عادتهای عجیب نویسندگان: سال بلو
وارونه ایستادن
سپس منتظر میماند تا تایپیستش برسد. با روب دوشامبر راه راه قرمزی که پوشیده بود روی صندلی مینشست و نوشتههایش را میخواند تا تایپ شود. عادت کرده بود روزانه ۲۰ صفحه بنویسد و این اتفاق را در بینظمی انجام میداد. همزمان با کار، تلفنها را هم جواب میداد یا اگر کسی به دیدارش میرفت نوشتن را رها میکرد و از میهمان پذیرایی میکرد و بعد دوباره به اتاق برمیگشت و مشغول میشد. وقتی حواسش پرت میشد بهصورت وارونه و روی دستهایش میایستاد تا حالش جا بیاید. او موقع نوشتن خیلی عرق میکرد؛ انگار درحال انجام یک کار سنگین جسمی است. موقع نوشتن معمولا همسرش برایش چای آماده میکرد و روی چای کمی آب لیمو میریخت. بلو معتقد بود وقتی تاثیر قهوه از بین برود کافئین چای نیروی لازم برای ادامه کار به او میدهد. سال بلو ظهرها از نوشتن دست بر میداشت و چند دقیقهای ورزش میکرد و سپس ناهار سادهای میخورد. شبها را به خواندن مطالب دیگران و کتابخوانی اختصاص میداد. عادت داشت روی نوشتههایش خیلی کار کند و هر مطلب را چند بار ویرایش میکرد. او آدمی بودکه همه چیز را ساده میگرفت و داستانهایش را هم ساده مینوشت. میگفت زیر کلماتم میتوانید صدای خنده بشنوید. سال بلو در گفتوگو با مجله «پاریس ریویو» گفته بود موقع نوشتن در ذهنم یک انسان میبینم که مرا درک میکند. روی این مساله حساب باز میکنم. نه اینکه کاملا مرا درک کند؛ اما بهطور نسبی حرف مرا میفهمد. جدای از این هنگام نوشتن هیچ خواننده ایدهآلی در ذهن ندارم و به آن فکر نمیکنم. فکر نکنم در داستانهایم توانسته باشم انسانی نمونه را تصویر کنم، هیچکدام از شخصیتهای داستانهایم واقعا تحسینبرانگیز نیستند. رئالیسم این اجازه را به من نمیدهد. دوست دارم انسان نمونه را توصیف کنم. واقعا دلم میخواهد از شرایط و زندگی آنها سردربیاورم. گاهی هم سعی میکنم در داستانم شخصیت به سمت خوبی برود؛ اما اغلب موفق نمیشود. به نظرم این کاستی من است، ضعف من است.