بخش صد و هفتاد و هفتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
خلأ قدرت همواره از سوی کسی و به شکلی پر میشود. چه تعداد از این کشورها به دنبال برنامههایی برای توسعه تسلیحات هستهای بهعنوان جایگزینی برای خلأ امنیتی آمریکا رفتند؟ افزون بر این، چنانکه کیسینجر هرگز از اشاره به این مساله خسته نشد که «برای دوگل ۵ سال طول کشید تا فرانسه را از الجزایر خارج سازد و این یک عمل سیاسی بود نه فروپاشی یا سقوط.» گزینهای که نیکسون و کیسینجر در مورد آن تصمیمگیری میکردند همانا اجبار ویتنامیهای شمالی به بازگشت به میز مذاکره با هر ابزار لازمی بود.
بیتردید این استدلال میتواند مطرح شود که نیکسون و کیسینجر روند ویتنامیزاسیون را سرعت بخشیدند و نیروهای زمینی آمریکا را سریعتر از زمان مدنظر بیرون کشیدند؛ بااینحال، سرعت این روند همواره بستگی به امتیازاتی داشت که هانوی مایل به دادن آنها بود بهویژه باتوجهبه اسرای آمریکایی در دست آنها اما مهم نبود که عقبنشینی چقدر سریع باشد. بااینحال، هیچ راهی برای احتراز از «ازدستدادن» جان نیروهای بیشتر آمریکایی در یک، دو یا سه سالی که این فرآیند موردنیاز است وجود نداشت (کیسینجر خاطرنشان کرد که ۶۰ درصد تلفات آمریکاییها طی سالهای نیکسون در همان سال اول رخ داد زمانی که دولت همچنان در حال ارزیابی این مساله بود که چه کند). هرگونه سیاست عقبنشینی مستلزم آن چیزی بود که منتقدان - و نیروهای حاضر در میدان نبرد - فداکاری بیمعنا و مرگهای غیرضروری مینامیدند. هیچ سیاست «درست» یا «منصفانه»ای وجود نداشت جز گزینههای بد. کیسینجر، در یک جا در کتاب خود درخصوص ویتنام به جنگ بهمثابه «یک معضل شاید مهارناپذیر» اشاره میکند. او در جای دیگر آن را «کابوس» و «کابوس من» مینامد. اما بیشتر اوقات، یا بارها و بارها، تقریبا مانند یک سرود، او جنگ را «تراژدی» یا «تراژیک» میخواند مثلا در عباراتی مانند «تمام بازیگران در تراژدی هندوچین» و «پایان تراژیک دو دهه فداکاری، جانفشانی و شکاف ملی» و غیرآن. او به یک دوست گفت: «ویتنام مانند تراژدی یونان است» و همچون هر تراژدی یونانی، ویتنام از خصلت اجتنابناپذیری هم برخوردار بود و نهتنها راستی در برابر ناراستی که راستی علیه راستی در برابر هم بودند.
نزد کیسینجر، این یک تراژدی آمریکایی هم بود که در آن آرمانهای یک کشور در برابر محدودیتهای قدرت و واقعیات تاریخ به بنبست میرسید. این یک تراژدی فهم فرهنگی هم بود. او میگفت: «غیرممکن است دو جامعه را بیابیم که شناختشان نسبت به هم به اندازه ویتنامیها و آمریکاییها باشد.» این دو کشور ۲۰ سال با هم در جنگ بودند. چنانکه او اشاره میکرد، یک شکاف تراژیک میان ویتنامیهای جنوبی وجود داشت که برای بقای خود میجنگیدند و ایالاتمتحده هم ناامید از راهی برای برونرفت بود. یک شکاف داخلی - و بهراستی یک ژرفنای بیپایان - هم میان رهبران در واشنگتن وجود داشت که مجبور به اندیشیدن در انتزاعهای استراتژیک و ژئوپلیتیک بودند و نسلی که از او خواسته میشد یا بکشد یا کشته شود آن هم به خاطر دلیلی که نمیتوانستند آن را درک کنند.
اگر اشتیاق بیربط «بازها» برای بدتر کردن وضعیت جنگ در راستای دستیابی به «پیروزی» را کنار نهیم، یک عدمامکان سیاسی در سال ۱۹۶۹، استدلالهای خوبی باید برای هر یک از سیاستهای محتمل ارائه شده مطرح میشد: عقبنشینی فوری چنانکه از سوی سناتور آیکن و دیگران مطرح شد؛ عقبنشینی تسریع یافته، سریعتر از آن عقبنشینیای که دنبال میشد البته بهصورت یکجانبه و بدون امتیاز از سوی ویتنامیهای شمالی یا رضایت ویتنامیهای جنوبی؛ یا تاکتیک واقعی بمباران ویتنام شمالی از سوی نیکسون و کیسینجر در راستای اخذ امتیازاتی که عقبنشینیای را به همراه داشته باشد که خدشهای به وجهه آمریکا وارد نسازد. استدلالهای خوبی هم باید علیه تمام این گزینهها وجود داشته باشد. ما در قلمروی ناشناختهها هستیم. هیچ یک از ساکنان کاخ سفید نمیتوانست مطمئن باشد که کدام سیاست بهترین نتیجه را به دست میدهد؛ نتیجهای که بر اساس منافع ملی آمریکا اندازهگیری میشد. هر انتخابی اشکالات خاص خود را داشت؛ هیچ تضمینی در هیچ جهتی وجود نداشت. به گفته مورگنتا، «دولتمرد هیچ اطمینانی از موفقیت در یک کار فوری ندارد و حتی انتظار حل مشکل ریشهدار و قدیمی را هم ندارد.» شاید تنها یقین این بود که هر مسیر محتملی یک مسیر بد بود و به همین دلیل است که هر کسی که به عقب و به جنگ ویتنام مینگرد نمیتواند هیچ حس رضایتی به دست آورد. افراد بیگناه در هر صورت میمُردند و رستگاری یا رهایی برای کسانی که دخیل در آن بودند به این زودی متصور نبود. چنانکه کیسینجر خاطرنشان ساخت، این همان جوهره تراژدی است.
فصل ۶
کیسینجر در قدرت
اوایل دهه ۱۹۷۰ دورهای استثنایی در زندگی و زیست کیسینجر و در زندگی کشور بود. پس از بازگشایی در روابط با چین، توافق برای گفتوگوی محدودسازی جنگافزار راهبردی (سالت) با اتحاد جماهیر شوروی، و در نهایت خاتمه درگیری آمریکا در جنگ ویتنام که به زودی با دیپلماسی رفت و برگشت احتمالا موفقیتآمیز او در خاورمیانه همراه شد، محبوبیت کیسینجر به اوجی باورنکردنی رسید؛ به سطحی که نظرسنجیها هرگز پیش از این ندیده بودند. غرور در دورافتادهترین و بعیدترین گوشههای افکار عمومی فوران کرد.