اقتصاددانی که علم اقتصاد را تعریف کرد
لیونل رابینز نقل قول معروف دیگری هم دارد: «مردم خواهان آن چیزی هستند که نمیتوانند داشته باشند.» به گزارش تجارت فردا، رابینز در سال ۱۸۹۸ در روستای سیپسان واقع در غرب لندن متولد شد. پدرش کشاورز و عضو انجمن محلی کشاورزی و نیز اتحادیه ملی کشاورزان بود. خانواده رابینز عضو فرقهای مسیحی بودند و خواهر او کارولین بعدتر یک استاد برجسته در رشته تاریخ شد. رابینز تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدارسی نزدیک محل زندگیشان فرا گرفت و در اکتبر سال ۱۹۱۵ وارد کالج لندن شد و تحصیل در رشته هنر را آغاز کرد و در سخنرانیهای «ویلیام پاتون کر» و «آلبرت پولارد» شرکت کرد. در اوایل سال ۱۹۱۶ بهدلیل علاقه به خدمت برای کشورش ضمن وقوع جنگ جهانی اول، آموزش نظامی را فرا گرفت. او طی سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ بهعنوان افسر ارتش در توپخانه سلطنتی خدمت میکرد و سرانجام در ماه آوریل در «نبرد لیس» مورد اصابت گلوله قرار گرفت، مجروح شد و به خانه بازگشت.
ضمن جنگ رابینز به مطالعه آثار «جرج داگلاس هوارد کول» پرداخت و به انحصار صنایع از طرف دولت (سوسیالیسم صنفی) علاقهمند شد و البته از طریق ارتباط خانوادگی خود با «رجینالد لاوسون» از تفکرات او نیز اثر پذیرفت. پدر رابینز در سال ۱۹۱۷ از هنرمندی به نام «کلایو گاردینر» درخواست کرد تا پرتره پسرش را نقاشی کند. این امر موجب شد تا رابینز ابتدا پدر کلایو یعنی «آلفرد جرج گاردینر» را ملاقات کرده و سپس با دوست وی که یک فعال اجتماعی بود یعنی «جیمز جوزف مالون» آشنا شود.
پس از اتمام دوره نقاهت و نیز رفع نیاز ارتش به جذب سرباز، رابینز از طریق آشنایی با مالون یک موقعیت کاری به مدت یکسال در کمپین کارگری برای ملیسازی تجارت نوشیدنی پیدا کرد. این کمپین یک شاخه از طرح مدیریت استانی بود که در دوران جنگ پایهگذاری شده بود. رابینز تحصیلات خود را در سال ۱۹۲۰ در مدرسه اقتصادی لندن ادامه داد. در آنجا تحت آموزش استادانی چون «هورالد لاسکی» «ادوین کانان» و «هوگ دالتون» قرار گرفت. او مدرک لیسانس اقتصاد خود را با موفقیت کامل در سال ۱۹۲۳ کسب کرد. دالتون او را یکی از پرتلاشترین دانشجویان زمان خود در مدرسه اقتصادی لندن توصیف کرده است. رابینز، پس از پایان تحصیلاتش یک موقعیت کاری ششماهه از طریق استادش دالتون بهعنوان محقق برای «ویلیام بوریج» پیدا کرد. او با معرفی «آلفرد جرج گاردینر» که از اقوام پدری او بود و نیز «تئودور گریگوری» و «گراهام والاس» موفق به اخذ فلوشیپ اقتصاد در دانشگاه آکسفورد شد. این فلوشیپ دورهای یکساله بود و پس از اتمام آن رابینز در سال ۱۹۲۵ مجددا با حمایت دالتون به مدرسه اقتصادی لندن بازگشت و بهعنوان مدرس به کار پرداخت. رابینز در سال ۱۹۲۷ به آکسفورد بازگشت اما کماکان به تدریس در مدرسه اقتصادی لندن ادامه داد و بهطور هفتگی در آنجا به تدریس میپرداخت. در سال ۱۹۲۹ «آلین ابوت یانگ» که یکی از استادان مدرسه اقتصادی لندن بود فوت میکند و رابینز جایگزین او در دپارتمان میشود و با همسرش به حومه دانشگاه محل تدریس نقل مکان میکند. در دهه ۳۰ میلادی لینول رابینز دپارتمان