بازی بزرگان؛
سناریوهایی برای همزیستی چین و آمریکا در دهه ۲۰۳۰
ایالات متحده، چین و اقتصاد جهان تا سال ۲۰۳۵
چین و ایالات متحده از نظر قدرت اقتصادی بینالمللی به تعادل تقریبی رسیدهاند. بنابراین، آنها باید در طول دهه آینده به طور مداوم برای رهبری اقتصادی جهانی رقابت کنند. این امر تا حدودی از نظر محدودیتهای گسترده دوجانبه، تلاش برای به حداکثر رساندن ائتلافها و درگیریهای دورهای، یادآور جنگ سرد خواهد بود. اما از نظر وابستگی متقابل اقتصادی گسترده و گاهی اوقات، شاید قابلتوجه، همکاریهای سیستماتیک، بهشدت متفاوت خواهد بود. فرض این فصل این است که دو ابرقدرت میآموزند که با یکدیگر -با تنشهای مداوم اما بدون تعاملات خصمانه- همزیستی کنند. همچنین فرض میکند که رئیسجمهور شی جینپینگ در چین در قدرت باقی میماند و هیچ درگیری مسلحانهای بر سر تایوان وجود ندارد.
چین یک «قدرت در حال ظهور»، و بلکه یک «قدرت برخاسته» است. تقریبا در تمام معیارهای مربوطه، قدرت اقتصادی بینالمللیاش تقریبا معادل – اگر نگوییم برتر از - ایالات متحده بر مبنای یک مقایسه صرفا دوجانبه است (همانطور که در مورد برخی از جنبههای قدرت نظامیاش صادق است). حتی اگر رشد اقتصادیاش بهشدت کمتر از گذشته و ۳ تا ۴درصد سالانه باشد که همچنان دوبرابر رشد اقتصادی ایالات متحده خواهد بود، این امر موقعیت نسبیاش را بهبود خواهد بخشید. بنابراین، مهار پکن حتی اگر مطلوب هم باشد - که مطلوب هم نیست - یک گزینه سیاسی عملی برای واشنگتن نیست. چین برای ایالات متحده بسیار بزرگتر، بسیار پویاتر و بسیار مهمتر از آن است که بتواند آن را مانند اتحاد جماهیر شوروی مهار کند. امروزه، ایالات متحده آشکارا انکار میکند که به دنبال مهار است؛ اما در واقعیت باید چنین سیاست و طرز فکری را اتخاذ کند.
شاید بتوان قدرت روبهرشد چین را آشکارا در افزایش پذیرش بینالمللی برخی از هنجارهای مورد نظرش، از جمله توسط ایالات متحده، مشاهده کرد. سیاستهای حمایتگرایانه در تجارت و سرمایهگذاری بهطور فزایندهای گسترش یافته و سیاستهای صنعتی در حال رایج شدن هستند. پیشرفتهای دموکراتیکی که جهان در دهه۱۹۹۰ شاهد آن بود، با ظهور پوپولیسم و اقتدارگرایی در سراسر جهان از بین رفته است. بدون هیچ مذاکره صریحی برای بازنویسی قوانین و ساختارهای حکومتی، چین بهطور فزایندهای در حال شکلدهی به رفتار بینالمللی است.
بعید است که هیچگونه افول عمومی در موقعیت بینالمللی ایالات متحده وجود داشته باشد. در واقع، محتمل است که ایالات متحده همچنان از سایر کشورهای پردرآمد پیشی بگیرد، همانطور که از پایان جنگ سرد تاکنون چنین بوده است؛ درحالیکه در مقابل چین و سایر کشورهای درحالتوسعه موفق، جایگاه بیشتری را از دست خواهد داد. بااینحال، باتوجهبه دستیابی پکن به «تعادل تقریبی دوجانبه»، نفوذ واشنگتن حتی بیشتر به حفظ و تقویت امیدوارانه اتحادهایش، بهویژه در آسیا، وابسته خواهد بود. متحدان آمریکا تقریبا معادل قدرت ایالات متحده از نظر تولید ناخالص داخلی، قدرت بالقوه اتحادها را بهطور کلی دوبرابر میکنند.
چین نشان داده است که میتواند در برابر فشارهای دوجانبه ایالات متحده مقاومت کند؛ اما از تلاشهای گسترده چندجانبه برای منزوی کردن خود بیزار است. بنابراین، چین احتمالا تلاشهای خود را برای گسترش شبکهاش فراتر از سایر کشورهایی مانند ایران، کرهشمالی، روسیه و بهویژه در جنوب جهان تسریع خواهد کرد. بخش عمدهای از روابط رقابتی بین دو ابرقدرت در سال۲۰۳۵ با موفقیت نسبی آنها در جلب حمایت هند که تا آن زمان بهوضوح سومین اقتصاد بزرگ خواهد بود، عربستان سعودی و سایر کشورهای عربی خلیجفارس، کشورهای بزرگ آسیای جنوب شرقی (و بهویژه اندونزی) و تا حدودی کشورهای بزرگ آمریکای لاتین تعیین خواهد شد.
بخش زیادی از این امر به این بستگی دارد که آیا ایالات متحده میتواند پیشتازی قاطع قدرت نرم خود را بر چین در مسائل مهم جهانی، بهویژه دموکراسی و حاکمیت قانون، حفظ کند و بتواند روابط اتحاد خود را با موفقیت مدیریت کند. این امر به نوبه خود بهشدت به نحوه مدیریت مشکلات داخلی ایالات متحده بستگی دارد: نهتنها اقتصاد، بلکه بهطور گستردهتر، حکمرانی و سیاستش. اگر اختلال عملکرد داخلی ادامه یابد، جذابیتش برای بقیه جهان و تواناییاش برای همکاری سازنده با سایر کشورها بهطور قابلتوجهی کاهش خواهد یافت و یک الگوی جهانی خصمانهتر میتواند تا اواسط دهه ۲۰۳۰ - اگر نه زودتر - پدیدار شود.