تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اما اینکه بگوییم دو مسیر اشتراوس به هایدگر میرسد به این معناست که او به معلم سابق خود نه بهعنوان یک فیلسوف که به طور شخصی و احساسی بهمثابه یک یهودی پاسخ داده است (و ممکن است کسی واکنش ذهنی اشتراوس را بهعنوان یک انسان تعمیم داده و جهان شمول فرض کند). هایدگر پرستیژ و اعتبار خود را به رژیمی داد که به یهودیان اعلان جنگ داد و اشتراوس وی را به همین دلیل مورد طعن قرار میداد، حتی اگر این به معنای نقض یکی از اصول اساسیِ اشتراوسِ فیلسوف باشد: اینکه «ما باید مایل به بررسی این احتمال باشیم» که آموزههای یک متفکر «کاملا درست» هستند. اشتراوس بهعنوان یک یهودی قادر به پذیرفتن این تفکر نبود که آموزههای هایدگر کاملا درست هستند. چطور میتوانست بپذیرد؟ اشتراوس نیازی نداشت که به تکذیبهای مستدل روی آورد. تمام آنچه او نیاز داشت همانا حقیقت آدولف هیتلر و یک حس سالم و این دنیایی از «صیانت نفس» بود (حس بزرگتری از صیانت نفس که ظاهرا بزرگتر از حس صیانت نفس لوئیس کیسینجر بود). نازیها «قوانین رفتار شایسته و نجیبانه را که یک انسان منطقی میتواند آن را درک کند» نقض کردند. بهعنوان نشانهای از تنفر شخصی، چیز بیشتری نمیتوان گفت. با این وجود، حتی زمانی که کسی مشروعیت پاسخِ شخصیِ «یهودیِ» اشتراوس به هایدگر و نازیها را مورد اذعان قرار میدهد، هیچ راه فراری از فلسفه به نفع احساسات خام وجود ندارد. پرسشهای فرساینده ادامه دارد. آن قوانینی که اشتراوس از آن سخن میگوید چیست و از کجا میآیند؟ در شرایطی متفاوت، اشتراوس درک یک انسان منطقی را «فهم متعارف» [Common sense] خواند. او بارها به این مفهوم متوسل شد حتی اگر فهم متعارف – چنانکه اشتراوس چنین میگفت - «دانشی پیشاعلمی» بود و نه مستعد پذیرش دلیل. اشتراوس میگفت علوم سیاسی «چیزی بیش از شکل کاملا آگاهانه درک فهم متعارف از امور سیاسی نیست.» یونانیان رشته علوم سیاسی را نه از طریق اندیشه محض که با نگاهی به اطراف خود در مورد اینکه چگونه مردمان زندگی خود را اداره میکردند توسعه دادند که همین امر به آنها مزیتی نسبت به متفکران مدرن بخشید زیرا مشاهدات آنها پیشتر در قالب نظریه سیاسی آراسته نشده بود. در مجموع، آنها کسانی بودند که نظریه سیاسی را ابداع کردند. همچون مفهوم مربوطه «نجابت»، فهم متعارف نمیتوانست براساس اصول انتزاعی تجزیه شده تعریف شود یا براساس استانداردهایی اندازهگیری شود که نسبت به خود بیرونی هستند؛ این «انتخابی به خاطر خود» بود که در چارچوب یک ماتریکس اجتماعی یا «نوعی وب» وجود داشت که ما آن را «جامعه» مینامیم.
منطقیونی که خواستار تفکر دقیق مبتنی بر تعاریف دقیق هستند رضایت چندانی از توسل اشتراوس به فهم متعارف، نجابت و معقولیت نخواهند داشت. «فهم متعارف» عبارتی به شدت پیچ و تاب دار است و در بسیاری از موارد، هم مشروع و هم نامشروع، استفاده میشود و اغلب آخرین پناهگاه درماندههای فکری است. اما اشتراوس هیچ مشکلی با مبهم بودن عباراتی مانند «فهم متعارف» نداشت. او میگفت زبان سیاسی دلالتآمیز و وسوسهانگیز و منوط به مرز معناست و نه «کاملا روشن و متمایز.» (همین را میتوان در مورد مفهوم اساسی اما مبهم اورول از «نجابت» گفت). در هر صورت، مسیر دوم تفکر اشتراوس شخصی بود نه فلسفی. این مسیر ذهنی و مسلما «خودنفع» بود؛ فریاد یک یهودی در دفاع از موجودیت خود بود که به درستی هیچ ضرورتی برای ارائه دلیل در مورد دفاع از خود نمیدید. انتقاد اشتراوس از هایدگر در اینجا – به روشی دیگر - معادل «تکگویی» [soliloquy: گفتوگو با خود یا تکگویی] شیلاک در «تاجر ونیزِ» شکسپیر با عنوان «آیا یک یهودی چشم ندارد؟» بود. وقتی فردی تلاش دارد تا شما را نفی بلد کرده، به بردگی بِکِشد یا بِکُشد، «خودنفعی» کفایت میکند. اشتراوس در مورد ضرورت بیان اردوگاههای بیرحمانه کار اجباری بدون توسل به توجیه فلسفی سخن میگفت. آنها به راستی چنین بودند (و آنهایی که در مورد این استفاده قاطعانهتر از «فهم ساده متعارف» او تردید داشتند شاید خودشان عاری از آن بودند). اشتراوس هرگز در مورد پدیده ظالمانهتر اردوگاههای مرگ اظهارنظر نکرد اما صحنهای از یکی از این اردوگاهها (که یکی از کارشناسان آشنا به این مساله به من میگفت که هزاران بار رخ داده است) پرتو دقیقتری بر ماهیت واکنش او و دلیل خصومتش با تفکر بیغرضانه کلاس درس میافکند. یک نگهبان «اساس» (SS) کودک گریانی را از آغوش مادر وحشتزدهاش بیرون میکشد و در برابر دیدگان وحشتزده و ناباورانه مادرش سر آن کودک را به دیوار میکوبد (در برخی روایتها از این حادثه، آن سرباز جسد از هم پاشیده کودک را به آغوش مادرش میاندازد). چشمان هر انسانی در برابر این اقدام رقتانگیز و شیطانی خون میگرید و به فریاد درمیآید؛ اشتراوس میگوید همه به جز جنایتکاران جنگی نازی و فیلسوف مدرن که در نسبیگرایی عاری از ارزش آموزش دیده است دلایل مربوط به انجام هر اقدام شریرانه را زیر سوال برده و پاسخ برخاسته از «فهم متعارف» افراد معمولی و بیفکر را تمسخر میکند که بله، برخی اقدامات صرفا شریرانه هستند. همچون آن غیرفیلسوفان، اشتراوس ضرورتی نمیدید که شرارت نازیها را نشان دهد. استدلال باید در جایی متوقف شود زیرا «چیزهایی هستند که در صورتی که با چشمان غیرمسلح دیده شوند، فقط همان طور که هستند مشاهده میشوند.» شاید مایل باشیم که بیپرده سخن بگوییم، هرچند برخی قضاوتها نمیتواند برای رضایت استادان عقلگرا که در سالنهای سخنرانی و اتاقهای سمینارشان ایمن نشستهاند اثبات نشود. چنین قضاوتهایی ممکن است کاملا روشن نباشند؛ آنها ممکن است «تردیدهای نظری» را برانگیزند. با این حال، آنها بیچون و چرا درست هستند.