بخش نود و هشتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اگرچه هوک در بحثها و مجادلات «لیتل راک» نظری ابراز نمیکرد اما فردی بود که تمایز آرنت میان دولت و جامعه را به اندازه خودِ آرنت جدی میگرفت: او کسی نبود جز لئو اشتراوس. او اصرار داشت که هر جامعه لیبرالی به تمایز قاطع میان خصوصی و عمومی وابسته است. برای بقای آزادیهای لیبرال، حوزه خصوصی باید حفظ شود حتی اگر این به معنای تداوم شرهایی مانند تبعیض باشد. اصلاحطلبان ممکن است رویای «راه حلهای پاک» را در سر داشته باشند اما آن راهحلها همواره شکست خوردهاند یا به شرارتهای بزرگتری منجر شدهاند.
این دو تبعیدی آرمانی- یهودی میتوانند به عدمحساسیت یا بیتوجهی به حقوق سیاهان آمریکایی یا فقدان درک ارزشهای اساسی ایالاتمتحده و هویت اجتماعی آن متهم شوند اما آنها از چشمانداز متفاوت تری نسبت به هموطنانشان میاندیشیدند و سعی میکردند درسهای وایمار را منتقل کنند. بنابراین، آنها تمایل داشتند که رویدادهای معاصر را از عرصهای بزرگتر بنگرند یعنی از چشماندازی جهان شمول تر. یک مشکل به سادگی مشکلی نبود که در سبک و سیاق عملگرایانه آمریکایی با هر ابزار در دسترسی حل شدنی باشد؛ بلکه باید بر حسب تاثیرات عمیقترش تحلیل شود. افزون بر این، آنها به شکل قاطعانه ضد یوتوپیا بودند و ایده آلیسم بیحد و مرز را در هر کجا که سر بر میآورد مییافتند و نسبت به کسانی که راهحلهایی ارائه میدادند که به نظرشان بخشی از شرایط انسانی بود بدبین بودند. هیچ یک باور نداشتند که تعصب و تبعیض میتواند بهطور کامل ریشه کن شود. فروکش کردن تعصب و تبعیض در یک منطقه باعث میشود در جای دیگری سر بر آورد. بهترین راهحلی که میتوان امید به آن داشت همانا محدود کردن آن تعصب و تبعیض به قلمرو اجتماعی برای توسعه یا انحطاط آن بود. مردم نمیتوانند - و نباید - مجبور به خوب بودن باشند زیرا همگان میدانند که این راه به جهنم میرود.
برای آمریکاییهای آرمانگرا و خوشبین، چنین نگرشهایی بدبینانه و بدگمانانه بود. بیتردید آرنت و اشتراوس بدبین بودند و در مورد استفاده از قدرت محتاط اما هیچ یک بدگمان نبودند. حتی در مورد موضوعی که به دل او نزدیکتر از حقوق مدنی بود - موضوعی که او سهم یا علاقهای شخصی به آن داشت - اشتراوس در مورد عدمامکان دیکته کردن ایده آل جامعه اخلاقی ثابت قدم نبود. او میگفت: «مشکل یهود حل نشدنی است.» بینظیرترین و دقیقترین بیانیه آرنت در مورد ایالاتمتحده و «ساختار اساسا سیاسی استوارش» کتابی بود با عنوان «در باب انقلاب» که در سال ۱۹۶۳ منتشر شد. با تمجید خود از انقلاب آمریکا و تحقیر انقلاب فرانسه، این کتاب به درستی «اقدامی سپاسگزارانه» به کشور «مادر خوانده اش» محسوب میشد؛ قدردانی شخصی با کتاب از کشوری به نام آمریکا. با این حال، این یک قدردانی بسیار عجیب و غریب است. این کتاب گزارشی کامل از برقراری دموکراسی به شیوهای که به دانشآموزان آمریکایی در مدارس در مورد انقلابشان آموخته میشود نیست؛ در واقع، کلمه «دموکراسی» به سختی وارد مباحث آرنت میشود و وقتی هم وارد میشود، با کمترین اشتیاق مواجه میشود. («پدران پایهگذار تمایل داشتند تا حکمرانی مبتنی بر افکار عمومی را با جباریت برابر سازند؛ دموکراسی در این معنا برای آنها چیزی نبود جز شکل نوظهوری از حکومت مطلقه»). افزون بر این، این کتاب لزوما مورد پسند مورخان حرفهای با برخورد عمدتا فلسفی- و کمتر تجربی اش- با رویدادها قرار نگرفته است؛ محققان بزرگی مانند «برنارد بِیلین» و «گوردون وود» نیاز چندانی برای ارجاع به آن کتاب در کارهایشان در آن دوره زمانی نمیدیدند. یک بار دیگر، آرنت در حال نوشتن از منظری بالاتر بود. او علاقهای به تجمیع حقایق نداشت. جزئیات تاریخی جایگاه دومی در جریان ایدهها و اندیشههایی داشت که او تحلیل میکرد. «در باب انقلاب» یک چشمانداز بیرونی دارد؛ در انتزاع دائمی آرنت، اگر اجازه تعمیم داده شود، میتوان آن را حتی «ژرمنی» هم نامید. در هر صورت، این مشخصا کار هیچ آمریکایی بومی که فاقد «کمترین آگاهی از آنچه که فلسفه هست» نیست. با این وجود، این کتاب با چاپهای مکرر جای خود را در میان خوانندگان باز کرده و برای آنها طنینانداز بوده است و در حالی که برخی آن را «گیجکننده» میخوانند اما برخی دیگر آن را یک اثر «کلاسیک سیاسی» مینامند. یاسپرس تصور میکرد که این بهترین اثر آرنت است (هرچند، بدون شک، او دچار پیشداوری شده است زیرا این کتاب به او و همسرش تقدیم شده بود و دانش او از زبان انگلیسی کامل نبود).
این کتاب قطعا مورد توجه و استقبال بیشتر خوانندگان چپگرا قرار نگرفته است. در زمانی که این کتاب منتشر شد، زمانی که مارکسیسم یک حضور فلسفی زنده و حتی مسلط داشت، انقلاب فرانسه مدلی برای کنشگران سیاسی تلقی میشد و انقلاب آمریکا یک رویداد محلیِ بدون اهمیتِ جهانی تلقی میشد و حتی اصلا انقلاب پنداشته نمیشد. از نظر آرنت، این یک تراژدی فکری از نظم آغازین بود زیرا انقلاب فرانسه با «فاجعه» به پایان رسید در حالی که انقلاب آمریکا «به شکل پیروزمندانهای موفق» بود. البته تمام چپگرایان منکر «در باب انقلاب» نبودند؛ تحسین آرنت برای شوراها یا مجالس کوچکِ نژادی در تاریخ در دهه ۱۹۶۰ حامیانی در میان «دانشجویان برای جامعه دموکراتیک» یافت که از اینکه شباهتهایی با تصورات بدقواره خود از دموکراسی مشارکتی در تفکرات متفکران جهانی معروف میدیدند خشنود بودند. با این حال، ارزیابی او از انقلاب فرانسه آنقدر تند و تیز بود که او به نادرستی طرفدار «نوعی توریگرایی برکی» تلقی شد. [Burkean Toryism: توریگرایی» اشاره دارد به اصول و عقاید حزب محافظهکار و «برکی» هم اشاره دارد به «ادموند برک» فیلسوف بریتانیایی.]