به تعبیر «جورج اورول» کسی که گذشته را کنترل می‌کند، کنترل آینده را به دست دارد. ازاین‌رو مهم است که گذشته را تا حد امکان به‌صورت عینی بررسی کنیم نه اینکه نسخه‌ای تغییریافته از آن را  که از سوی طرفداران «تیان شیا» مطرح می‌شود، بپذیریم. اگر همان‌طور که ژائو تینگ یانگ می‌گوید، رهبری آمریکا حسن تعبیری برای هژمونی آمریکا باشد، «تیان شیا» حسن تعبیری برای هژمونی چین است. اگرچه رفتار ایالات‌متحده می‌تواند برای برخی رهبران ملی سزاوار سرزنش باشد اما تداوم موقعیت این کشور در [سلسله‌مراتب] نظم جهانی به‌طور بالقوه به عنوان وزنه‌ی تعادلی در برابر چین مفید است. با وجود تمام کاستی‌هایش، اما به نظر می‌رسد که حاکمیت برای اکثر افراد گزینه‌ای ارجح است. به‌منظور ارائه تعبیری از توصیف وینستون چرچیل از دموکراسی، حاکمیت ممکن است بدترین شکل حکومت در میان سایر اشکال باشد. چین به‌راستی ممکن است جهان را تغییر دهد - بی‌تردید قبلا چنین کرده است- اما این تغییر بعید است که از طریق پذیرش داوطلبانه «تیان شیا» باشد.

۲- تیان شیا: درانداختن طرح نوی چینی

«سیاست واقع‌گرایانه»، «ژئوپلیتیک» یا «سیاست قدرت»؛ این نظریه‌های سنتی و غالبِ روابط بین‌الملل هنوز در حلقه‌های دیپلماتیک و دانشگاهی در سراسر جهان یک «هنجار» یا «نُرم» هستند. اما ما برای استفاده از این نظریه‌ها به‌منظور تبیین و توضیح آنچه در جهان امروز رخ می‌دهد، زمان سخت و دشواری‌های زیادی داریم. برخی قرار دادن رفتار چین در یک روایت ساده ژئوپلیتیک را دشوار می‌یابند. بااین‌وجود، بسیاری همچنان سیاست خارجی چین را در این قالب دیده و تبیین می‌کنند. چین- به‌عنوان قدرتی در حال ظهور- دومین اقتصاد بزرگ در جهان است و به‌زودی به «بزرگ‌ترین» اقتصاد هم تبدیل خواهد شد. چین اکنون محور و کانون بسیاری از تحلیل‌هاست و پرسش‌های فراوانی از این کشور درباره دیدگاه‌هایش درباره روابط بین‌الملل و نظم جهانی معاصر مطرح می‌شود. سوءظن و تردید درباره نیات و مقاصد پکن غیرقابل‌اجتناب است. چین سخت در تلاش است تا مواضع خود را- هرچند با موفقیت محدود- توضیح دهد. این کشور نیازمند روایت جدیدی برای دیدگاه خود از جهان و روابط بین‌المللی خود است.

چین اذعان می‌دارد که یک قدرت امپریالیستی نیست و هیچ قصد و نیت هژمونیک هم ندارد. اما «ابتکار» گسترده «کمربند و جاده» مخالفت‌هایی قوی را از جانب ایالات‌متحده و سوءظن‌هایی را از بسیاری از گوشه و کنارهای جهان برانگیخت. اختلافات دریای چین جنوبی نیز همسایگان چین را عصبی و آمریکا را آشفته کرد. آمریکا چین را قدرتی «تجدیدنظرطلب» خوانده که سعی می‌کند نظم موجود را بر هم بزند و جایگزین ایالات‌متحده به‌عنوان قدرت برتر جهانی شود. همه این‌ها در حالی اتفاق می‌افتد که چین آشکارا اعلام می‌کند که حتی نمی‌خواهد دومین قدرت دنیا باشد. رتبه سوم بودن خیلی بهتر است؛ زیرا کشور برتری نخواهد بود که مراقب شما باشد. چگونه می‌توان فعالیت‌های بین‌المللی در حال گسترش چین و نفوذ این کشور با ادعای غیرهژمونیک بودنش را تطبیق داد؟ برداشت و تصور چین از جهان و روابط ملت با ملت چیست؟

