ترامپ مینوتور را آزاد کرد
جنگ تجاری از نگاه چپها
«اسلاوی ژیژک»، نظریهپرداز حوزههای روانکاوی، جامعهشناسی، فرهنگی، سیاست، سینما و همچنین فیلسوف بنام اسلوونیایی، در یادداشتی به «وضعیت» جنگ تجاری میان آمریکا و چین پرداخته است. ژیژک در رسانههای بینالمللی بهعنوان یک نظریهپرداز چپ رادیکال مطرح است. عموما مقالههایی که به بررسی جنگ ارزی و تجاری آمریکا و چین میپردازند، از چند دیدگاه و جریان مشخص اقتصادی تحلیل میشوند. در صورتی که نظریههای دیگر به کرات موجود هستند و گاه دیدگاه جدیدی درخصوص سوبژه به مخاطبان نمیدهند؛ استفاده از نظریاتی که کمتر به آنها بها داده شده مانند چپ رادیکال، آن هم در دوره نزاع سرمایهداری آمریکا و کمونیست چینی، میتواند دیدگاهی کاملا متفاوت ارائه بدهد. جنگ تجاری میان آمریکا و چین تنها دوران ما را با وحشت آکنده میکند. این رخداد چه تاثیری بر زندگی روزمرهمان میگذارد؟ آیا به یک رکود جهانی جدید یا حتی آشوب ژئوپلیتیک منتهی خواهد شد؟ برای آنکه خود را با این وضعیت مغشوش همسو کنیم، باید گزارههای مهمی در ذهنمان حک شوند. درگیری تجاری کنونی با چین، نقطه عطف جنگی است که «دونالد ترامپ» رئیسجمهوری آمریکا، با حمله به شرکای تجاری آمریکا و وضع تعرفه بر واردات فولاد و آلومینیوم از اتحادیه اروپا، کانادا و مکزیک آغاز کرده بود.
ترامپ درنقش پوپولیست جنگسالار
ترامپ در آن زمان داشت نقش نسخه پوپولیستی خود از جنگ را بازی میکرد. ادعای او آن بود که هدفش دفاع از طبقه کارگر آمریکا (مگر کارگران بخش فولاد نمادی از طبقه کارگر کلاسیک نیستند؟) در برابر رقابت «نابرابر» اروپا است، و در تلاش است تا از این طریق مشاغل آمریکایی را حفظ کند. او اکنون همین الگو را در قبال چین نیز بهکار میبرد. تصمیمهای تکانشی (بدون پیشنگری و پسنگری) ترامپ صرفا نمودی از خصایل عجیبوغریب او نیستند، بلکه واکنشهایی به پایان یک عصر در نظام اقتصاد جهانی هستند. یک چرخه اقتصادی به پایان خود نزدیک میشود، چرخهای که از اوایل دهه ۱۹۷۰ آغاز شد، عصری که «یانیس واروفاکیس»، وزیر اقتصاد پیشین یونان، آن را دوره زایش «مینوتور جهانی» نامید. [مینوتور موجودی است در اساطیر یونان با تنه گاو نر و سر انسان]؛ موتوری هیولاصفت که اقتصاد جهان را از دهه ۱۹۷۰ تا سال ۲۰۰۸ به پیش میکشید.
کتاب مینوتور جهانی اولین بار در سال ۲۰۱۱ منتشر شد، یک روایت و استعاره تاریخی را بنا میکند که واروفاکیس از آن استفاده میکند تا اقتصاد جهانی را از اواسط دهه ۱۹۷۰ تا سقوط ۲۰۰۸ و بعد از آن بهدوش این موجود اساطیری کشیده میشود.
