میزان ممارست افراد است که موجب پیشرفت افراد میشود و نهتنها یکی از آنها.
در بخش دوم که با مثالهایی از شکست یا عدم دستیابی به موفقیت آغاز میشود، اهمیت فرهنگ و سرزمینی که افراد در آن رشد میکنند مشخص میشود. نویسنده به صورتی گیرا و خلاقانه بحث را با مثالی از سقوط یک هواپیمای مسافری متعلق به خط هوایی کرهجنوبی در سال ۱۹۹۷ میلادی آغاز میکند که تصور نتیجهگیری بعدی را دشوار میسازد. در این سری از مثالها، نویسنده توضیح میدهد، چگونه فرهنگهای مختلف میتوانند موجب پیشرفت یا شکست افراد در زندگی حرفهای آنها شوند. در کشورهای شرقی که روابط میان بالادست و پاییندست با ضوابط و محدودیتهای بسیاری همراه است، احتمال شکست افراد بالادست بیشتر میشود. بخشی از مشکلی که امنیت پروازهای کرهای را با چالش مواجه میکرد، این بود که کمکخلبان در زبان کرهای نمیتواند کاپیتان یا به عبارتی فرد بالادست خود را متوجه اشتباهش کند؛ این در حالی است که در میان آمریکاییها یا انگلیسیزبانان، چنین سطوح رسمی در زبان و در نتیجه در روابط افراد تعریف نشدهاند. مدیریت یک شرکت نیز مانند هدایت هواپیماست: هرچه فاصله مدیران ارشد با افراد زیر دست خود کمتر باشد، احتمال اینکه این افراد بتوانند مشکلات یا خطرات را به آنها گوشزد کنند بیشتر میشود. جعبه سیاه هواپیمای کرهای اما نشان میدهد که کمک خلبان نمیتوانسته است به زبان کرهای اشتباهاتی را که خلبان (احتمالا بهدلیل خستگی) یکی پس از دیگری مرتکب میشده استرا به او تذکر دهد؛ در نهایت همه خدمه و مسافران در نتیجه سقوط هواپیما، جان خود را از دست میدهند.
اما همان اندازه که فرهنگها میتوانند دست و پای افراد را برای مدیریت بهتر ببندند، نکات خوب آنها نیز میتوانند به پیشرفت افراد کمک کنند. آقای گلدول معتقد است کلا شرقیها بهدلیل فرهنگی که داشتهاند، در دروس فکری بسیار موفق عمل میکنند اما این نتیجه فرهنگی است که آنها را برای سالیان سال بهکار سخت و تکرار عادت داده است. سختکوشی یکی از برترین شاخصههای چینیهاست، اما از کجا نشات میگیرد؟ نویسنده به مدل کشاورزی کشورهای آسیای شرقی با اروپا میپردازد؛ درحالیکه اروپاییها بیشتر به کشت گندم و کشاورزی ماشینی روی میآوردند، ساکنان شرق دور که معمولا با برنج شکم خود را سیر میکنند از سبکی متفاوت پیروی میکنند. کاشت برنج به مراتب سختتر از کاشت گندم است: از آمادهسازی زمینهای شالیکاری گرفته تا آماده کردن دانههای برنج از قبل برای جوانه زدن و قرار دادن یک به یک نشای برنج با دست در زمین. نویسنده بخشی از موفقیت شرقیان در علومی مانند ریاضی را در صبری میداند که طی سالها در آنها نهادینه شده است. کار سخت به مدت طولانی با تکرار، مشخصهای است که او در میان اکثر ساکنان این مناطق معرفی میکند. اما بسیاری از موسسات و آموزشگاههای غربی نیز با دریافتن این نکته به آن روی آوردهاند و سیستمهای آموزشی و کاری خود را سختگیرانه کردهاند.
همچنانکه برخی شرکتهای شرقی مانند خط هوایی کرهجنوبی با تغییر زبان مورد استفاده میان خلبانان و تمامی خدمه پروازی خود گامی بسیار موثر برای کاهش فاصله میان سطوح کاری و بهبود امنیت پروازهایشان برداشتند. این کتاب ۳۰۰ صفحهای که اولین بار در سال ۲۰۰۸ به چاپ رسیده است، با بیان مثالهایی بسیار متنوع که خواندن آن را ساده و جذاب میکند، به عللی اشاره میکند که میتوانند در نهایت به موفقیت هر فردی بدل شوند، به این شرط که این فرد بتواند از مجموعه این امکانات بهره بگیرد. نویسنده در انتهای کتاب مینویسد: در واقع این افراد برجسته، به همه این دلایل، میتوانستند اصلا افراد موفقی نباشند، اما مجموعهای از تلاشها، شرایط محیطی و ویژگیهای فرهنگی که در آن قرار گرفتند و زمانبندی مناسب برای کارها، این افراد را تبدیل به انسانهای موفق کرد. کتاب مورد اشاره، اذهان را به نحوی هدایت میکند که خواننده میتواند در انتها از خود بپرسد: من چقدر از فرهنگ، محیط، زمانبندی و شرایطی که در آن قرار دارم بهره گرفتهام؟
mk@mahya.pro*
ارسال نظر