در این چارچوب، بنیامین ‎نتانیاهو در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد با اعلان اینکه عربستان و اسرائیل در آستانه توافقی تاریخی برای عادی‌سازی روابط قرار دارند از نقشه ‎«خاورمیانه جدید» رونمایی کرد. نقشه‌‌‌ای که نتانیاهو درباره «خاورمیانه جدید» برای خودش ترسیم کرده مربوط به مرحله بعد از انعقاد قرارداد عادی‌‌‌سازی با عربستان است که در این نقشه همه اراضی فلسطین از جمله کرانه باختری و نوار غزه به زمین‌‌‌های تحت اشغال ملحق می‌شود. در نقشه‌‌‌ای که نخست‌وزیر اسرائیل نشان می‌‌‌داد، کشورهایی دیده می‌‌‌شوند که یا روابط خود را با این رژیم عادی کرده‌‌‌اند یا در حال مذاکره در این زمینه هستند؛ از جمله عربستان. ولیعهد سعودی نیز پیش‌تر در گفت‌وگو با فاکس نیوز ضمن تایید مذاکرات عادی‌سازی با تل‌آویو، از قرار گرفتن اسرائیل به عنوان یک بازیگر در خاورمیانه استقبال کرد.

از این زاویه چند پرسش خودنمایی می‌کند. اینکه آیا منطقه در حال ورود به مرحله جدیدی تحت عنوان خاورمیانه جدید با مختصات نوین است؟ چه تغییراتی در مدل رفتار بازیگران و الگوهای دوستی و دشمنی به وجود آمده است؟ تا چه حد مختصات این نظم در حال شکل‌گیری معطوف به مهار ایران است و جمهوری اسلامی چه فرصت‌ها و تهدیدهایی برای این دوران ‌گذار دارد؟

مختصات نوین

کاهش حضور آمریکا در خاورمیانه و همزمان خیزش چینی در این منطقه که بازیگران را به سمت تنوع‌بخشی به شرکای خود راغب کرده، از دید تحلیلگران و کارشناسان ‌گذار از نظم پیشین به نظم در حال شکل‌یابی جدیدی است که مختصات آن پویایی‌های قابل‌توجه، سیالیت در الگوهای رفتاری و موضوعی بودن همکاری‌ها و در عین حال متنوع بودن یارگیری‌ها و صف‌بندی‌هاست. مجله فارن افرز پیش‌تر در مقاله‌ای در تبیین این وضعیت نوشت: ایالات متحده برای احیای حضور خود در منطقه، باید درک کند که دوران شراکت انحصاری و بلوک‌های امنیتی در خاورمیانه به پایان رسیده است. طی دهه گذشته، سیاست خارجی بسیاری از کشورهای خاورمیانه به سوی «چندجانبه‌نگری» تغییر کرده است. کاستی‌های رویکرد بلوک‌محور و مبتنی بر امنیت واشنگتن در خاورمیانه مدت‌هاست که آشکار شده است. با ظهور چین و جست‌وجوی فزاینده منطقه‌ای برای شرکای متعدد، نیاز به تجدیدنظر از سوی بازیگران نمایان شده است. شرکای سنتی ایالات متحده مانند مصر، عربستان سعودی و امارات دیگر از تلاش‌های واشنگتن برای ایجاد بلوک‌های انحصاری تحت رهبری ایالات متحده خشنود نیستند.

آنها [کشورهای عربی] به دنبال مشارکت با چند قدرت دیگر از جمله چین، هند، روسیه و ایالات متحده هستند. به عبارت دیگر می‌خواهند سبد روابط خود را متنوع سازند و از وابستگی به یک «قطب» دور شوند. در واقع بازیگران به دنبال ائتلاف‌های جدید، چابک و کوچک‌تری هستند که جایگزین هوشمندانه‌ای برای چندجانبه‌گرایی دست و پا‌گیر و اتحادهای رسمی باشد. در سراسر آسیا و منطقه هند و اقیانوسیه، منافع ملی، تصورات تهدید، و تمایلات برای همسویی برای تعهد الزام‌آور در مدل ناتو بسیار متنوع است. همان‌طور که نهادهای چندجانبه قدیمی، از سازمان ملل متحد گرفته تا سازمان تجارت جهانی، به طور فزاینده‌ای فلج و ناکارآمد می‌شوند، سازمان‌های کوچک به عنوان قالب دیگری برای انجام کارها ظهور کرده‌اند. گروه‌‌‌های کوچکی از کشورها بر موضوعات خاص و منافع مشترک-اغلب داوطلبانه و به ندرت به‌‌‌عنوان یک بلوک رسمی - به‌‌‌عنوان جایگزینی عمل‌‌‌گرایانه برای چندجانبه‌‌‌گرایی دست‌‌‌وپاگیر و اتحادهای محدود تمرکز می‌‌‌کنند. بنابراین می‌توان گفت که منطقه خاورمیانه متاثر از این شیفت قدرت در سطح جهانی دچار تکانه شده و بازیگران به سمت ارتباطات و اتصالات چندجانبه‌تر و در عین حال عمدتا اقتصادی‌محور متمایل شده‌اند. با این حال اگرچه خاورمیانه «چندجانبه» است، اما «چندقطبی» نیست و آمریکا همچنان فاصله قابل‌توجهی با دیگران در حوزه‌های نظامی و فناوری دارد.

