بخش دویست و بیستم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اگر در سالهای حضور ریگان، کیسینجر در حاشیه ایستاد و نگاه میکرد، این به آن معنا نیست که او کاملا بینفوذ بود. از طریق نوشتههایش، ارتباطات شخصیاش و حضور عمومیاش، او همچنان برای پیشبرد یک سیاست خارجی واقعگرایانه در برابر غرایز اخلاقگرایانه واشنگتن تلاش میکرد. او انگیزهای داشت که برای آن نبرد میکرد. برخلاف بسیاری از چهرههای عمومی، او قصد نداشت بهآرامی وارد آن شب تاریکی شود که بسیاری از دولتمردان بازنشسته آمریکایی را بلعید. وارن کریستوفر یا کس دیگر؟ کیسینجر در هر سو دشمنانی داشت اما در عین حال، میلیونها حامی و تحسینکننده داشت که آنچه او میگفت را میشنیدند. دو جلد اول خاطرات او که در سالهای ۱۹۷۹ و ۱۹۸۲ منتشر شد در زمره بهترین و پرفروشترین کتابها بودند. در سال ۲۰۱۴، از ۱۶۱۵ محقق و استاد در زمینه روابط بینالملل از ۱۳۷۵ دانشکده و دانشگاه آمریکایی خواسته شد تا موثرترین وزیر امور خارجه در ۵۰ سال گذشته را نام ببرند. کیسینجر با ۲۱/ ۳۲ درصد آرا اول شد. نفر دوم با فاصلهای قابلتوجه و با ۳۲/ ۱۸ درصد آرا «نمیدانم» بود. صرف نام کیسینجر کافی بود تا یک جنگ فکری داخلی میان حامیان و مخالفان آغاز شود و شدت نفرت و خصومت دشمنانش کافی بود تا تضمین کند که پس از ۱۹۷۷ او هرگز باردیگر منصبی دولتی را به دست نگیرد. اما تمام روسای جمهور آمریکا از جیمی کارتر تا باراک اوباما برای استفاده از او دلیل داشتند. فکرکردن در مورد یک چهره عمومی و دولتی دیگر که چنین نقش متضادی بازی کند غیرممکن است؛ حتی با منتقدانی که هر قدم او را تعقیب میکردند، کیسینجر کسی بود که مکرر از کاخ سفید بازدید به عمل میآورد یعنی همآن جا که مشاورههایش در بالاترین سطوح دولتی خریدار داشت. او مرد پشت پرده سیاست خارجی آمریکا بود.
این مساله بهمحض خروج او از محل کارش شروع شد. کارتر - بسیار شبیه به ریگان - برنده رقابتهای ریاست جمهوری شد آن هم با توسل به یک سیاست خارجی اخلاقیتر از آنچه کیسینجر دنبال میکرد اما زبیگنیو برژینسکی اندکی پس از اینکه به سمت مشاور امنیت ملی کارتر منصوب شد، به این نتیجه رسید که «رویکرد ضدکیسینجری که در سال ۱۹۷۶ توسعه یافت به ضرر من تمام شد.» برژینسکی که چندان بر حقوق بشر (برخلاف رئیس خود) تاکید نمیورزید با کیسینجر ارتباط گرفت و اعلام کرد که «احساس میکنم قدرت باید در درجه اول اهمیت باشد.» گرچه آنها مدتها رقبایی در حوزه نفوذ عمومی بودند اما برژینسکی بهصورت تلفنی با کیسینجر صحبت کرد، با او ناهار خورد و به مشاورههایش ارج نهاد. پس از اینکه کیسینجر به او در مورد انتقادات رسانهها هشدار داد، برژینسکی نوشت: «او چقدر درست میگفت.» در جریان بحران ایران که با سقوط شاه رخ داد، این دو نفر آنقدر از نزدیک با هم کار کردند که کارتر آنها را به توطئه علیه خود متهم کرد. کیسینجر به کاخ سفید ریگان نیز بازگشت. ریگان همیشه میتوانست پایگاه خود را با لفاظیهای ضدکیسینجری متحد کند اما مشتاق بود که با کیسینجر در خفا مشورت کند حتی زمانی که ظاهرا نامزد ضدکیسینجری ریاست جمهوری بود. برخلاف وعدههایی که او به حامیان خود داده بود، در سپتامبر ۱۹۸۰ او از کیسینجر خواست تا از ارتباطات خود با چینیها برای اطمینان دادن به پکن استفاده کند مبنیبر اینکه او [ریگان] سیاست نیکسون - کیسینجر در قبال تایوان را ادامه خواهد داد.