رویکرد چین به روابط بین‌الملل

مبنای معاصر روابط بین‌المللی چین را می‌توان در پنج محور یا عنصر سازنده خلاصه کرد. همه آنها از زمان تاسیس جمهوری خلق چین (PRC) در سال۱۹۴۹ ایجادشده‌اند. برخی قدیمی هستند و در اوایل دهه۱۹۵۰ ظهور کردند؛ اما بیشتر آنها کاملا جدید هستند و در چند سال گذشته یعنی از زمانی که شی جین‌پینگ به قدرت رسید، فرمول‌بندی شده‌اند. تا جایی که می‌دانیم، این پنج عنصر سازنده هرگز در کنار هم گروه‌بندی نشده و به‌عنوان یک نظریه‌ فراگیر و جامع ارائه نشده‌اند. درحالی‌که رویکرد چین به روابط بین‌المللی هنوز در مرحله‌ شکل‌گیری است؛ اما این پنج عنصر ممکن است طرح نهایی نباشد. اما آنها برای ارائه تصویری کامل و اساسی از برداشت و تصور چین از نظم جهانی کافی هستند. در این مقاله، این عناصر ذیل مفهوم باستانی چینی «تیان شیا» قرار گرفته که یک جهان‌بینی قدیمی با کاربردهای معاصر است. این پنج عنصر از تصور چین از روابط بین‌الملل به شرح زیر است:

۱) دولت ملی

مبنا و اساس روابط بین‌المللی چین تایید «دولت- ملت» است. این مفهوم روزگاری برای چین و چینی‌ها جدید بود. قبل از قرن بیستم، تصور چین از خودش با مفهوم دولت-ملتی که از نیمه دهه۱۶۰۰ در غرب توسعه یافت، بسیار متفاوت بود. بسیاری از دانشمندان غربی ادعا کرده‌اند که چین بیشتر یک تمدن است تا یک دولت مدرن. «لوسین پای» ادعا کرد که «چین تمدنی است که «تظاهر می‌کند» که دولت-ملت است.» این اساسا اشتباه است. چین بدون شک یک تمدن است و تمدن چینی بدون شک مبنای مهمی برای دولت مدرن چینی است. اما این مفهوم غربی از دولت-ملت، موجودیتی با قلمروی مشخص، دارای نظام شهروندی و دولتی به رسمیت شناخته‌شده از سوی دیگران به عنوان دولتی مشروع است که با چینِ کهن بیگانه بود. این سه معیار توسط تعاملات ملت با ملتِ معاصر بر چین تحمیل شد. چین در روزگاران قدیم هیچ تصوری از مرزهای مشخص و تعریف‌شده نداشت. از یک سنگ نشانگر برای مشخص کردن یک منطقه و نه یک مرز استفاده می‌شد. تعریف چین از شهروندی بر اساس نژاد یا مذهب نبود. هر کسی که فرهنگ چینی را کسب و آن را می‌پذیرفت «تبعه» محسوب می‌شد نه شهروند در برداشت مدرن. این مفهوم مشروعیت دولت را داشت اما نه در روابط بین‌الملل. امپراتور چین هرگز نیاز به شناسایی سایر ملل نداشت.چین، از اواسط قرن۱۹، مجبور به تعامل با دنیایی شد که آن را به‌سختی می‌شناخت. بعد از بسیاری از درس‌های دردناک، این کشور سخت تلاش کرد تا درک خود از جهان و خویش را با واقعیت جدید روابط بین‌المللی آشتی دهد.

چین «تظاهر» به دولت-ملت بودن «نمی‌کند». چین در صدسال گذشته سخت در تقلا بوده تا دولت-ملت باشد.«جمهوری خلق چین» تعریف خود از شهروندی را در دهه۱۹۵۰ مطرح کرد و این تعریف را جانشین تعریف «ناسیونالیست‌های چینی» (کومینتانگ) کرد که با خون آغشته بود. «جمهوری خلق چین» همچنان در تقلاست تا سرزمین و مرزهای خود را تعریف کند.

* این مجموعه پاورقی‌ها که از یکشنبه (۱۵آبانماه) در روزنامه «دنیای‌اقتصاد» منتشر می‌شود بخشی از مقدمه‌ای است که بر کتاب «جاده جدید امپراتور: چین و پروژه قرن» نوشته‌ام. ترجمه این کتاب به پایان رسیده است و امیدوارم شرایط انتشار آن فراهم شود. منابع در دفتر روزنامه موجود است.