نگاه دیگران
پایان سراب خاورمیانه ای بایدن
او نوشت: «فرهنگ سیاسی ناسیونالیسم تایید خود را برای کسانی محفوظ میدارد که مبارزات ویرانگری را در تعقیب تلاشهای غیرممکن هدایت میکردند.» البته عجمی به روشنفکری مورد علاقه بارگاه و مدافع عمومی کمپینهای ویرانگر دولت جورج دبلیو بوش در تعقیب تلاشهای غیرممکن تبدیل شد. اما هفته گذشته شاهد تخریب یک کاخ رویایی دیگر بودیم: تلاش دولت بایدن برای تقویت ساختار [معماری] امنیتی خاورمیانه تحت سلطه ایالات متحده از طریق پیمانهای دفاعی نزدیکتر با دولتهای مختلف سرکوبگر منطقه. چهره اصلی در این زمینه، برت مک گورک، مرد دیپلماسی در سیاست خاورمیانهای کاخ سفید بوده است که از زمان دولت جورج دبلیو بوش در هر دولت، از جمله بهعنوان مشاور حقوقی برای اشغال عراق توسط ایالات متحده، در پستهای ارشد سیاستی خدمت کرده است.
بر خلاف «برنامه آزادیِ» خاورمیانه پس از ۱۱سپتامبر بوش که بهرغم ایرادات استراتژیک و پیامدهای فاجعهبار و مرگبار آن، حداقل یک بخش سیاست واقعی در ارتقای حقوق بشر و دموکراسی داشت، دکترین جو بایدن برای خاورمیانه- همانطور که توسط مکگورک در سخنرانی ماه فوریه بیان شد- نشان میدهد که نگرانی چندانی نسبت به نحوه اداره مردم منطقه ندارد. ذکر مختصر آن از مولفه «ارزشها» آنقدر ظاهری است که توهینآمیز به نظر میرسد. بایدن بهعنوان رئیسجمهور، برخلاف وعدههای کمپین انتخاباتیاش برای اولویت دادن به حقوق بشر، ایالات متحده را حتی بیشتر [از دولتهای قبلی] به اقتدارگرایان خاورمیانه نزدیکتر کرده است. درحالیکه در ابتدا توافقنامه ابراهیم با میانجیگری دولت ترامپ باعث شد دولت آمریکا کمی از منطقه دورتر شود، اما دولت بایدن به زودی با این باور اشتباه به آغوش آنها رفت که بستن قراردادهای تسلیحاتی با دولتهای متجاوز و «صلح» نامیدن آن راه خوبی برای پیشبرد امنیت و رفاه آمریکاییها است.
بهعنوان کسی که با تیم مبارزات انتخاباتی بایدن برای تضمین حقوق بشر و سایر تعهدات سیاسی در پلتفرم حزب دموکرات۲۰۲۰ کار کرده، پیگیری اجرای مداوم این رویکرد مرا به یاد خط قدیمی «لیلی تاملین» میاندازد: «مهم نیست چقدر بدبین هستید، تداوم آن غیرممکن است.» نمونهای از آن تلاش دولت برای بستهبندی کردن یک توافق دفاعی آمریکایی-عربستانی به عنوان به اصطلاح عادیسازی روابط عربستان و اسرائیل بود تا قبولاندن داخلی آن توافق برای عادیسازی آسانتر شود. روشن است که عادیسازی چیز خوبی است. زمان پذیرش اسرائیل در منطقه گذشته است.
به جای اینکه اسرائیل بهعنوان یک لیبرال دموکراسی سالم پذیرفته شود، بهعنوان یکی از بیشمار دولتهای سرکوبگر شناخته شده و در رده همان بازیگران قرار میگیرد. گفته شده است اگر اسرائیل و عربستان سعودی خواهان عادیسازی روابط هستند، باید این کار را انجام دهند. در واقع، آنها در حال حاضر چنین رابطهای دارند. با این حال، دلیلی وجود ندارد که چنین توافقی باید توسط نیروهای آمریکایی و دلارهای مالیاتدهندگان امضا شود، چه رسد به اینکه نیاز به ارائه یک پیمان اتحاد نظامی و یک برنامه هستهای برای ولیعهد سعودی، وجود داشته باشد که یک ثروتمند و یک «آقازاده» است. البته اتهامات و جرایم دیگری هم روانه او میشود از جمله قتل فجیع یک روزنامهنگار مخالف. هدف اولیه پیمان پیشنهادی دولت بایدن با عربستان و رویکرد کلی منطقهای آن، سد کردن راه رقیبی به نام چین است (این فهم شما درباره «رقابت استراتژیک» است. آیا سوالی دارید؟).
