پرتو کرمانشاهی صبح دیروز درگذشت
پایان شاعر گفتوگوهای ابدی
پرتو از شاعران نسل اول نوگرای کرمانشاهی بود. نسلی که البته قدری دیرتر از شاعران همتراز خود در تهران، پا به عرصه نوگرایی در شعر نهادند. این تاخیر طبیعی، دو دلیل عمده داشت؛ یکی اینکه تهران در سالهای عصر مشروطه کانون تحولات و پیشروتر از بسیاری استانها از جمله کرمانشاه بود و دوم اینکه زبان فارسی، به هر روی و رای، زبان دوم شاعران کرمانشاهی بود.
با این اوصاف، به نظر میرسد که نسل اول شاعران نوگرای کرمانشاهی، احتمالا یکی از پایهگذاران اصلی رویکرد نو در نظرگاه شاعران کُرد ایران به رویدادهای اجتماعی جهان مدرن بودند. در این وادی، شعر پرتو نکات درخشانی در خود دارد که کمتر دستمایه پژوهش دانشگاهیان و پژوهشگران ادبی
شده است.
از آن جمله یکی فرم روایی نسبتا ویژهای است که بیراه نیست؛ اگر عجالتا نامش را فرم «منادایی» بگذاریم. فرمی که پرتو در آن با بسیاری از وجوه طبیعی، عاطفی و حتی مدرن لب به سخن میگشاید. بسیاری از شعرهای پرتو با منادا قرار دادن آسمان، غروب، پاییز، درخت، اسب، اشک، جنگل و عناصر مدرنتری همچون قلم، زنجیر و حتی گالیله، بیانی گفتوگویی دارد و تقریبا در همه موارد نیز فضای روایی شعر از وصف مخاطب/ منادا در ابتدای شعر به گلایه از وضعیت راوی در پایان شعر میانجامد.
در واقع پرتو به معنای کامل کلمه دارد از وضعیت و روزگار خود به «زمین» و «زمان» شکایت میبرد. اما سرچشمه این همه گلایهگذاری کجاست؟ دوران پرتنش زندگی شاعران این نسل، و علیالقاعده دوران زندگی پرتو کرمانشاهی، همزمان با برخی از مهمترین تحولات سیاسی-اجتماعی در ایران و طبیعتا دورههایی طولانی از تنشها و محدودیتهای سیاسی و اجتماعی است. دهه ۳۰ تا پایان دهه ۶۰ در ایران دوران بسیار پرتنشی است که از کودتای ۱۳۳۲ تا پایان جنگ را در سال ۱۳۶۷ در برمیگیرد. از قضا این دوره زمانی، دوان اوج فعالیت پرتو به عنوان شاعر است. تصور قبض و بسطهای پرشمار این دوره به فراخور انسدادهای طولانی و گشایشهای کمشمار، میتواند درک ما را از دوران زندگی و فعالیت پرتو دقیقتر کند. این همه در کنار گذر عمر و از دست دادن نیروی جوانی که طبیعتا رگههای نوستالژی پردازی را در شعر پرتو پررنگتر کرده، فضای عمومی زندگی شاعر ماست، موضوعی که میتواند او را به شکایت یا گلایهگذاری با عناصر یاد شده از پاییز و اسب و درخت تا قلم و جنگ و زنجیر وادار کرده باشد زیرا او در چنان گردابی از رخدادهای پرتنش سیاسی و اجتماعی، کسی را معتمدتر و سنگصبورتر از این عناصر بیجانِ بیزبان نیافته است؛ به قول حافظ «چون دوست دشمن است، شکایت کجا برم؟» این فرم روایی، نشانه میل پررنگ شاعر به گفتوگو است؛ آنچه هرچه بیشتر جستوجو کرده، کمتر یافته.
باری اما این همه ماجرا نیست. اگرچه گلایه از وضعیت موجود، در بسیاری از شعرها، قوت و توانمندی پرتو را در خود پنهان کرده اما در میان آثار او نشانههای درخشانی از تصویرپردازی و روایتگری شاعرانه وجود دارد و زمانی که با کلمات تصویرگری میکند، شاعر کمنظیر و به غایت مدرنی است؛ «پدر. ولیک پدر! آنکه نعش چار عزیز/ به دوش خسته خود میکشید و تنها بود» یا «تکدرخت خشک دشتم/ در سکوت ماهتاب.» پرتو در روایت هم شاعر بسیار توانمندی است: «تو از سلاله صبحی، من از دیار شبم/ بیا بیا که بشویی تن از غبار شبم» یا «دل شور جنون دارد و جان مایل پرهیز/ عمری است به هم خوردن آیینه و سنگم» پرتو همچون سرچشمه الهام شاعریاش یعنی حافظ در استفاده از صنایع بلاغی زبان بهویژه تشبیه و تضاد شاعر بسیار توانمندی است. توانمندیهای پرتو در روایتگری صد البته در برخی شعرهای کردیاش چشمگیرتر است. خاصه اینکه نیروی عاطفه و صمیمیت شاعرانه در این آثار نمود بیشتری دارد.