عبور شاعر از عطر گل‌ها

احمدرضا احمدی از متولدان سال معروف ۱۳۱۹ بود؛ سال میلاد برخی از مهم‌ترین چهره‌های هنر و ادبیات نوگرای ایران. از محمدرضا شجریان گرفته تا عباس کیارستمی، محمود دولت‌آبادی، اسفندیار منفردزاده، محمدعلی سپانلو، انوشیروان روحانی و بسیاری دیگر. حالا یکی دیگر از آخرین بازماندگان این سال به ابدیت پیوسته است. پس از ۸۳ سال زندگی با کلمات و آدم‌ها، جامه از جان خالی کرده، از خانه برخاسته، بر خوان جاودانگی نشسته است. احمدرضا احمدی در بسیاری از شعرهایش از عناصر طبیعی مانند باران،‌ برف، دریا، باد و آتش یاد کرده است. حتی بسیاری او را با عنوان شاعر باران می‌شناسند. در شعری گفته بود: «حقیقت دارد/  تو را دوست دارم/  در این باران/  می‌خواستم تو/  در انتهای خیابان نشسته/  باشی/  من عبور کنم/  سلام کنم/  لبخند تو را در باران/  می‌خواستم».

زندگی: سال‌های وحشتناکی بود

«من ساعت ۱۲ روز دوشنبه سى‌ام اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان متولد شدم و از شانس من، خانه‌اى را که در آن متولد شدم، خراب نکرده‌اند و هنوز وجود دارد. آن خانه در آن موقع خارج از کرمان بود، ولى الان در وسط شهر کرمان است. خانه‌اى که من در آن متولد شدم، باغچه‌اى پنج شش هزار مترى داشت که پدرم در آن باغچه پنبه مى‌کاشت. من کوچک‌ترین فرد خانواده بودم و در واقع خواهرهایم بزرگم کردند. در سال ۱۳۲۶، همین بیماریِ جدا شدنِ پرده شبکیه را که الان گریبانگیر چشم من شده، پدرم هم داشت. در کرمان امکان معالجه این بیمارى نبود، پس پدرم و ما به تهران آمدیم و اینجا او را عمل کردند ولى کور شد...

ما بعد از آمدن به تهران در آن سال، دیگر به کرمان برنگشتیم... سال‌هاى وحشتناکى بود، روزهایى بود که ایران ثبات سیاسى نداشت، روزهاى ملى شدن نفت بود، نسل ما نسل بعد از جنگ بود و فقر مطلق براى همه.» احمدرضا احمدی سال‌ها با بیماری قلبی دست و پنجه نرم می‌کرد و در یکی دو ماه اخیر مدام در راه خانه و بیمارستان در رفت‌وآمد بود و سرانجام دیروز تسلیم مرگ شد. این شاعر که در آغاز ورودش به دنیای شعر مورد حمایت فروغ فرخزاد قرار گرفت، از آغاز دهه ۱۳۴۰ کارش را آغاز کرد و در پایان همین دهه با بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا شد و در زمینه داستان‌های کودکان نیز آثار متعددی را خلق کرد.

ماجرا از این قرار است هنگامی که کانون پایه‌گذاری شد، فیروز شیروانلو و سپس سیروس طاهباز به نویسندگان و شاعران باتجربه و جوان کار سفارش می‌دادند تا روند نگارش و انتشار کتاب‌های کودک فارسی پایه شکل بگیرد. در این میان کاری به احمدرضا احمدی هم سفارش داده شد. نتیجه نوشتن داستان «من حرفی دارم که فقط شما بچه‌ها باور می‌کنید» بود که در سال ۱۳۴۹ منتشر شد. در دهه ۵۰ احمدی خود به استخدام کانون درآمد و بخش موسیقی این نهاد را پیش می‌برد و در همین زمینه نیز کارهای مهمی در زمینه موسیقی کودک یا ادبیات همراه با موسیقی با مدیریت او منتشر شد. از سال ۱۳۶۹ با همکاری نادر ابراهیمی مجموعه کتاب‌هایی را به نگارش و انتشار درآورد که کار او را در این گستره تثبیت کرد.

