من از اکوسیستم استارت‌آپی درس‌های زیادی برای زندگی آموختم. چرخه عمر یک استارت‌آپ بسیار عجیب و آموزنده‌ است. تیمی با هزاران امید و انگیزه و برای تکان دادن جهان گرد هم می‌آیند و ایده‌ای را پرورش می‌دهند و محصولی را خلق می‌کنند وآن را به کاربران ارائه می‌کنند و به امید رشد بیشتر به دنبال سرمایه‌گذار خطرپذیری می‌گردند که آنها را با همه عدم قطعیت‌هایشان و کاستی‌هایشان بپذیرد و اگر در این امر موفق نشوند، غزل خداحافظی را می‌خوانند و صحنه‌ای که پیوسته بجاست را ترک می‌کنند. در این میان تلاش‌های یک استارت‌آپ برای بقا در این چرخه حقیقتا دیدنی و آموزنده است. برای خود من استارت‌آپ‌هایی که توانسته‌اند تا مرز شکست پیش بروند و مسیر خود را اصلاح کنند و بعد از اصلاح، موفق به جذب سرمایه شوند، بسیار جذاب‌تر از آنهایی هستند که این مسیر را مستقیم و بی مشکل پیش می‌روند. دنیای سرمایه‌گذاری خطرپذیر و استارت‌آپ‌ها، دنیای مدیریت ریسک و تعارض منافع است.

برعکس تصور عمومی، استارت‌آپ‌ها از لحظه خلق یک «ایده» متولد نمی‌شوند، بلکه از لحظه رصد یک «مشکل» پا به عرصه وجود می‌گذارند و هرچقدر آن «ایده» راهکار مناسب‌تری برای رفع آن «مشکل» باشد، امکان موفقیتش نیز بیشتر می‌شود. اینجا با مفهومی به‌عنوان «تخریب نوآورانه» روبه‌رو می‌شویم، همان کاری که یک استارت‌آپ باید بکند! شما باید بتوانید به قصد تخریب روال‌های موجود و بهبود آن بکوشید و همین‌جا نقطه حساس طراحی خدمت یک استارت‌آپ است. آیا هرچه سرویس ما مخرب‌تر باشد بهتر است؟ نقطه بهینه تخریب که «ارزش‌آفرین» باشد و اقبال کاربران را به دنبال داشته باشد، کجاست؟

به این دقت کنید که در بسیاری موارد، مساله اصلی بهبود فرآیند از طریق ایجاد یک «تجربه» جدید و بهینه است. از نگارنده علوم‌سیاسی خوانده و غرق در دنیای نوآوری بپذیرید که استارت‌آپ‌ها در چرخه عمر خود با جدی‌ترین و خشن‌ترین وجهه دموکراسی مواجه هستند. هرچه اقبال «جامعه هدف» بیشتر و «تجربه» آنان بهتر، امکان جذب سرمایه و توفیق نیز بیشتر است و بالعکس اگر کاربران روی خوشی نشان ندهند، باید به اصلاحات دست بزنی. در رویدادی فناورانه از یک هم‌بنیان‌گذار استارت‌آپی که اتفاقا چهره شاخص آکادمیک در دانشگاه‌های اروپایی نیز هست شنیدم که در باب مدیریت «تعارض منافع» و در نظر گرفتن زنجیره ارزش و اهمیت هم‌افزونی منابع و منافع در یک اکوسیستم می‌گفت، گاهی باید «همه یک قدم به عقب» برویم تا بتوانیم منافع عمومی را بیشینه کنیم و برای تایید این گزاره مثال جالبی هم می‌زد.

در مثال او، مسافرانی را در نظر بگیرید که در کنار نوار نقاله فرودگاه منتظر رسیدن چمدان‌هایشان هستند. هر یک از آنان انگیزه‌ و انگیخته متفاوتی برای آن سفر دارند، گروهی برای تفریح و گروهی دیگر در ماموریت کاری هستند، برخی برای ماه عسل و در شیرین‌ترین ایام زندگی‌شان هستند و برخی دیگر برای شرکت در مراسم ختم یا عیادت عزیزی به‌شدت بیمار و در اوج استیصال و اضطراب هستند، یکی برای انعقاد مهم‌ترین قرارداد زندگی‌ش رخت سفر به تن کرده و دیگری برای حضور در یک محکمه. این تکثر و تفاوت‌ها در نگاه اول به ما می‌گوید هر یک از آنها خاستگاه‌های متفاوتی دارند و چطور می‌شود قضاوت کرد که کدام‌یک باید زودتر چمدانش را بردارد؛ درحالی‌که همه خود را محق می‌دانند و معتقدند دیگران که حال مرا نمی‌دانند! نتیجه چه می‌شود؟