استدلال «یانیس واروفاکیس»
«یانیس واروفاکیس» اقتصاددان و سیاستمدار اهل یونان است. وی از ژانویه تا ژوئیه ۲۰۱۵ بهعنوان وزیر دارایی در کابینه آلکسیس سیپراس مشغول بهکار بود. او فارغالتحصیل دانشگاه اسکس بریتانیا است. او در نظریه معروف خود استدلال میکند که اقتصاد جهانی از دهه ۱۹۷۰ میتواند بهعنوان تامین مالی کسری دوقلو ایالاتمتحده کسری تجاری آن و کسری دولت ساخته شود. واروفاکیس استدلال میکند که ایالاتمتحده با استفاده از صادرات به سایر نقاط جهان، اقتصاد جهانی را تامین میکند و پس از آن مازاد با مراجعه به موسساتی در والاستریت یا در استفاده از آنها برای خرید بدهی خزانهداری آمریکا به اقتصاد ایالاتمتحده بازمیگردد. وی پیشنهاد میکند که تجدید چرخش سرمایه در ایالاتمتحده اتفاق بیفتد.
شروع استراتژی انباشت کسری
در پایان دهه ۱۹۶۰، اقتصاد آمریکا دیگر نمیتوانست سرمایه مازادش را در آسیا و اروپا به جریان بیندازد: نتیجه تبدیل شدن این مازاد به کسری بودجه بود. در سال ۱۹۷۱، دولت آمریکا به این کسری با اقدامی استراتژیک و پرریسک (Audacious نابخردانه، بیپروا یا بیشرم) پاسخ داد: بهجای آنکه مسوولیت اصلاح کسری روبه رشد کشور را برعهده بگیرد، تصمیم گرفت در جهتی مخالف قدم بردارد و کسری را افزایش دهد. هزینه این کسری را چه کسی پرداخت میکرد؟ مابقی دنیا. چطور؟ با ابزار انتقال دائم سرمایه از سوی دو اقیانوس بزرگ که به سوی تامین مالی کسری بودجه آمریکا سرازیر میشد.
آمریکا یک شکارچی نامولد
تراز منفی تجاری به معنای چربش ارزش واردات بر ارزش صادرات هر کشور است و برعکس آن مازاد تجاری است که به چربش صادرات نسبت به واردات اشاره دارد. روند روبهرشد نشاندهنده آن است که آمریکا تبدیل به شکارچی غیرمولد شده بود. در دهههای گذشته، آمریکا ناگزیر روزانه یک میلیارد دلار سرمایه از دیگر ملتها میگرفت تا همچنان در نقش مرکزی کنترل اقتصاد دنیا باقی بماند. این کشور به این ترتیب مصرفکننده جهانی اقتصاد کینزی است که اقتصاد دنیا را میچرخاند (قابلتوجه ایدئولوژی اقتصاد ضد کینزی که بهنظر میرسد امروزه دست بالا را دارد.) این جریان ورودی که به مالیات پرداختی به روم در دوران کهن یا قربانیهایی که در یونان باستان به مینوتور تقدیم میشدند بیشباهت نیست، بر مکانیزم اقتصادی پیچیدهای تکیه دارد: آمریکا بهعنوان مرکزی امن و باثبات مطرح میشود تا دیگران، از کشورهای عرب تولیدکننده نفت گرفته تا اروپای غربی و ژاپن - و حتی چین امروزی- مازاد اضافیشان را در آمریکا سرمایهگذاری کنند.
نقش ملوکانه آمریکا
آمریکا مهد ثبات و امنیت: از آنجا که این اعتماد (به آمریکا بهعنوان مرکز امنیت و ثبات) برپایه ایدئولوژیک و نظامی استوار است و نه اقتصادی، مشکل آمریکا چگونگی تثبیت نقش ملوکانهاش در این راستا است. ایالاتمتحده نیازمند تهدید دائمی جنگ است تا خود را بهعنوان مدافع جهانی دیگر دولتهای «معمولی» (یعنی غیر «شرور») عرضه کند.
با این حال، از سال ۲۰۰۸، این نظام جهانی رو به زوال گذاشت. در دوران ریاست «باراک اوباما» رئیسجمهوری پیشین آمریکا، رئیس وقت بانک مرکزی فدرال «بن برنانکی» جان تازهای به این سیستم دمید. با سوءاستفاده ظالمانه از این حقیقت که دلار آمریکا ارزی جهانی است، وی با چاپ سریع اسکناس واردات را تامین مالی کرد. ترامپ اما تصمیم گرفته بهشکلی متفاوت با این مساله مواجه شود: رئیس کاخ سفید، بیتوجه به تعادل ظریف نظام جهانی، تمرکز خود را بر المانهایی گذاشت که ممکن است برای آمریکا «غیرعادلانه» بهنظر بیاید؛ مانند کاهش مشاغل محلی در پی واردات گسترده.
