«تجارت فردا» از تصمیمات فاجعهبار سیاسی میگوید
پشتصحنه حمله پوتین
امروزه گرچه علم اقتصاد را با عباراتی چون پول، نرخ بهره، رشد و توسعه میشناسند اما میتوان اقتصاد را در عمیقترین معنای خود، علم بررسی کنشگری انسانها نام نهاد؛ انسانهایی که با توجه به منابع در دسترس خود تلاش میکنند بالاترین مطلوبیت انتظاری خود را کسب کنند. این تعریف از علم اقتصاد پای اقتصاددانان را به سیاست و تصمیمات سیاستگذاران نیز باز میکند. حمله روسیه به اوکراین و ناتوانی پوتین در دستیابی به اهداف اولیه خود موجب شده بار دیگر این سوال از سوی اقتصاددانان مطرح شود که تصمیمهای فاجعهبار حاصل چه فرایندی هستند و به گواهی تاریخ، چرا در نظامهای سیاسی بسته با تکرار بالاتری به وقوع میپیوندند. هفتهنامه «تجارت فردا» ضمن بررسی این موضوع، تاکید بر وفاداری به جای شایستگی در نظامهای سیاسی بسته را مهمترین عامل این مساله معرفی میکند. از آن گذشته میتوان با استفاده از تفسیر فردریش فون هایک درباره کمبود اطلاعات و اهمیت دانش ضمنی در جامعه، تفسیری دقیقتر از چرایی به وجود آمدن تصمیمات فاجعهبار در نظامهای سیاسی بسته ارائه داد.
آبشخور تصمیمات فاجعهبار
سیاستمداران در تاریخ اشتباهات بزرگ زیادی مرتکب شدهاند. «حمله هیتلر به اتحاد جماهیر شوروی» یا «اعلام جنگ دولت هیروهیتوی ژاپن علیه ایالات متحده» نمونههایی از این تصمیمات فاجعهبار است. تصمیمات فاجعهبار معمولا با خطاهای محاسباتی عمیقی همراه است و در عمده موارد در محیطهای بستهای رخ میدهد. حکومتهای بسته به واسطه معیارهای انتخاب تصمیمسازان خود محیط مستعدی برای خطاهای محاسباتیاند و به گواه تاریخ تصمیمات فاجعهبار نیز عمدتا خروجی این نوع نظامهای سیاسی است. هفتهنامه «تجارت فردا» در بررسی مقالهای درباره دلایل حمله روسیه به اوکراین به بررسی نظریه «خودکامگی منحط» پرداخته است؛ نظریهای که به توضیح سازوکار تصمیمات فردی فاجعهبار در یک رژیم استبدادی میپردازد.
آغاز جنگ اوکراین از سوی پوتین، فصلی تازه از اقدامات جنونآمیز روسای حکومتهای بسته و اقتدارگرا را آغاز کرد. عمده کارشناسان پیش از حمله اقدامات پوتین را بر اساس الگوهای عقلگرایانه مبتنی بر بلوفهای طرف روسی ارزیابی میکردند. با این حال این تفسیر چندان به واقعیت نزدیک نبود و جنگ روسیه و اوکراین بهسرعت به یکی از خونینترین و پرهزینهترین درگیریهای بیندولتی از زمان جنگ جهانی دوم تبدیل شده است که شامل استفاده از ابزارهای جنگی مدرن در مقیاسی است که در دهههای اخیر استفاده از آنها سابقه نداشته است. تصمیم پوتین برای حمله به اوکراین، یک کشور اروپایی بزرگ با نیروی نظامی بهتازگی مدرنشده، سیستم سیاسی انعطافپذیر و حس هویت ملی بهخوبی توسعهیافته، را میتوان تنها یک نمونه از تصمیمات دیکتاتورها به حساب آورد که به شکل باورنکردنی اشتباه به نظر میرسد. پوتین در این تصمیم اشتباه تنها نیست.