در جدال پایان‌ناپذیر همه سعی می‌کنند پای خود را به نوار نقاله بچسبانند و به محض رسیدن چمدانشان آن را بلند کنند و به زور از صف به هم پیوسته مسافران بیرون بکشند و یحتمل چمدان به دیگرانی هم برخورد کند. حال در نظر بگیرید اگر همه آن مسافران برای دستیابی به یک خیر و منفعت عمومی، نفری « یک گام به عقب» برمی‌داشتند و در حول یک شعاع بزرگ‌تر و با فاصله بیشتر کنار هم می‌ایستادند و چمدان هرکس که نزدیک می‌شد، قدمی به پیش می‌گذاشت و بی دغدغه و ازدحام چمدانش را برمی‌داشت و بدون مزاحمت و برخورد با دیگران به سمت خروجی می‌رفت. در این مثال مساله دقیقا مدیریت تعارض منافع و اصلح دانستن خیر عمومی پایدار، به منفعت شخصی است. یک رگولاتور عاقل نیز در چنین مثالی، تنها به آموزش بسنده می‌کند و صرفا دخالتش جایی است که باید منافع گروه‌های خاص را تامین کند. مثلا بهترین و دسترس‌پذیرترین نقطه را منحصر به سالمندان یا افراد دارای ناتوانی جسمی کند.

در ایام اعتراضات نیمه دوم امسال و بعد از مشاهده یک کمپین از سوی معترضان تحت عنوان « همه یک گام به پیش»، بلافاصله یاد آن نظریه و تمثیل از آن هم‌بنیان‌گذار و استاد دانشگاه افتادم. در آن کمپین از همه دعوت می‌شد، هر جا که ایستاده‌اند یک قدم جلوتر بروند و سطح تعارض را بالاتر ببرند و اتفاقا در فضای هیجانی آن ایام، اقبال خوبی نیز به خود جذب کرد؛ اما اگر به مثال مسافران هواپیما برگردیم، موضوع را کمی متفاوت می‌بینیم. اگر آنانی که چون ما نمی‌اندیشند نیز چنین کنند و در مواضع خود گامی به پیش بگذارند چه خواهد شد؟ آیا ما گرهی گشوده‌ایم یا صرفا آن را کورتر کرده‌ایم؟ آیا در یک جامعه مخرج مشترک شهروندان با هم صفر است؟ آن مسافران که انگیزه‌های سفر کاملا متضاد با هم داشتند نیز در یک مساله هم‌سرنوشت بودند و همه آنها باید چمدان خود را برمی‌داشتند و از فرودگاه خارج می‌شدند، چه آنی که عزیزی از دست داده بود و چه آن زوجی که اولین سفر زندگی مشترکشان را تجربه می‌کردند. مساله جامعه ما دقیقا پیدا کردن مخرج مشترک‌ها و خیرهای عمومی است.

در همین راستا آرزوی نگارنده برای سال جدید آن است که مصلحان و اندیشمندان و افراد دارای مرجعیت، با درنظر گرفتن خیر عمومی و مخرج مشترک‌های جامعه، همگان را ترغیب و تشویق کنند که گامی به عقب بروند و از شقه‌شقه شدن جامعه و تنش‌ها و اصطکاک‌ها بی‌مورد پرهیز کنند و به هر آن‌کس که در صف ایستاده، فارغ از انگیزه و انگیخته‌اش به‌عنوان یک «هم‌سرنوشت» حق بدهند و « خیر و منفعت عمومی» را درنظر بگیرند. اگر ما نتوانیم به درستی بین ذی‌نفعان جامعه مدیریت تعارضات کنیم و فاقد قدرت تصمیم‌گیری در بحران‌ها باشیم و نظم عمومی را که منافع همه افراد را در نظر بگیرد، پیاده‌سازی نکنیم و از آموزش و ترویج مدارا عاجز باشیم، قطعا در مقابل شکاف‌های اجتماعی کم‌توان خواهیم بود و راهکارهای ما نیز روز به روز کم‌اثرتر و گزینه‌های پیش روی ما کم و کمتر خواهند شد. سرمایه اجتماعی کشور جز با بزرگ‌تر کردن آن مخرج مشترک و باور عمومی به هم‌سرنوشتی افزایش نخواهد یافت.

در کنار احساس هم‌سرنوشتی، این وظیفه خطیر نیز بر دوش حاکمیت است تا مطمئن شود «تجربه زیسته» شهروندان در اثر کارآمدی دولتمردان، روز به روز بهتر می‌شود و این تنها کلید رونق «امید» در جامعه است. مادرها و پدرهای امروز و فردا باید بدانند و مطمئن باشند که فردای فرزندان تقویم‌های گذشته و آینده، بهتر از امروز آنان است و این واقعی‌ترین شاخص امید است. سال۱۴۰۲، تنها در صورتی می‌تواند سال بهتری باشد که هم شهروندان با در نظر گرفتن همه آنچه از این قلم چکید، برای دستیابی به منفعتی بزرگ‌تر، گامی به عقب بردارند و هم حاکمیت با اثبات کارآمدی و خلق تجربه بهتر و پرهیز از هر کلام و اقدام برهم‌زننده انسجام عمومی، به افزایش امید و سرمایه اجتماعی همت بگمارد.