خاطرات:  از کسی تقلید نکردم

احمدرضا احمدی هرگز به حاشیه‌ها اعتنایی نداشت و تمام عمر به طور  جدی تلاش کرد و شعر و داستان نوشت و یک لحظه از حرکت باز‌نماند. در سال‌های جوانی در فیلم مهمی همچون «پستچی» ساخته داریوش مهرجویی هم بازی کرد و در سال‌های پایانی عمر به نقاشی رو آورد و نمایشگاه گذاشت و حتی رمان و نمایش‌نامه نوشت. «کلام من هرچه بود طلا بود، مس بود، متعلق به خودم بود. در هر کتاب راه ناهمواری را طی کردم. در هر کتاب چون کتاب نخستینم با هراس آغاز کردم. راهی که در ظلمات بود. من از کسی تقلید نکردم. به گمانم حتی از خودم هم تقلید نکردم. نقادان و خصمان شعر من در این حسرت ماندند که من در جاده‌ای قدم گذاردم که قبل از من دیگران آن را طی کرده باشند. نقادان و خصمان من نمی‌دانند، شعری که خمیر‌مایه‌اش رنج و مصیبت آدمی است، تقلید نمی‌پذیرد.»

 یک صدای جادویی

 بسیاری از مخاطبان صدای او را در آثار خاطره‌انگیزی مثل آلبوم‌های مشهور «در گلستانه»، «در شب سرد زمستانی» و... شنیده‌اند و از دکلمه‌اش لذت برده‌اند. او در جایی گفته است: «در آلمان دوره دکلمه دیدم. من کشف هوشنگ کامکار بودم. می‌خواست «در گلستانه» را دربیاورد. رفته بود پیش شاملو. شاملو از سپهری خوشش نمی‌آمد. بنا بود شجریان بخواند و نخواند. من را انتخاب کرد و شهرام ناظری. کار من از آنجا شروع شد.» «بهترین چیزی که خواندم، حافظ است. ژست هم نگرفتم. در همین اتاق ضبط کردم. به‌شان گفتم اگر غلط خواندم بگویید. به من هم نگویید استاد.

می‌گفتند مثلا این بخش‌ را تکرار کن، تکرار می‌کردم. خیلی خوب درآمد. خودم می‌خواستم غزل «یاری اند کسی نمی‌بینیم یاران را چه شد» را بخوانم که نشد. در بین شاعران تنها کسانی که خوب می‌خواندند، من و شاملو بودیم. آتشی و م. آزاد را هم ضبط کردیم. افتضاح بود. اخوان هم همین‌طور.» احمدرضا احمدی خیلی اهل بیرون نبود. بیشتر عمرش را در خانه گذراند. به همسر و دخترش ماهور بسیار علاقه‌مند بود و دوست داشت زندگی را در کنار آنها بگذراند. زندگی سالمی داشت و می‌گفت: «هنوز هم صبح‌ها ساعت ۶ بیدار می‌شوم. صبحانه مختصری می‌خورم و پشت میز می‌نشینم و می‌نویسم و کار می‌کنم.

عصر هم همین‌طور. از ساعت ۴ تا ۷ کار می‌کنم و شب‌ها معمولا خیلی زود می‌خوابم. نه جایی می‌روم، نه اهل مهمانی هستم، نه اهل مجلس و محفل. در خانه نشسته‌ام و کار خودم را می‌کنم. در همه این سال‌ها بی‌وقفه کار کرده‌ام. سعی کردم سالم زندگی کنم. نه سیاسی شدم نه معتاد. سهراب سپهری در نامه‌ای که به گلستان نوشته می‌گوید من فقط نگرانم که احمدرضا هروئینی شود. خوشبختانه هروئینی نشدم و سالم زندگی کردم.» «به دنبال وزن و قافیه هم نرفتم که جلوى دست و پایم را بگیرد. البته فکر نکنید این کار ساده‌اى بود، توهین و دشنام زیادى شنیدم ولى راهم را ادامه دادم.‌»