ورود روسیه تزاری به جنگ جهانی اول، حمله صدام حسین به کویت و همچنین حمله ژنرال گالتیری، رهبر آرژانتین، به جزایر فالکلند نمونههای دیگری از تصمیمات نادرست با خسارتهای سنگینی است که از سوی سران حکومتهای دارای ساختار بسته اتخاذ میشود. از حمله آمریکا به عراق نیز به عنوان یکی از این تصمیمات نادرست یاد میشود که از سوی یک حکومت با ساختار سیاسی آزاد سر زده است. این تصمیمات نابخردانه صرفا به حملات نظامی محدود نمیشود و میتوان از برنامه اقتصادی «جهش بزرگ» مائو و قحطی متعاقب آن نیز یاد کرد. گئورگی اگوروف و کنستانتین سونین تلاش کردند نظریه خودکامگی منحط را توسعه دهند. نظریه محققان این مقاله پیشبینیهای خاصی در مورد پویایی دیکتاتوریهای فردی انجام میدهد.
یک حاکم جدید ممکن است زمانی که به قدرت برسد از سوی افراد شایسته احاطه شود. دوره تصدی او بسته به شرایط بسیاری، از جمله شانس و تصمیمات منطقی، ممکن است مسیر خونین یا صلحآمیز را دنبال کند. دیکتاتورهایی که بهاندازه کافی در قدرت میمانند تا شاهد کاهش قدرت خود باشند، از افت موقعیت خود میترسند. به دلیل این ترس، زیردستان شایسته را با زیردستان وفادار جایگزین میکنند که در نهایت موجب توصیههای نادرست و سیاست بد میشود. در نتیجه، موفقیتهای سالهای اولیه یک دیکتاتور قربانی تلاشهای سالهای بعد برای حفظ قدرت میشود. چنین مشاورانی در تعادل وفادارتر هستند.
آنها توانایی کمی در پردازش اطلاعات دارند و در مورد شانس مخالفان برای برکناری حاکم فعلی نامطمئن هستند؛ بنابراین، آنها وفادار میمانند. بااینحال، کیفیت سیاستگذاری با چنین مشاورانی بدتر میشود. در نتیجه، یک دیکتاتور کاملا منطقی و استراتژیک که سرکوب مخالفان را برای کاهش احتمال یک چالش قوی انتخاب کرده است، در نهایت در محاصره زیردستان با کیفیت پایین قرار میگیرد و انتخابهای سیاستی با کیفیت پایین انجام میدهد. این نظریه سازوکارهای حکومتی در رژیمهای سرکوبگر و ناکارآمد خودکامه را روشن میکند.
کمبود دانش در جامعه
فردریش هایک، اقتصاددان نوبلیست، یکی از محورهای اصلی مطالعات خود درباره بازار را در حوزه اطلاعات انجام داد. شاید این سوال پیش بیاید که تصمیمات سیاستمداران چه ارتباطی با علم اقتصاد دارد؟ امروزه گرچه علم اقتصاد را با عباراتی چون پول، نرخ بهره، رشد و توسعه میشناسند اما میتوان اقتصاد را در عمیقترین معنای خود، علم بررسی کنشگری انسانها نام نهاد؛ انسانهایی که با توجه به منابع در دسترس خود تلاش میکنند بالاترین مطلوبیت انتظاری خود را کسب کنند. این تعریف از علم اقتصاد پای اقتصاددانان را به سیاست و تصمیمات سیاستگذاران نیز باز میکند. هایک در مطالعات خود بازار را فرآیندی برای کشف اطلاعات میدانست؛ در واقع همانطور که بازار به انسان کمک میکند تا میان منابع کمیاب در دسترس خود به هزینه و فایده عقلایی دست بزند و بالاترین مطلوبیت ممکن را به زعم خود فراهم کند، فرآیندی برای کشف اطلاعات نیز به شمار میرود؛ چرا که بازار از طریق مبادله داوطلبانه به کشف اطلاعات مهم نزد افراد منتهی میشود.
انتظارات افراد، آمال و خواستههایشان و برآوردهایی که از کمیابی منابع دارند از جمله اطلاعاتی است که در مبادلات داوطلبانه فراهم میشود. طبق نظر هایک در غیاب این سازوکار، فرد فراتر از کمبود منابع کمیاب، از کمبود اطلاعاتی رنج میبرد که به او امکان انتخاب اقدام بعدیاش را میدهد و به او میگوید از هر یک از منابع خود باید چگونه استفاده کند. بدون شک تصمیمات سیاستمداران در نظامهای بسته از همین کمبود اطلاعات رنج میبرد و تصمیمات پرهزینه و غلط آنها را میتوان از این دریچه مورد نقد و بررسی قرار داد.