اقتصاد دانشگاه را تاسیس میکند و افرادی که درحالحاضر معرف حضور همه ما هستند از جمله «جان هیکس»، «فردریش فون هایک» و «نیکلاس کالدور» را در دپارتمان استخدام میکند. رابینز تعهد بسیار زیادی به سیستم مدرن دانشگاهی در بریتانیا داشت و در دهه ۶۰ میلادی گزارشی را در این راستا تدوین کرد که دولت ملزم به پایبندی به آن شد. همچنین، او مدافع حمایت دولت از هنر نیز علاوه بر سیستم آموزش مدرن بود. او در سال ۱۹۶۸ اولین رئیس دانشگاه استرلینگ شد. در سالهای بعد رابینز مجدد به بررسی تاریخ مکاتب و تفکرات اقتصادی پرداخت و مطالعاتی را در حوزه دکترین تاریخ منتشر کرد. محتوای دروسی که توسط رابینز در مدرسه اقتصادی لندن طی ۵۰ سال حضور او تدریس میشد بعد از مرگ وی منتشر شد. رابینز بهعنوان یک اقتصاددان طرفدار تفکر بازار آزاد شناخته میشود و به علاوه تعریف او از اقتصاد نیز حائز اهمیت است. رابینز در سال ۱۹۳۲ مقالهای تحت عنوان «ذات و اهمیت علوم اقتصادی» منتشر کرد. در این مقاله، رابینز اقتصاد را بهعنوان یک علم به دقت تعریف میکند و مفاهیمی ماهوی درباره اقتصاد استخراج میکند. تحلیل او نسبت به راهحلهای پذیرفتهشده برای مسائلی مشخص شکل گرفته است و این تحلیلها بر اساس بهترین الگوهای مدرن به ویژه کارهای «فیلیپ ویکستید» و «لودویگ فون میزس» و سایر اقتصاددانان مهم اروپایی شکل گرفت. رابینز در این مقاله اصالت را رد میکند اما ابراز امیدواری میکند تا بتواند بر بعضی نکات که از نظر وی هیچوقت به وضوح مشخص نشدند، تاکید کند. در این مقاله رابینز گزارههایی را درباره نایابی و کمیابی کالاها در اقتصاد، توسعه میدهد و مطرح میکند که میتوان به چند مورد از این گزارهها اشاره کرد:
اقتصاد علمی است که رفتار انسان را بهعنوان رابطهای با منابع کمیاب تعریف میکند که این رابطه کاربردهای متعددی دارد.
اقتصاد درباره نوعی خاص از این رابطه نیست بلکه درباره یک جنبه خاص رفتاری است که به علت محدودیت عرضه و کمیابی ایجاد میشود.
اقتصاد کاملا میان طرفهای مبادله خنثی است؛ هر طرف مبادله به کمیابی منابع وابسته است.
اهمیت تعریف ثروت از جانب کمیابی آن است و نه صرف ویژگیهای مشخص آن.
قانون مطلوبیت نهایی کاهنده، چه درست باشد و چه غلط، با مشاهدات قابل اثبات نیست و نیز موجب تصدیق این استنتاج نمیشود که به پرداخت انتقالی از ثروتمندان به فقرا سبب افزایش رضایت کلی میشود. بسط این گزاره اخلاقی ممکن است جالب بهنظر برسد اما بر فروض عقلانی اثباتی تئوری منطبق نیست.
اقتصاد بهعنوان علم به حقایق قابل بررسی اثباتی (پازیتیو) که مجزا از قضاوتهای اخلاقی هستند در سیاستگذاری اقتصادی میپردازد. رابینز معتقد است که در مرحلهای مشخص از توسعه و بسط یک موضوع، یک تعریف ناکافی و محدودکننده میتواند اقتصاددانان را از هدف خود که پر کردن خلأ میان تئوری و حل مساله است دور کند. این مقاله رابینز از جهت دیگری نیز حائز اهمیت است و آن تفاوت رویکرد تعریف مقاله از روششناسی اقتصادی نسبت به مطالعات پیشین است.
تعریف وسیع و گسترده رفتاری در اقتصاد که در این مقاله مورد اشاره قرار گرفته است با توسعهای که این مرزهای اقتصاد رفتاری در دهههای اخیر پیدا کرد سازگار است.