اینکه به چین اجازه میانجیگری برای تنش زدایی بین عربستان و ایران در ماه مارس داده شد، تا حدی بهعنوان تلاشی از سوی سعودیها برای کسب حمایت ایالات متحده تلقی میشود که کارگر افتاد. همانطور که «اما اشفورد»، مقالهنویس فارنپالیسی اخیرا در نقدی عالی و جامع از این پیمان گفت: «محتملترین سناریو برای این توافق این است که ایالات متحده مسوولیت امنیت عربستان سعودی را بر عهده بگیرد درحالیکه چین مهمترین شریک اقتصادی پادشاهی باقی بماند. این یک بدهبستان ضعیف به نظر میرسد.» در واقع، چنین هم به نظر میرسد. حتی اگر کارساز هم باشد، این سیاست در سرکوب آینده در منطقه قفل خواهد شد، به این امید که زندانی کردن مردمان منطقه امنیت و ثبات را برای ایالات متحده به ارمغان بیاورد. البته در میان شدیدترین زندانیان، فلسطینیها هستند که دکترین بایدن چیزی فراتر از وعدههای مبهم مبنی بر تلاش برای باز نگه داشتن امکان (شاید روزی، به نوعی) ایجاد یک کشور فلسطینی برای آنها ارائه نمیکند.
درحالیکه هیچ کس نباید تصور کند که دولت سعودی بیش از حد به فلسطینیها اهمیت میدهد، اما آن قدر برای افکار عمومی منطقه حساس است که ولیعهد اعلام کرد عادیسازی در پی حمله اسرائیل به غزه متوقف شده است. دکترین بایدن فرض میکرد که میتوان فلسطینیها را کنار گذاشت و برای ساکت نگه داشتن شان خردهریزهایی عرضه کرد. هیچ تلاشی برای رسیدگی به منبع اصلی خشونت انجام نخواهد شد: اشغال کرانه باختری، غزه و بیتالمقدس شرقی توسط اسرائیل که اکنون بیش از نیم قرن از عمر آن میگذرد. بسیاری از کسانی که با این منطقه و مردمان آن درگیر هستند، متوجه شدهاند که این یک خیال است.
طی هفته گذشته، همه ما بهصورت کاملا گرافیکی دیدیم که این فانتزی چقدر خطرناک و غمانگیز است. این درگیری راهی برای اثبات مجدد خود در دستور کار جهانی دارد. اتفاقات هفته گذشته بار دیگر این پیشفرض را از بین برد که واشنگتن میتواند در روابط با دولتهایی سرمایهگذاری کند که منکر حقوق اولیه برای کسب امنیت و ثبات برای آمریکاییها هستند. این اولینبار نیست که ایالات متحده از این خیالپردازی تکان میخورد؛ ۱۱ سپتامبر زنگ بیداری مشابهی را ارائه کرد. این استراتژی ممکن است برای مدتی کارآمد باشد. اما برای همیشه کار نخواهد کرد. (استراتژی خود بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل برای تقویت اقتصادی حماس برای شکاف میان فلسطینیان، نمونهای از رویکرد مشابه را ارائه میدهد.)
ضرورت اصلی رویکرد بایدن در قبال خاورمیانه محدود کردن توجه ایالات متحده به این منطقه برای ایجاد تمرکز بیشتر بر رقابت استراتژیک با چین بهعنوان بخشی از «چرخش به سوی آسیا» است. ایالات متحده اکنون دو گروه تهاجمی ناوهای نیروی دریایی را به شرق مدیترانه اعزام کرده است تا تلاش کند هرگونه تشدید بالقوه تنش فراتر از غزه و به ویژه مداخله حزبالله لبنان یا ایران را مهار کند. این به وضوح یک مفهوم امنیتی است که شکست خورده است. نویسندگان رویکرد خاورمیانهای بایدن به وضوح معتقدند که این یک سیاست واقعگرایانه سرد و سخت است. اما این سیاست واقع گرایانه منعکسکننده محاسبه هزینه–فایده واقعی بسیاری از بازیگران مسلح منطقه و پادشاهیهای ثروتمند – بهطور عمده، عربستان سعودی و امارات متحده عربی- است. این رویکرد فاقد آن است. در حقیقت، این فقط شکل بدی از آرمانشهری است؛ کاخ رویایی دیگری که اکنون در سیل ویرانگری متلاشی شده است که اکنون و بار دیگر شاهد آن در فلسطین هستیم.