«جورج شولتز» وزیر خارجه ریگان پس از ۱۹۸۲ نیز ارتباطات خصوصی را حفظ کرد و در یک مرحله، حتی به ریگان پیشنهاد داد که کیسینجر را بهجای خودش جایگزین پست وزارت خارجه سازد. وقتی ریگان به حمایت گستردهتر ملی نیاز داشت، او میدانست که در بسیاری از حلقههای تاثیرگذار، هیچ نامی نمیتوانست درخشانتر از نام کیسینجر باشد. تحولات آمریکای مرکزی معضلی دائمی برای او بود - هم به لحاظ داخلی و هم خارجی - و زمانی که او تصمیم گرفت کمیسیون ویژهای را برای ارائه یک برنامه دوحزبی شکل دهد، چه کسی بهتر میتوانست آن را رهبری کند؟ چه کسی بهتر از کیسینجر میتوانست بهاحتمال زیاد حمایتی که ریگان نیاز داشت را به دست دهد؟ همانطور که ریگان به فرماندار محافظهکار «نیوهمپشایر» گفت، نامبردن از کیسینجر «هزینه کسب حمایتی بود که ما باید در تلاشمان در آمریکای مرکزی داشته باشیم.» کیسینجر بهخاطر هدایت بیطرفانه این کمیسیون شایسته تشویق بود اما گزارشی که به دست داد بهسرعت نادیده گرفته شد، این گزارش در حالی از میان رفت که کمتر کسی برای آن سوگواری میکرد و کیسینجر خودمحور حتی آن را لایق ندید که در خاطرات عظیمش در تاریخ دیپلماسی نامی از آن به میان آورد. هنوز هم، اگرچه کل این اقدام نوعی شرم بود، اما نشان داد که نام کیسینجر حتی برای خصمترین روسای جمهور هم ارزشمند است.
کیسینجر احتمالا انتظار داشت که از جانشین ریگان استقبال گرمتری ببیند و احتمالا منصبی دولتی به او داده شود. دولت جورج دبلیو بوش مملو از واقعگرایان سیاسی بود که در گذشته ارتباطاتی با کیسینجر داشتند. برنت اسکوکرافت، مشاور امنیت ملی بوش، در دوره کیسینجر کار میکرد؛ چنین بود لارنس ایگلبرگر معاون وزیر خارجه. حتی منشی شخصی بوش هم ارتباطاتی با کیسینجر داشت. هیچ دولتی [بهاندازه دولت بوش] نبود که به لحاظ فلسفی به دیدگاه کیسینجر نزدیک باشد. اسکوکرافت همچون کیسینجر، اذعان کرد که «من طرفدار سرسخت کانالهای پشت پرده بهعنوان ابزاری برای دورزدن بوروکراسی بودم.» یک مورخ سالهای ریاست جمهوری بوش اول را «پیوستی واقعگرایانه» بر «عصر نیکسون - کیسینجر» مینامید. در حقیقت کیسینجر مشاورههای خصوصی در مورد اروپا و چین ارائه میداد و بوش نوشت که «من نگرش خاص کیسینجر را محترم میشمردم.» وی حتی در نظر داشت کیسینجر را بهعنوان «نماینده ویژه» خود در چین معرفی کند البته پیش از آنکه به این تصمیم برسد که او برای این پست جایگاهی «بس بالاتر» دارد. کیسینجر به دلایلی در پشت پرده نگهداشته میشد که دلایل آن به همان اندازه که شخصی بود سیاسی هم بود