این مقاله رابینز یکی از پرارجاعترین کارها در زمینه روششناسی و فلسفه اقتصادی در سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۶۰ بود. بهطور کلی، نکاتی که در این مقاله رابینز به آنها اشاره کرد مورد پذیرش گسترده قرار گرفتند و نکات توصیهشده در زمینه سیاستگذاری اقتصادی بسیار راهگشا واقع شد. در آن دوره، اقتصاددانان به تعریف رابینز از اقتصاد ارجاع میدادند که مورد توافق کلی بود و همزمان بحثهای چالشی همراه با آن را ارائه میکردند. با گذشت زمان کاربرد روشهای اقتصادی به حوزههای دیگری مانند حوزههای اجتماعی و بهطور کلی حوزههای غیراقتصادی گسترش پیدا کرد و به همین جهت، تعریف جامع موضوعمحور رابینز در متون اقتصادی جایگاه بالاتری پیدا کرد. این مجموعه مقاله رابینز تحت تاثیر «ناتان آیزاک» که یکی از دوستان نزدیک او از زمان ارتش بود، نوشته شد. البته آیزاک در ژوئن سال ۱۹۳۱ مقالهای درباره جامعه آریستوتلی نوشت و این مقاله رابینز را تحتتاثیر قرار داد. در همان ماه که مقاله آیزاک منتشر شد، رابینز یک نسخه از سخنرانی افتتاحیه خود را برای او فرستاد و اشاره کرد که محتوای آن به روز نیست، زیرا کارهای هایک و میزس را در نظر نگرفته است. نظریه چرخه تجاری هایک و کارهای «جیکوب وانیر» روی تراز پرداختها در کانادا که هر دو در دهه ۲۰ میلادی توسعه داده شده بودند، بهعنوان مثالهای متناقضی نسبت به تئوریهای جدید مورد استفاده قرار گرفتند. یکی از چارچوبهایی که «ناتان آیزاک» بر آن تاکید داشت اهمیت استنباط القایی بود درحالیکه رابینز بیشتر بر استنتاج متکی بود.
رابینز با سیستم اقتصادی جمعگرا مخالف بود. علاقه ابتدایی او به «ساموئل جرج هابسون» و نیز جرج داگلاس هوارد کول بهعنوان حامیان سوسیالیسم صنفی منجر شد تا به اتحادیه ملی اصناف بپیوندد اما این عضویت تنها تا سال ۱۹۲۰ ادامه پیدا کرد، گرچه تفکرات سوسیالیستی او تا بعدتر از این جدایی نیز پابرجا بود. او در بحثهای مربوط به محاسبات سوسیالیستی شرکت کرد و در این بحثها مدافع تفکر مدرسه اتریش بود. در اوایل اکتبر سال ۱۹۳۰ در کمیته اقتصاددانان رابینز با جان مینارد کینز بحث کرد. یک گروه کوچک به مدیریت کینز مجزا از هیات مشاوره اقتصادی تشکیل شده بود و تلاش میکرد سیاستهای اقتصادی را در شرایط بحران رکود بزرگ بررسی کند. از جمله اعضای دیگر گروه میتوان به هوبرت هندرسون، جوزیا استمپ، آرتور پیگو و رابینز اشاره کرد که رابینز و پیگو نمایندگان حاضر از آکادمیا بودند. رابینز از امضای نسخه پیشنهادی کینز که شامل توصیه تعرفه میشد اجتناب کرد. کینز بهعنوان مدیر و بهدلیل اینکه نظر رابینز در اقلیت یکنفره قرار داشت نظر وی را لحاظ نکرد و رابینز جلسه را ترک کرد. تا سالها این احساس ناخوشایند در میان اقتصاددانان مدرسه اقتصادی لندن و کمبریج وجود داشت. در ابتدا، رابینز با نظریه عمومی کینز که در سال ۱۹۳۶ مطرح شد، مخالفت کرد. مقاله خود رابینز در سال ۱۹۳۴، در مورد بحران رکود بزرگ مختص تفکرات وی در همان دوران است، اما بعدتر رابینز میپذیرد که مداخلات دولتی باید صورت میپذیرفت. بعد از جنگ جهانی دوم او نوشت که «من با این تفکر بزرگ شدم که همزمان با وجود مشکلات ایجادشده با بالا و پایین شدن چرخه تجاری و نوسانات تقاضای کل، تمایلی وجود دارد برای نادیده گرفتن امکان وجود استقرار عدم تناسب به نحوی که من اکنون فکر میکنم میتواند منجر به خطا شود. من بسیار به اقتصاددانان کمبریج، به ویژه کینز و رابرتسون مدیونم و آنها سبب شدند تا من از تفکر متعصب خود از این جنبه بسیار مهم رها شوم.» در دوره لیسانس، رابینز خود را بسیار مدیون فیلیپ ویکستید و همچنین کتاب او تحت عنوان فهم مشترک اقتصاد سیاسی که در سال ۱۹۱۰ منتشر شد، میداند. از متقدمین سنت بریتانیا، او مهارت ویلیام استنلی جونز در شواهد آماری را تحسین میکرد. اسکیدلسکی در مورد رابینز معتقد بود که وی ادامهدهنده حوزه و روش اقتصاد سیاسی جان نویل کینز است. رابینز در سال ۱۹۵۹ لقب بارون را به خود اختصاص داد و در مراسم تولد پادشاه انگلستان در سال ۱۹۴۴ نشان جوانمردی دریافت کرد. همچنین در سال ۱۹۶۸ نیز نشان همنشین افتخار دریافت کرد.
