بخش صد و هشتاد و یکم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
او تصور میکرد که کتابش یکی از پرفروشترین کتابهایی است که مردم میخرند و حتی آن را در مهمانیها و دورهمیهای خود به بحث میگذارند اما آن را نمیخواندند (او به محبوبیت آرنولد تویین بیِ مورخ اشاره میکرد اما بیشتر خوانندگان مدرن ممکن است به نامها و نویسندگان پرفروشی مانند استفن هاوکینگ یا توماس پیکتی روی آورند). ابهام عجیبی در کلمه «چالشبرانگیز» که منتقدان به کار میبردند وجود داشت بهویژه از زمانی که حتی متخصصان این حوزه هم این کتاب را «دشوار» مینامیدند. یک مورخ گفته است که جملههای کتاب «ایدهها و اندیشههایی است که همچون مه غلیظ است». اما چه این کتاب را خوانده باشید و چه نخوانده باشید، اما این کتاب آغازگر فعالیت عمومی کیسینجر بود و او بهزودی سخنرانیهای خود را آغاز کرد، در پنلها حضور یافت و برای مجلههای پرتیراژ و برجسته نوشت. زمانبندی او میتوانست بهتر باشد: در اکتبر ۱۹۵۷ روسها «اسپوتنیک» را پرتاب کردند و نشان دادند که از قابلیت و ظرفیت حمله به درون آمریکا برخوردارند. این آسیبپذیری جدید مسائل مربوط به جنگ هستهای را در کانون توجهات عمومی قرار داد و آمریکاییها مشتاق بودند که از هرکسی که میتوانست به آنها راهنمایی بدهد، چیزهایی بشنوند. اولین حضور تلویزیونی کیسینجر در نوامبر در برنامه «Face the Nation» بود. سیاستمداران هر دو حزب شروع به نقلقول از او کردند. کیسینجر در سال ۱۹۵۷ به هاروارد برگشت و دو سال بعد به استاد تمام در آنجا تبدیل شد اما او اکنون نگاهش به جوایز بزرگتر بود. در تمام سالهای حضور کیسینجر در هاروارد، هم بهعنوان دانشجو و هم استاد، چند ویژگی در وجود او دیده میشد که برجستگی شخصی خاصی به او میداد. هیچکس نمیتواند درخشندگی و تلألو فکری او را انکار کند اما نه نادیدهگرفتن نخوت او و نه جاهطلبیاش حتی در میان گروهی از جاهطلبان عریان ممکن نیست. کیسینجر خود در مورد «سبک و سیاق شخصی بسیار تند و تیزش» با کمتوجهی اظهار کرد که «ظرفیت تحسین دیگران در شخصیت کاملا رشدیافته من وجود ندارد».
وقتی دانشجو بود، فردی پر فیس و افاده و بیاحساس تلقی میشد. یکی از معاصران او چنین اظهارنظر کرد: «وقتی کسی در مورد او بسیار زیاد میشنود درمییابد که او چه حرامزاده پر نخوت و بیخاصیتی است.» به دنبال موفقیت کتاب «تسلیحات هستهای و سیاست خارجی» و به مدد همنشینی موقت با متخصصان شورای روابط خارجی، «فروتنی» صفتی بود که بهسختی در وجود او رشد مییافت. وقتی به کمبریج بازگشت، «حتی بر اساس استانداردهای هاروارد» آدمی بیملاحظه و آزاردهنده تلقی میشد. یکی از دانشجویانش به نام «لسلی گلب»- که بعدها مقامی متمایز و چندوجهی به دست آورد از جمله هدایت پروژه مقالات پنتاگون و هدایت شورای روابط خارجی - حس بدی از مطالعه در کنار کیسینجر و کار با او بهعنوان دستیارش داشت. گلب مینویسد او «محصول خاص یک پیشینه اقتدارگرا بود که با همتایان خود حیلهگر بود، بر زیردستانش سلطه داشت و فرمانبردار مقام مافوق خود بود». جامعهشناسی به نام «دیوید رایزمن» البته تفسیری معتدلتر به نفع کیسینجر دارد و وی را «قاطع» میخواند. اما مرشد و مرادش «ویلیام یاندل الیوت» یکبار رودررو به او گفت: «تو مغرورترین و پرنخوتترین فردی هستی که در تمام عمرم دیدهام.»
در سالهای حضور کیسینجر در کاخ سفید در دوران نیکسون، همکارانش تعامل با نخوت او را دشوار یافتند. «خودخواهی دیوانهوار» عبارتی است که دادستان کل «جان میشل» در مورد کیسینجر به کار میبرد و با این عبارت او را توصیف میکرد. نیکسون با اعتماد بیش از حد به مشاور امنیت ملیاش، میتوانست خود را به ناکجاآباد رهنمون و حواسش از خیلی مسائل پرت شود. او به «باب هالدمان» بهصورت محرمانه گفت: «هنری در میان اطرافیانم فردی به شدت سختگیر است و شخصیت پیچیدهای دارد.» نیکسون میگفت او مانند «یک بچه» است که تحمل اشتباه در مورد چیزی را ندارد. همچون کودکان همه چیز باید باب میلش باشد وگرنه از کوره درمیرود. کیسینجر با تمام ارزشی که دارد اما «آبریز احساسی» [emotional drain] در درون کاخ سفید بود و حتی پیش از پایان اولین سال حضور نیکسون در قدرت، آنچه پیشتر «مشکل کیسینجر» نامیده میشد چیزی بود که مستلزم توجهی دائمی و زمانبر بود. سخنرانیهای پدرانه رئیسجمهور در مورد «اینکه چگونه همه ما مشکل خواهیم داشت و ما نباید در برابر مشکلات کم بیاوریم» کارگر نیفتاد و بنابراین، به هالدمان وظیفه دشوار و طاقتفرسای «نگهداشتن کیسینجر در مسیر ثابت، یکنواخت و بدون تزلزل» واگذار شد. با اینحال، نیکسون با داشتن «یک مشکل دائمی» تن به تسلیم و قضاوقدر داده بود «...و باید هر روز با این مشکل دستبهگریبان میشد». کیسینجر، آن «کودک» باهوش، واقعا با دیگران خوب بازی نمیکرد.
جاهطلبی بیاندازه کیسینجر برای کسانی که شاهد صعود او از نردبان قدرت بودند و دیرزمانی هم با او بودند به همان اندازه آشکار بود. دانشجویانش - حتی دوستانش - عزم او را برای موفقیت «شدید» میخواندند. یک هماتاقی دوره لیسانس میگفت کیسینجر سختتر از هر کس دیگری مطالعه میکرد و تا اوایل صبح هم کار میکرد. کلماتی مانند «انگیزه و تلاش» و «پشتکاردار» عباراتی متداول در توصیف این محقق جوان بود. «رابرت دالک» مورخ رویای کیسینجر را «نیروی توقفناپذیر» مینامید. حتی زمانی که او دانشجوی صرف تحصیلات تکمیلی هاروارد بود، در حال بسترسازی برای دستاوردهای بعدش بود هرچند اهداف شخصیاش کاملا در آن زمان برای او روشن نبود. شاید نمیدانست دارد به کجا میرود اما مصمم بود به آنجا برسد. در سال ۱۹۵۱، در ایجاد سمیناری بینالمللی برای جذب رهبران جوان آیندهدار از اقصی نقاط جهان برای مطالعهای ۸ هفتهای در کمبریج نقشی محوری داشت.