اما آنچه ترامپ «بیعدالتی» مینامد تنها بخشی از نظامی است که به آمریکا سود رسانده است؛ آمریکا با واردات از دیگر کشورها عملا دزدی میکرد و با بدهی و چاپ پول هزینهاش را میپرداخت. در نتیجه، ترامپ در جنگ تجاریاش تقلب میکند: او میخواهد آمریکا همچنان قدرت بلامنازع جهان باقی بماند، اما حاضر نیست حتی بهایی حداقلی برای آن بپردازد. وی از اصل «اول آمریکا» پیروی میکند و با قساوت منافع ایالاتمتحده را در اولویت قرار میدهد و در عین حال همچنان مانند قدرتی جهانی عمل میکند.
گرچه برخی استدلالهای آمریکا علیه چین و سازوکار تجاریاش ممکن است منطقی به نظر برسد، اما بدون شک این اظهارات یکجانبهاند: شرایطی که ترامپ آن را تقبیح میکند و ناعادلانه میخواند، به سود این کشور تمام شده است و رئیسجمهوری ایالاتمتحده میخواهد در وضعیت جدید نیز همچنان سود ببرد. یگانه راه برای دیگر کشورها این است که در سطحی بنیادی با یکدیگر متحد شوند تا در برابر نقش مرکزی آمریکا و توان نظامی و مالیاش بهمثابه قدرتی جهانی بایستند. در نبرد باید همچو ترامپ با قساوت و سنگدلی رفتار کرد. معضلی که گرفتار آن هستیم، تنها با اعمال همگانی نظم جهانی نوینی که دیگر از سوی آمریکا رهبری نشود میتواند حلوفصل شود. راه شکست ترامپ نه پیروی از او با مدل «ابتدا چین»، «ابتدا فرانسه» و ... بلکه ایستادن در برابر او در سطحی جهانی است تا بهشکلی شرمآور به گوشه رانده شود.
به این معنا که گناهان کسانی که در برابر آمریکا میایستند، بخشیده میشود. طبیعی است که ترامپ ادعا کند علاقهای به طغیان دموکراتیک در هنگکنگ ندارد و آن را مسالهای داخلی و مربوط به چین قلمداد کند. گرچه باید از این تظاهرات حمایت کنیم، نباید اجازه دهیم که بدل به ابزاری برای جنگ تجاری آمریکا در برابر چین شود. باید این نکته را در ذهن داشته باشیم که دست آخر ترامپ طرف چین را میگیرد. بنابراین، آیا باید خوشحال باشیم که جنگ فعلی دست کم شکلی اقتصادی دارد [نه نظامی]؟ آیا باید با امید به اینکه این نزاع با مذاکره روسای اقتصادهایمان بالاخره ختم به خیر خواهد شد خود را آرام کنیم؟
نه! آرایشهای مجدد ژئوپلیتیک ملموس در این قضیه میتواند بهآسانی به جنگ عملی (دستکم در سطح محلی) بینجامد. جنگ تجاری همان چیزی است که جنگهای حقیقی را شکل میدهد. وضعیت جهانی ما بیش از پیش نشانگر وضعیت اروپا در سالهای پیش از جنگ جهانی نخست است. اینکه سارایووی ما کجا خواهد بود مشخص نیست؛ اوکراین، دریای چین جنوبی یا جایی نزدیکتر به خانهمان. [جرقه جنگ جهانی اول در پی ترور «آرشیدوک فرانتس فردیناند»، ولیعهد امپراتوری اتریش-مجارستان در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ بهدست ملیگرای ۱۸ ساله صرب، گاوریلو پرنسیپ، در سارایوو بوسنی زده شد.]
ارسال نظر