تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
یک تنهایی شدید همانا مصیبت و رنج و آزار مخالفان در داخل آلمان بود. «فردریش رِک»، که همچونهافنر، دوستان یهودی داشت میگفت احساس انزوایی بیش از انزوا در قطب شمال را داشتم. همانطور که هیتلر پشت سر هم به موفقیت دست مییافت، با استقبال بیشتر مردمی، «رک» با وحشت دریافت که در درون خودش نفرت نضج گرفته و به فردی علیه آلمان تبدیل شد. او میگفت: «اندیشهام نفرت بود، در قلبم نفرت روییده بود، خواب نفرت میدیدم و با نفرت از خواب بیدار میشدم. با علم به این مساله احساس خفگی میکردم که من زندانی مشتی حیوان وحشی هستم». این یک وضعیت آزاردهنده برای یک محافظهکار آلمانی بود. یک جورهایی، کشوری که او عاشقش بود از ریل خارج شده بود و شجاعت تزلزلناپذیری لازم بود تا «گذشته شکوهند»ش به خاطر آورده شود یا امید به یک آینده بهتر داشته باشیم. اگر اکثریت قریب به اتفاق آلمانیها از رایش سوم حمایت میکردند، عاشق آلمان بودن برای ملیگرایان ضدآلمانی چه معنایی میداد؟ با این وجود، تعداد معدودی از دوستانی که همچون «رک» فکر میکردند یا دست به مهاجرت زدند یا مردند. او میگفت: «یک چراغ خاموش میشود و سپس چراغ دیگر. در نهایت، سالن تئاتر تاریک میشود و صحنه - جایی که همهاش روشن بود و انیمیشن فقط مدت زمانی قبلتر جریان داشت- خالی میشود». در پایان دسامبر ۱۹۴۴ «رک» دستگیر شد و در فوریه ۱۹۴۵ در داخائو درگذشت. تنهایی برای «ویکتور کلمپِرِر» حتی بدتر بود؛ فردی که خاطراتش منبع ارزشمندی برای درک زندگی در روزگار رایش سوم است. او بهعنوان یک نوکیش پروتستان که از یهودیت به این مذهب روی آورد در معرض قوانین نژادی نازیها بود و بنابراین، متحمل رنج جسمی و محرومیتی شد که «هافنر» و «رک» هرگز تجربه نکرده بودند. اما کلمپِرِر، همچون «رک»، یک ملیگرای آلمانی بود که وطنش در دهه ۱۹۳۰ در حال تضعیف و از میان بردن هر آن چیزی بود که او روزگاری آن را درست تلقی میکرد و باعث تزلزل او تا مغز استخوانش شد. او در اوت ۱۹۳۳ یعنی زمانی که هنوز امیدوار بود هیتلر یک انحراف یا گسست موقت در کشورش باشد، نوشت: «من به سادگی نمیتوانم باور کنم که حال و هوای تودهها واقعا اینگونه باشد که پشت هیتلر باشند». اما با گذشت ماهها و سالها، شواهد مربوط به محبوبیت هیتلر گریزناپذیر شد. در سال ۱۹۳۵، یک دوست که کلمپِرِر او را «فردی که قبلا کاملا دموکراتیک بود» توصیف کرده بود، اعلام کرد که تحت تاثیر برنامه تسلیح دوباره نازیها و اشغال راینلند قرار گرفته است. کلمپِرِر با ناراحتی اظهار کرد که این دوست زنی بود به نام «فوکس پوپولی». همچونهافنر، کلمپِرِر تخمین زد که ۹۰ درصد از آلمانیها پشت نازیها بودند و اینکه «هیتلر واقعا تجسم روح مردم آلمان بود». او که از سوی دوستانش طرد شده بود، آن زندگی محققانه و ساکتی که برای خود مسلم انگاشته بود را درید اما احساس رها شدگی و «بیخانمانی» در شهر خود میکرد و همواره با یک انزوای مهیب و ویرانگر شکنجه میشد: «تنها، واقعا تنها» آلمان در دهه ۱۹۳۰، نسبت به مخالفانی مانندهافنر، رک و کلمپرر که مانده بودند با مخالفانی که از کشور گریخته بودند مانند اوتو استراسر یا برتولد برشت بسیار متفاوت به نظر میرسید. تا پایان دهه، مخالفانی که در داخل مانده بودند همگی به شکل دردناکی پی بردند که این آلمان همان رودخانه جاری که استراسر میگفت و یخ در سطح آن دیده میشد نیست. این آلمان سر تا پا یخ بود. هنری کیسینجر معمولا در برابر گفتن چیزهای زیادی در مورد زندگی خود در دوران نازیها به دلایلی مقاومت میکند چراکه زندگینامهنویسان همواره آماده کاستنِ دشواریهای یک تجربه بلوغ یافته با آسیبهای دوران کودکی هستند. او گفته است: «بگذارید به شما بگویم که آزار و اذیتهای سیاسی دوران کودکیام چیزهایی نیستند که زندگی مرا کنترل کنند». کیسینجر اصرار دارد که همچون هر پسر جوان دیگری، شادی و لذت جوانی را میدانست، زیرا به راستی نمیدانست که چه چیز در حال رخ دادن بود. محدودیتها «بر خانوادهام بسیار سختتر از محدودیت بر من بود». کیسینجر و برادرش از مزیت انعطافپذیری و سرسختی برای محافظت از خود برخوردار بودند اما این به این معنا نیست که آنها محرومیت و تحقیر در زندگانی دوران جوانی خود را تجربه نکردهاند. دوستانِ آن دوران میگویند تلاشهای کیسینجر برای به حداقل رساندن درد- او اصرار دارد که «این یک زندگی رضایتمند نبود»- نوعی «خودفریبی» است. یکی از آن دوستان به خاطر میآورد: «ما نمیتوانستیم بدون مشاهده تابلوی «ورود یهودیان ممنوع» به جایی برویم». هر گاه بیرون میرفتند، باید خطر توهینهای لفظی یا بدتر از آن را به جان میخریدند». اکنون استخر شنای عمومی مورد علاقه در لوترهاوزن به روی یهودیان بسته شده بود چنان که مدارس دولتی در فورت و رویدادهای ورزشی آن به روی یهودیان بسته میشد. کیسینجر فردی فوتبالدوست بود به حدی که همراه با برادرش با تظاهر به اینکه غیریهودی است، از شانس ورود به بازیهای ممنوعه [برای یهودیان] استفاده کرد. آنها همواره در معرض سوءرفتار بودند و کاری نمیتوانستند انجام دهند. آنها همچنین در معرض خطر بودند آنگاه که نازیها تجمعات و نشستهای سالانه خود را در نورمبرگ با سرریز اجتنابناپذیر جمعیت به فورت برگزار میکردند.