نگاه دیگران (بخش دوازدهم)
استاد بازیها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانهای
بهعنوان یک جوان، تجربه آسیبزای کیسینجر از هرجومرج و خشونتهای خودسرانه دوران نازیها او را بهطور طبیعی به دنبال نظم در زندگی شخصی سوق داد. حفظ نظم در نظام بینالمللی به نیرویی زندگیبخش در نوشتههایش تبدیل شد. پس از ورود به ساختار قدرت، این مساله به سنگ بنای استراتژی او بهعنوان سیاستگذار تبدیل شد. از نگاه او، حفظ نظم بینالمللی مستلزم حفظ و نگهداری یک توازن قدرت باثبات و پایدار است. کیسینجر در رساله دکتریاش که بعدها بهعنوان «جهان احیاشده» در سال ۱۹۵۷ انتشار یافت، نشان داد که چگونه نظم اروپایی قرن نوزدهمی پسا ناپلئونی با رویکرد هنرمندانه توازن قدرت و دغلکاری خصومتورزانه نیروهای رقیب برای مهار کسانی که به دنبال اختلال در آن بودند حفظ شد. آن نظم که از سوی کنگره وین در سال۱۸۱۴ شکل گرفت، صدسال ثبات نسبی بدون جنگ قارهای یا انقلاب موفقیتآمیز را بهوجود آورد. این چیزی بود که کیسینجر درصورتیکه فرصت مییافت، به دنبال تکرار آن در خاورمیانه بود.
کیسینجر از طریق مطالعات خود دریافت که برای اینکه نظم پایدار باشد، باید مشروع هم باشد؛ به این معنا که تمام قدرتهای مهم در چارچوب سیستم باید مایل به پایبندی به مجموعهی پذیرفتهشدهای از قواعد مشترک باشند. آن قواعد در صورتی محترم شمرده میشوند که احساسی مکفی از عدالت را برای تعدادی مکفی از دولتها به دست دهند. او نوشت که این نیازمند رضایت از تمام نارضایتیها نیست «بلکه فقط غیبت نارضایتیهایی است که محرک تلاش برای سرنگونی نظم میشود». همانطور که او در مقاله قدیمیاش در سال۱۹۶۸ درباره بیسمارک نوشت: «ثبات هر نظام بینالمللی حداقل به دو عامل بستگی دارد: درجه یا مقیاسی که بر اساس آن اجزایش احساس امنیت میکنند و حد یا میزانی که بر اساس آن، آنها بر «عدالت» و «انصاف» در ترتیبات موجود توافق میکنند... تعادل برای ثبات لازم است؛ اجماع اخلاقی برای خودانگیختگی ضروری است.»
کیسینجر دریافت که تمام دولتها در این سیستم با اندکی عدالت راضی نخواهند شد و به همین دلیل است که تعادل در توازن قوا شریکی ضروری برای اجماع اخلاقیای بود که زمینهساز مشروعیت بود. اگر این اجماع از سوی یک یا چند دولت در این سیستم به چالش کشیده شود، توازن قوا باید وجود داشته باشد تا محدودیت را اعمال کند به شکلی که نظم بتواند حفظ شود. کیسینجر استدلال میکرد که نظم مشروع از میان برنده نزاع نیست، بلکه محدودکننده دامنه آن است. در دهه۱۹۶۰، جمال عبدالناصرِ مصری بهعنوان رهبر انقلابی ظاهر شد که به دنبال بر هم زدن نظم موجود خاورمیانه بود، درست به همان شیوهای که ناپلئون در قرن هجدهم به دنبال بر هم زدن نظم اروپایی بود. برای مهار ناصر و رهبران عربی که متاثر از او بودند، کیسینجر به دنبال ارتقای توازن قوا به نفع مدافعان وضع موجود بود: اسرائیل در قلب خاورمیانه و عربستان سعودی و ایران در خلیجفارس. آن توازن با «دتانت» یا تنشزدایی که او برای مقابله با شوروی در ذهن داشت تقویت میشد؛ تنشزداییای که متضمن تعهد مشترک دو ابرقدرت برای حفظ ثبات در این منطقهی ناآرام بود.
کیسینجر دریافت که مشروعیت این نظم خاورمیانهای تا آنجایی تهدید میشود که هیچ تلاش معتبری برای دستیابی به میزانی از عدالت برای دولتهای عربی وجود نداشته باشد؛ دولتهایی که قلمروهای حیاتی خود را در جنگ ۶روزه۱۹۶۷ به اسرائیل باختهاند. بااینوجود، تا زمانی که تعادل در توازن قوا از سوی ابرقدرتها حفظ میشد، کیسینجر تصور میکرد که میتوان عدالت را به تعویق افکند. همانطور که خواهیم دید، او بهشدت دچار خطای محاسباتی شد؛ اما وقتیکه جنگ «یوم کیپور» آغاز شد، او با اعتمادبهنفسی که مطالعهاش از نظم اروپایی قرن نوزدهم به دست میداد، دست به اقدام زد. هدف او همانا تعدیل ترتیبات پیش از جنگ به شیوهای است که بهعنوان امری عادلانهتر پذیرفته شود و از سوی بازیگران مهم خاورمیانه هم منصفانه شناخته شود و آمریکا را در موقعیت بهتری قرار دهد تا بتواند نقش توازنکننده برتر نیروهای رقیب در آنجا را ایفا کند.
سازوکار او برای دستیابی به تعادلی مشروعتر همانا روند عقبنشینی اسرائیل از سرزمینهای عربی بود. این سازوکار به عنوان «فرآیند صلح» شناخته میشود و اصل مشروعیتبخش آن در قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل یافت میشود که تبادل سرزمین در ازای صلح را بهدست میداد.بااینحال، در ذهن کیسینجر، هدف این فرآیند همانا برقراری یک «نظم پایدارتر» بود تا خود صلح زیرا او به صلح بهعنوان هدفی قابلدستیابی یا حتی مطلوب باور نداشت. او در زندگی شخصی خود تاثیر ایدهآلیسم ویلسونی را تجربه کرده بود؛ ایدهآلیسمی که به دنبال صلح برای پایان دادن به تمام جنگها بود؛ اما فقط در ایجاد مماشاتی موفق بود که منجر به ظهور نازیسم و فتح اروپا از سوی هیتلر شد. همانطور که در خاطراتش بیان میکند، «برای بسیاری از مردم در بیشتر دورههای تاریخ، صلح یک وضعیت متزلزل - و نه ناپدیدشدگی هزارهای همه تنشها- بوده است.»
همانطور که خواهیم دید، او پیوسته از هدف گرفتن معاهدات صلح حذر میکرد و در عوض، به دنبال توافقاتی بود که به تمام طرفها سهمی در حفظ نظم موجود میداد. همانطور که او چند دهه بعد به من گفت: «هرگز فکر نمیکنم که لحظهای از آشتی یا مصالحه جهانشمول بتواند در این منطقه وجود داشته باشد.» بدبینی کیسینجر در ابتدا در زیر تیتری که برای عنوان کتاب «جهان احیاشده» انتخاب کرد نمود یافت. زیر تیتر این بود: «مترنیخ، کاسلرو و معضلات صلح». این حقیقت که پس از سالها تحقیق و تعمق عمیق به این نتیجه رسید که صلح مشکلساز است، تاثیر سازندهای بر رویکرد او درباره صلحسازی در خاورمیانه داشت.