نامههای مشهور: نیما یوشیج به پرویز ناتل خانلری
زندگی من خوابی مشوش است
![زندگی من خوابی مشوش است](https://cdn.donya-e-eqtesad.com/thumbnail/YqH9ko7eBBU1/QHn8O9nsSzT8qCU7RegsN6Pbb5v74eEtbKeSOh05Raau_TkP-8J9CEt7TZyzEhnm/p21-12.jpg)
...دوستیهای مردم نسبت بههم از همه چیز سهمناکتر و بدعاقبتتر است. همین که بهعنوان دوستی ترک خجالت کردند شروع به لجاجت میکنند. عدهای اول گمان میبرند طبیعت مساعدت بزرگی را در حق آنها به عمل آورده است که مرد بزرگواری مثلا فیلسوفی معروف یا شاعری زبردست را با آنها دوست گردانیده است. پس از آن خودشان با این حسن تصادف میجنگند و مساعدت میکنند در اینکه آن شخص محبت و حمایت خود را از آنها دریغ بدارد. دسته دیگر به این شخص نزدیک نمیشوند؛ مگر برای اینکه کوچکترین منفعتی را فدای بزرگترین منفعتی کنند. ولی من، دوست جوان من، عادت کردهام دیگر کمتر راجع به این اشخاص و سایر چیزها که موذی آفریدهاند، فکر کنم. به جای همه، چیز مینویسم و برای من شهر و ده و کوچکی و بزرگی آنها تفاوت نمیکند. از همه جا بهتر وطن من بود که با برادر و خواهرم در آنجا بزرگ شدم! دهکده کوهستانی خلوتی که بدبختانه از آن دورم و هنوز زندهام! در این صورت چه خوشی به من میگذرد؟ من که به یاد یک شب زندگی در وطن خود متصل آه میکشم! و چه احتیاجی است که روز به روز بر عده دوستان خود بیفزایم. با وجود این زمان و مکان اثرات خاص خود را در قلب سرگردان من فراموش نمیکنند. مسافرت خیلی فکرهای مرا از من گرفت. شاید اگر در تهران میبودم راجع به تجدید ادبی و طریق آن که دیگران نمیتوانند آن را درک کنند و فلسفه جدید تاریخ کتابی مینوشتم. مثل آنچه تاکنون نوشته و مخفی کردهام. نه جای خوشحالی است نه جای بدحالی. در اینجا فکرهای دیگر از راههای دیگر به من ورود کردند و بعضی از آنها آمیخته به بعضی تالمات. همین که نفس، خود را برای قبول تالمات حاضر کرد زندگی سراسر عبارت از تالم است. چنانکه اگر خود را مکلف بداریم زندگانی عبارت از تکلفات مضاعف است. ولی من از این حیث راحتم. عادت کردهام که بدون تغییر عقیده ساده زندگی کنم. معهذا از جهات دیگر در زحمتم. بیش از ده سال است در این زحمت میگذرد. تمام حرفها، تکذیبها، خودنماییها، در اطراف من مثل زمزمه حشرات میگذرند و من با بدی وضع معیشت خود و به حال تحقیر به معارف و تعلیم کنونی، بنیان جدید آنچه را که در نظر گرفتهام طرح میکنم. موفقیت کامل روزی را به چشم میآورم که حالیه به خواب میبینم. پس از آن با مشقتها و تالمات گوناگون من زندگی من نیز گاهی یک خواب مشوش است. من خیال میکنم زندگی میکنم. به این مرحله چه اسم میتوان داد؟ به ظاهر شاعری و در باطن ریاضت یا ابتدا به تجدد. مخصوصا در بین مردمی که تمییز نمیدهند.
عمده مطلب در اینجاست: عدهای به خودشان شکنجه میکنند برای اینکه از سرکشی روح خود بکاهند. من با تعذیب روح جسمم را ضعیف ساخته و بعد از این قسم عذاب که به جسم خود میدهم روح خود را شورانگیزتر میکنم.