یارعلی پورمقدم نویسنده و مدیر کافه «شوکا» درگذشت

یارعلی پورمقدم متولد ۱۳۳۰ در مسجدسلیمان بود و تحصیلات ابتدایی‌اش را در این شهر گذراند. سپس به تهران آمد و پس از گذراندن دوره دبیرستان، به دانشگاه مازندران رفت و در رشته اقتصاد فارغ‌التحصیل شد. نمایشنامه‌نویسی را با «آه اسفندیار مغموم» آغاز کرد و با همین اثر برنده جایزه نمایشنامه‌نویسی جشن هنر طوس در سال ۱۳۵۶ شد. خودش درباره ساکن شدنش در پایتخت گفته بود: «ماجرای آمدن من از مسجدسلیمان بر‌می‌گردد به اولین دوره مجلس شورای اسلامی که من کاندیدای مجلس شده بودم و با رزومه ادبی وارد گود انتخابات شده بودم. من در آن انتخابات نفر آخر شدم و بعد از آدمی قرار گرفتم که حتی عقل درست و حسابی هم نداشت. این شد که من همان شب چمدانم را بستم و برای همیشه شهرم را ترک کردم و دیگر هرگز به آنجا برنگشتم.»

با اینکه از او چند آثار داستانی مشهور هم منتشر شده است اما همیشه می‌گفت برای دل خودش می‌نویسد. معتقد بود برای امرار معاش کارهای زیادی انجام داده ولی در نهایت کافه‌داری توانسته سال‌ها او را در این شغل حفظ کند. درباره این ماجرا گفته بود: «من در زندگی‌ام هرگز شغلم را خودم انتخاب نکرده‌ام. هیچ‌وقت در موقعیتی قرار نگرفته‌ام که شغل انتخاب کنم. اولین کاری که بابتش از دولت پول گرفتم عضویت هیات علمی دانشگاه آزاد قبل از انقلاب ۵۷ بود. بعد که اخراج شدم، همه کار کردم. ترخیص‌کار گمرک بودم، نقشه‌کش برق بودم، مرغداری کردم. همیشه کار مرا انتخاب می‌کرد؛ ما هم برای اینکه از گشنگی نمیریم می‌چسبیدیم به هر کاری که پیش می‌آمد.»

او در ادامه گفته بود: «نویسندگی همیشه بود، بانشاطی خودم بود دیگه. کافه هم همین‌طور شد. پیش آمد و کافه راه انداختم، اما ماندگار شدم. شاید چون رئیس نداشتم و آقا‌بالا‌سری نبود دوام آوردم. به دلم هم نشست. بعد دیدم مثل اینکه اصلا این‌کاره‌ام! هنوز هم مطمئن نیستم، اما شایعاتی شنیدم که می‌گویند فلانی این‌کاره است.»

او در بخش دیگری از همان مصاحبه‌اش درباره روابطش گفته بود: «از بس که سالیان سال با بچه‌های کافه سروکله زدم دیگر رابطه‌مان تبدیل شده به یک‌جور رفاقت تا رابطه‌ قهوه‌چی و مشتری. باز این شایعه را شنیده‌ام که در کارهایم خوب دیالوگ می‌نویسم؛ این شایعه را مدیون همین رابطه‌ها هستم. این‌ها ناشی از سروکله زدن با این گله‌ غزال است که هر کدامشان در کار خودشان استادند. چه مهندس باشد، چه گرافیست یا برق‌کار. در کار خودش بهترین است؛ یعنی باهوش‌اند و من برای اینکه بتوانم از پسشان بربیایم ناچار بودم باهوش باشم. بزرگ‌ترین دستاورد من در این کافه همین بوده است که بتوانم با این‌ها دیالوگ برقرار کنم و درنتیجه بتوانم دیالوگ‌نویس خوبی باشم.» در دو روز گذشته فضای مجازی لبریز خاطرات نسلی شد که بخشی از جوانی خود را در کافه مشهور یار‌علی پورمقدم در خیابان گاندی تهران گذرانده‌اند.

در میان کسانی که درباره‌اش نوشته‌اند هم چهره‌های سرشناس را می‌توان دید و هم ناشناس. نقطه اشتراک همه نوشته‌ها روی باز یارعلی پورمقدم و فروتنی و مهربانی او بوده است. در همین رابطه پیمان هوشمند‌زاده عکاس و نویسنده در مطلبی نوشته است: «اهالی کافه‌ شوکا پیش‌پیش مراسمت را برگزار کردند. یارعلی مراسم درخوری بود. مراسم باشکوهی که در سکوت، با گریه و غم فراوانی تمام شد. هیچ لزومی ندارد که در مورد کانون صحبت کنید. از نان پنیرهایش تعریف کنید. سر قیمت چانه نزنید که بدجوری از چشمش می‌افتید. واضح است که میز چهارنفره را نباید اشغال کنید، اینکه این میز بالاخره توسط اعلیحضرت کنستانتین فتح می‌شود یا کس دیگری معلوم نیست ولی مطمئن باشید آن شخص شما نیستید.

اگر گفت بعد از تصویب فلان طرح، هر طرحی، قیمت‌ها را بالا ‌می‌برد، اگر دلایلش را گفت «که خب طبیعی هم هست که ارتباطی نداشته باشد» دخالت نکنید. اگر دم به دقیقه جابه‌جایتان کرد، اگر دیدید قهوه‌اش تعریفی ندارد‌، اگر بدترین رفتار یک کافه‌چی را دیدید، ناراحت نشوید، همه این‌ها تکنیک‌های جلب مشتری‌ای است که هیچکس تا به حال سر از آن درنیاورده. اگر صبر کنید. اگر دندان روی جگر بگذارید اوضاع از این هم بدتر می‌شود. ممکن است نمایشی شروع شود که انتظارش را نداشته باشید و حتی شاید شما یکی از شخصیت‌های اصلی باشید یا اگر نبودید حداقل ترکش‌های نمایش شما را هم بگیرد. اگر گرفت، اگر یخه‌تان را گرفت و گفت: «بروتوس تو هم؟» تحمل کنید. اگر نمی‌توانید ۱۲۴ را گوشه پاکت سیگارتان بنویسید و بلند شوید . چرایش را نمی‌دانم ولی می‌مانید. روش عجیب و غیرمعقولی است ولی او آنهایی را که می‌شناسد بیشتر اذیت می‌کند و آنهایی که می‌شناسندش بیشتر به کافه می‌روند. منطقی نیست ولی این اتفاقی است که مرتب تکرار می‌شود.»

«آینه، مینا، آینه»، ای داغم سی رویین‌تن، گنه گنه‌های زرد، حوالی کافه شوکا، یادداشت‌های یک قهوه‌چی، یادداشت‌های یک اسب، رساله هگل، تیغ و زنگار، مجهول الهویه، پاگرد سوم، ده سوخته و یادداشت‌های یک لاابالی از جمله آثار به‌جا‌مانده اوست.