در سال ۱۹۶۷ رابینز از دانشگاه هریوت وات مدرک دکترای افتخاری دریافت کرد. ساختمان لیونل رابینز در مدرسه اقتصادی لندن به یاد او نامگذاری شده است.
مقاله بنگاه نماینده که رابینز در سال ۱۹۲۸ نوشت از جمله مقالات برجسته او به شمار میرود. رابینز در باشگاه اقتصادی لندن ایده اصلی آلفرد مارشال را مورد حمله قرار میدهد.
«رالف جرج هاوتری» که یکی از اعضای باشگاه بود در نامهای به رابینز از ایده مارشال دفاع میکند و یک نسخه از نامه را برای کینز بهعنوان ویراستار ژورنال اقتصادی میفرستد. مقاله رابینز در مورد انباشت سرمایه که در سال ۱۹۶۸ منتشر شد و نیز مقاله دیگر وی در مورد اقتصاد اسمیتی با عنوان تئوری سیاستگذاری اقتصادی در اقتصاد سیاسی کلاسیک انگلستان، دقیق و واضح به نظر نمیرسد.
رابینز تا زمان مرگش بهعنوان مرد عصر رنسانس در نظر گرفته میشد. او نقش عمدهای را نهتنها در پیشبرد اهداف تحصیلی و کاری خودش ایفا کرد، بلکه مهارتهای خود را بهعنوان یک اقتصاددان در مسائل کاربردی سیاستگذاری اقتصادی مورد استفاده بهینه قرار داد. در همین راستا، او یک موفقیت چشمگیر در زمان خدمت بهعنوان سرپرست اقتصاددانان مشاور در دوره جنگ در دولت وینستون چرچیل در سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ کسب کرد. او عمیقا به هنر نیز علاقهمند بود و در مدیریت هنرهای بصری و تجسمی نیز موفق بود. او همیشه به مدرسه اقتصادی لندن متعهد بود، چه زمانی که بهعنوان افسر توپخانه ارتش در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸ در جبهه غربی فعال بود، چه در سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۶۲ که استاد اقتصاد بود و چه زمانی که ریاست حکمرانی در بحران را در اواخر دهه ۶۰ میلادی برعهده داشت. در واقع، رابینز یک اقتصاددان ویژه انگلیسی در دهه ۲۰ میلادی بود و این برجستگی یک دلیل مشخص داشت. او طرفدار تفکر مارشالی نبود و در واقع پیرو تفکرات استنلی جونز و ویکستید بود. آنچه رابینز را از سایر اقتصاددانان در بریتانیا متمایز میکند این است که او آثار اقتصاددانان اروپایی چون والراس، پارتو، بوم باورک، ویزر و ویکس را مطالعه کرده بود. در نتیجه مطالعه این آثار، او توانست ریل اقتصاد انگلستان را از مارشالی به اروپایی عوض کند. همانگونه که پیشتر اشاره شد پس از اینکه رابینز عضو رسمی دپارتمان در مدرسه اقتصادی لندن شد، کینز را استخدام کرد. رابینز و کینز در کنار یکدیگر ریاست دوران طلایی مدرسه اقتصادی لندن در دهه ۳۰ میلادی را بر عهده داشتند و با کمک یکدیگر نسل جدیدی از اقتصاددانان اروپایی مسلط به انگلیسی از جمله هیکس، لرنر، کالدور و اسیتوفسکی را تربیت کردند. بهطور کلی، یادداشتهای ابتدایی رابینز روح چالش و جنگجویانهای داشتند که بر تئوری ذهنی تکیه داشت که فراتر از آن چیزی بود که در اقتصاد آنگلوساکسون بر آن تاکید میشد. پیشبرد معروف رابینز در زمینه هزینه که در سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۴ انجام شد کمک کرد تا ویزر بتواند تئوری هزینه جایگزین در عرضه را در انگلستان بنا نهد که در تقابل با تئوری هزینههای حقیقی در عرضه بود که مارشال ارائه داده بود. انتقاد رابینز از تئوری مارشالی بنگاه نماینده که در سال ۱۹۲۸ مطرح شد و نیز اقتصاد رفاه آرتور پیگو که در سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۸ توسعه داده شد، سبب پایان امپراتوری تفکر مارشالی شد. او در این مسیر از راهنماییهای فرانک نایت که یکی از اقوام او بود نیز استفاده فراوانی کرد.