ایران کجا ایستاده است؟

سوالات عمومی‌ای که اغلب از برآیند بحث و بررسی مختصات نظم نوین خاورمیانه و تغییر الگوهای دوستی و دشمنی مطرح می‌شود، بیشتر پیرامون این موضوع است که عمده این فعل و انفعالات علیه ایران و مهار نقش منطقه‌ای آن است. اگرچه این سوالات که عمدتا ناشی از دغدغه تحلیلگران و پژوهشگران نسبت به جایگاه واقعی ایران در خاورمیانه است، بخشی از واقعیت را بازنمایی می‌کنند، اما واقعیت آن است که تقلیل دادن این مختصات و پویایی‌ها به ایران نمی‌تواند بازگو‌کننده بنیادهای این حرکت کلان در سطح جهانی و منطقه‌ای باشد.

ماهیت این حرکت کلان مبتنی بر یک نظم بده‌بستان‌محور چندهمسوگرایانه است که در قالب و چارچوب آن، طرفین تلاش می‌کنند امتیازات خود را به حداکثر برسانند. در واقع باید گفت که این شبه‌نظمی نیست که صرفا سویه ضد‌ایرانی داشته باشد، چون پویایی‌های آن زیاد است و می‌تواند در یک حوزه موضعی خاص تا حوزه منطقه‌ای بین بازیگران رقیب منافع مشترک تعریف کند و همزمان در حوزه موضعی یا منطقه‌ای منجر به ایجاد تضاد منطقه‌ای، چالش و تنش میان بازیگران شود.در واقع با توجه به سرعت تحولات، نمی‌توانیم در قالب‌ گذار از نظم بین‌المللی موجود این انتظار را داشته باشیم که یک کلیت یکپارچه با سویه ضد‌ایرانی یا ضد‌اسرائیلی شکل بگیرد. مطلق‌گرایی در این مسیر دور از ذهن است و با مختصات و پویایی‌ها و سیالیت این نظم در تضاد است. هرچند اگر پروژه عادی‌سازی بین عربستان و اسرائیل شکل بگیرد تهدیدهایی را متوجه ایران خواهد کرد، اما اینکه ایران را بازنده این رخداد بدانیم و آن را حذف شده از خطوط مواصلاتی و زیرساختی منطقه در نظر بگیریم، دچار تقلیل‌گرایی و خطا در تحلیل وضعیت از یکسو و چشم‌انداز آن از سوی دیگر شده‌ایم.

واقعیت آن است که چنین پویایی‌هایی با خود عدم‌قطعیت بالایی را نیز به دنبال دارد و نمی‌توان به یقین صحبت از برتری یا انزوای یک بازیگر یا بازیگر دیگر کرد. ایران می‌تواند این تهدیدهای جدید را تبدیل به فرصت هم بکند، آنگونه که با تنش زدایی با عربستان سعودی بسیاری را دچار غافلگیری کرد، چرا که برخی تحلیلگران پیش‌بینی نمی‌کردند تهران و ریاض بتوانند با آنهمه مشکلات در سطوح مختلف به سمت احیای روابط حرکت کنند.با این حال بهره مندی از این مسیر نیازمند چابک‌سازی سیاست خارجی و عملگرایی بیشتر در جهت گیری‌های سیاست خارجی است که به هر میزان از انعطاف‌پذیری بیشتری برخوردار باشد بهتر می‌تواند با مختصات این نظم جدید همراهی کند. طبیعتا تبعیت از جهت گیری‌های سنتی مربوط به دهه‌های گذشته که عمدتا نظامی و امنیت محور است، نمی‌تواند منطبق با رویکردهای عمدتا اقتصادمحور از جمله کمربند-راه، I۲U۲، کواد، آکواس، شمال- جنوب و... باشدکه در حال متصل کردن خطوط جاده ای، دریایی و ریلی را در مناطق مختلفی از آسیا به اروپاست. بنابراین بازبینی در این مهم که منجر به قرار گرفتن ایران در این روندهای ادغام منطقه‌ای شود، یکی از شرط ضروری برای بهره‌گیری از فرصت‌های این مسیر است.